sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ عالم همه محو گل رخسار حسین است ذرات جهان درعجب از کار حسین است دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش یعنی که خدای تو عزادار حسین است 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ يادت اي دوست بخير بهترينم خوبي؟ روزگارت شيرين است؟ خبري نيست ز تو يادي از يار نكردن بي وفا رسم شده؟؟ نكند خاطرت از شكوه من خسته شود. دل من ميخواهد كه بداني بي تو دلم اندازه دنيا تنگ است يادت اي دوست بخير مي سپارم همه زندگي ات را به خدا كه چو آيينه زلال همچو دريا آرام مثل يك كوه پر از شوكت بودن باشي... 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۹ من در گیتار تو را می شنوم در سنتور در ضرباهنگ مدور دف و موسیقی بدون کلام نگاهت را سمفونی شگفتی میدانم با اجرای زنده یک حس لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که عالم همه پروانه ی اوست... 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوست مثل گل، صحبت دوست مثل پرواز، کبوتر می و موسیقی و مهتاب و کتاب کوه، دریا، جنگل، یاس، سحر این همه یک سو، یک سوی دگر، چهره همچو گل تازه تو! دوست دارم همه عالم را لیک هیچکس را نه به اندازه تو! 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ گفته بودی که چرا محو تماشای منی آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزدم تا که زدستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی 2 لینک به دیدگاه
کامیلا 422 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۸۹ دلهای پاک خطا نمی کنند فقط سادگی می کنند و اروز سادگی پاکترین خطای دنیاست. 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ میان من و تو فاصله گر هست هنوز دلمان نزدیک است و به هم قول دهیم هرچه ما دور شویم من و تو فاصله را حس نکنیم 1 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود تا تو بيايي 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ بیا و آسمان شعرهایم را شرابی کن فضای پیچ در پیچ خیالم سبز و آبی کن 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ من ماندم که با تو بروم به سر قله احساس که قدم بزنیم در کوچه بن بستِ شکوه خالی از شک خالی از ترس خالی ازبیم لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ اين شعر را براي تو ميگويم در يک غروب تنهء تابستان در نيمه هاي اين ره شوم آغاز در کهنه گور اين غم بي پايان اين آخرين ترانه لالائيست در پاي گاهوارهء خواب تو باشد که بانگ وحشي اين فرياد پيچد در آسمان شباب تو بگذار سايهء من سرگردان از سايهء تو، دور و جدا باشد روزي به هم رسيم که گر باشد کس بين ما،نه غير خدا باشد 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ در کنج خلوت زندان تنیده ات بنشین و دریای مواج را بنگر او فردا نخواهد بود و تو در حسرت گفتن دوستت دارم غرق می شوی 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ درون دل که پیدا نیست پراز زندان و زندانی است تو را محکوم دل کردم نمی دانم دلیلش چیست سبب شاید همین باشد بدون تو نباید زیست 1 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ خورشید فرومی رود که فردا برای تو برآید بانو این یک شعر عاشقانه نیست نشان به آن نشان که هزار خورشید در نگاه تو زندانی است.. 2 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ دل در سبدی به نیل عشق تو سپردم نگهش دار ! به موسی شدنش می ارزد 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ برای بودن من عشق را نشانه بگیر و خط رد به تن هرچه استخاره بکش 1 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ چشام بسته است ... جهانم شکل خوابه ... عذابه ... اضطرابه ... اضطرابه ... روبروم... دیواری از مه... دیواری از سنگ ... بگو بیهوده نیست فاصله ی آب و سراب بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست بگو از کوچ پراکنده فقط کابوس و تنهایی بگو خواب بود هرچی که دیدم افسانه بود هرچی شنیدم نگاه کن شوق دل زدن به دریا برام شد مرگ تدریجی رویا بیا تا مه توی چشام بمیره بیا تا قصمون پایان نگیره بذار یادم بیاد خورشید ... منو کم کن از این تردید ... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده