*atefeh* 13,012 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۳ آقو ما بچه بودیم. 7 سالمون بود فک کنم یه بار با داداشم میلاد که اونموقع 5 سالش بود داشتیم از خونه عممون برمیگشتیم خونمون سر کوچه عمم اینا چندتا جوجه و مرغ بودن. این میلاد خان رفت جوجه ها رو اذیت کرد ییهو خانم مرغ پرید به جون میلاد و هی نوکش زد منم رفتم کمک میلاد. دمپاییاش که اینور و اونور پرت شده بود و براش آوردم که بپوشه زود دریم که خانم مرغ پرید هی منو نوک زد هیچی دیگه ما دوییدیم سمت خونه و از اون روز به بعد من از هرچی پرنده است میترسم سر راهمم اگه گنجشکی، کبوتری، جوجه ای باشه، راهمو کج میکنم که باهاشون رودر رو نشم 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم هنوز دوستم نبخشیدم... دیشبم ازم پرسید بخشیدی گفتم آره.. شاید به ظاهر خوب رفتار کنم باهاش....ولی دلم بد شکست...بلایی سرش اومده که حالا از من میخواد ببخشمش و حلال کنم... تنهاکسیه تو این20سال زندگیم نمیبخشمش... 5 نقل قول لینک به دیدگاه
*atefeh* 13,012 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۳ ما ساعت 3 قرار بود خونه یکی از اقوام باشید برای مراسم عقدکنونشون الان 3:35 دقیقه است ولی ما هنوز خونه ایم کی میریم خدا میدونه 6 نقل قول لینک به دیدگاه
maryam39 8,211 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم ۹۰ درصد اوقات گوشیم خاموشه در نتیجه اصولا اگه اس ام اس بیاد، حداقل یه روز بعد جواب میدم اگرم حوصلم نیاد اصلا جواب نمیدم تنها کاربردش تفریحات وایبری بود که اونم دیگه باز نمیشه میخوام بندازمش دور 5 نقل قول لینک به دیدگاه
استرالیا 2015 1,460 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم گاهی گل پسرهای سایت برای اولین بار یک پیامهای شیک و مودبانه و پراز احترامی برام میفرستن که تعجب میکنم ، حس میکنم من رییسم بعد که خوب نگاه میکنم میبنم بخاطر ایدیم هست که باهم اونطور صحبت کردن طفلیا فکر کردن من دخترم خواستن مخم رو بزنن 6 نقل قول لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14,558 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ وقتی پدر نفسش بند آمد....> وقتی گوشه ای افتاد و نا امید به او خیره شدم....> وقتی که دلهره مرگ در خانه حس میشد....> تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم و دلم برایش تنگ خواهد شد> تازه فهمیدم چقدر غمگینم که هیچگاه در آغوش نکشیدمش ک بگویم دوستش دارم> و هرگز نخواهم توانست> انگار مظلوم ترین انسان دنیا بود و من ناکام ترین 6 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم خسته شدم از دانشگاهی که انتخاب واحدش مکافاته... 4 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم حالم از دانشگاهمون بهم میخوره....2درسم تو یه روز...ترم آخر...فقط یه استاد دارن هر دو درس.... لعنتییییییییی 4 نقل قول لینک به دیدگاه
victoria_r 7,682 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ یه اعتراف تکراری من بازم موقع ورود عروس و داماد گریم گرفت بعدشم وقتی عروس و داماد میرقصیدن و داماد برای عروسش آهنگو بلند بلند میخوند.خیلی قشنگ بووووووووووود مخصوصا وقتی میدونم چه عشق پاکی پشت این صداس و تمام جملاتی که خونده شد در موردشون حقیقت داره :hapydancsmil: و تهدید شدم از جانب بعضیا که اگه بازم گریه کنم دیگه نباید برم عروسی این جمعه هم عروسی دعوتیم سه جمعه پشت سر هم عروسی و اگه این بارم گریه کنم محرومم از عروسی رفتن.بیچاره من که نمیتونم دروغ بگم 5 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم بدترین لحظه بود امشب سره شام خوردن اشک داداشم دیدم..وجودم لرزید.... 2 نقل قول لینک به دیدگاه
sama-sh 6,913 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم خسته ام... اعتراف میکنم بعضی وقتا دلم میخاد بخوابم تا همه چیزو فراموش کنم.. 7 نقل قول لینک به دیدگاه
sarevan 9,753 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم یکی ازبزرگترین بدشانسی های ادم ،مریض و بدحال شدنشه اونم درهفته ای که مراسم عروسی خواهررو داریم!ای خدا...شکر 9 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم نتیجه 4 صبح خوابیدن و 8 بیدار شدن چیزی جز سردرد نیست... 5 نقل قول لینک به دیدگاه
sama-sh 6,913 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم.... سرم درد میکنه.. بازم مثل همیشه تو شرایط آنپاسم... اصلا حالم خوب نیست.. خوابم میاد.. مهمون داریم دلم میخاد برم بخابم اما نمیشه که... 7 نقل قول لینک به دیدگاه
masi eng 47,044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم. ادمایی که بهم میگن درکت میکنیم.. اصلا درک نمیکنن.. و تو روبه جای دوست دشمن میپندارن.... اعتراف میکنم.. فک رنمیکردم.. تو دوستی اینجوری ناامید بشم.. 5 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم امروز هییییییچ کاری نکردم...خودم خجالت میکشم:-d 5 نقل قول لینک به دیدگاه
masi eng 47,044 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم کم اوردم... واقعا کم اوردم. 2 نقل قول لینک به دیدگاه
sama-sh 6,913 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم کم آوردم... اگه هیشکی پشتم نیست....اما هنوز خدارو دارم.. 4 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم از دندون درد و گلو درد سر درد اشکم دراومده...من دندوووووووووون عقل نمیخوااااااااااام 2 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28,812 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ اعتراف میکنم از دندون عقل متنفرم که کل صورت و گلو و سر درد دارم میمیرم. 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .