رفتن به مطلب

اعتراف میکنم...


soheiiil

ارسال های توصیه شده

آقو ما بچه بودیم. 7 سالمون بود فک کنم

یه بار با داداشم میلاد که اونموقع 5 سالش بود داشتیم از خونه عممون برمیگشتیم خونمون

سر کوچه عمم اینا چندتا جوجه و مرغ بودن.

این میلاد خان رفت جوجه ها رو اذیت کرد

ییهو خانم مرغ پرید به جون میلاد و هی نوکش زد

منم رفتم کمک میلاد. دمپاییاش که اینور و اونور پرت شده بود و براش آوردم که بپوشه زود دریم که خانم مرغ پرید هی منو نوک زد

هیچی دیگه ما دوییدیم سمت خونه و از اون روز به بعد من از هرچی پرنده است میترسم

سر راهمم اگه گنجشکی، کبوتری، جوجه ای باشه، راهمو کج میکنم که باهاشون رودر رو نشم:ws3:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 652
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اعتراف میکنم هنوز دوستم نبخشیدم...

دیشبم ازم پرسید بخشیدی گفتم آره..

شاید به ظاهر خوب رفتار کنم باهاش....ولی دلم بد شکست...بلایی سرش اومده که حالا از من میخواد ببخشمش و حلال کنم...

تنهاکسیه تو این20سال زندگیم نمیبخشمش...

لینک به دیدگاه

اعتراف می‌کنم ۹۰ درصد اوقات گوشیم خاموشه:ws3:

در نتیجه اصولا اگه اس ام اس بیاد، حداقل یه روز بعد جواب میدم:ws28:

اگرم حوصلم نیاد اصلا جواب نمیدم:ws3:

 

تنها کاربردش تفریحات وایبری بود که اونم دیگه باز نمیشه:4564:

میخوام بندازمش دور:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

اعتراف میکنم گاهی گل پسرهای سایت برای اولین بار یک پیامهای شیک و مودبانه و پراز احترامی برام میفرستن که تعجب میکنم ، حس میکنم من رییسم :ws3: بعد که خوب نگاه میکنم میبنم بخاطر ایدیم هست که باهم اونطور صحبت کردن طفلیا فکر کردن من دخترم خواستن مخم رو بزنن :ws28:

لینک به دیدگاه

وقتی پدر نفسش بند آمد....> وقتی گوشه ای افتاد و نا امید به او خیره شدم....> وقتی که دلهره مرگ در خانه حس میشد....> تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم و دلم برایش تنگ خواهد شد> تازه فهمیدم چقدر غمگینم که هیچگاه در آغوش نکشیدمش ک بگویم دوستش دارم> و هرگز نخواهم توانست> انگار مظلوم ترین انسان دنیا بود و من ناکام ترین

لینک به دیدگاه

یه اعتراف تکراری :ws3:

من بازم موقع ورود عروس و داماد گریم گرفت :hanghead:

بعدشم وقتی عروس و داماد میرقصیدن و داماد برای عروسش آهنگو بلند بلند میخوند.خیلی قشنگ بووووووووووود مخصوصا وقتی میدونم چه عشق پاکی پشت این صداس و تمام جملاتی که خونده شد در موردشون حقیقت داره :hapydancsmil:

و تهدید شدم از جانب بعضیا که اگه بازم گریه کنم دیگه نباید برم عروسی :whistles:

این جمعه هم عروسی دعوتیم

سه جمعه پشت سر هم عروسی و اگه این بارم گریه کنم محرومم از عروسی رفتن.بیچاره من که نمیتونم دروغ بگم :hanghead:

لینک به دیدگاه

اعتراف میکنم....

سرم درد میکنه..

بازم مثل همیشه تو شرایط آنپاسم...

اصلا حالم خوب نیست..

خوابم میاد..

مهمون داریم دلم میخاد برم بخابم اما نمیشه که...

لینک به دیدگاه

اعتراف میکنم. ادمایی که بهم میگن درکت میکنیم.. اصلا درک نمیکنن..

و تو روبه جای دوست دشمن میپندارن....

اعتراف میکنم..

فک رنمیکردم.. تو دوستی اینجوری ناامید بشم..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...