Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۹ گفته بودی من نباشم زندگی در کام تو شیرین شود میروم تا زندگی در کام تو شیرین تر از شیرین شود 3 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ دل من تنگ غروب گرفته بود توی اون شهر غریبه با سکوت دل من کویر غم شادی کم قصه بی کسیمو به کی بگم بسته دیگه دلم شکست امید من کولشو بست به لحظه های زندگیم دیدی غبار غم نشست بسته دیگه خسته شدم ازشهرتون میخوام برم ازاین کویر بی کسی شاید یه کم اروم بشم 1 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ منم با ارزوي با تو بودن تو با اينجا نبودن دل ربودن بيا من رو ز من بودن رها بيا بغض منو از من جدا كن بيامن ارزوي تو رو دارم بجز تو تودلم چيزي ندارم چقدر من چشم به فرداها بدوزم چقدر من در فراق تو بسوزم بگو من كي ميتونم با تو باشم چه جوري از خيال تو رها شم 2 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ تو مرا میفهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی منتظر لحظه دیدار تو هستم سهل است بگویم که گرفتار تو هستم هر چند که دور از منی و من ز تو دورم بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد در گلزاران گلی هستی فراموشت نخواهم کرد قسم به جان پاکی که از مهرت به تن دارم که تا جان در بدن دارم فراموشت نخواهم کرد عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد می نشانم و پارو زنان سوی تو می فرستم 1 لینک به دیدگاه
serato2011 72 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ سکوتم دیدی و بازم نشستی کمر بر کشتن جانم ببستی تمام عمر در خواب غفلت ندانستم که بودی یا که هستی به هجر و پیچش روی عزیزت سبوی جانفراشم را شکستی (چند بیت از شعرای خودمه) 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند. چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو. 4 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۹ دل من ز چشم مستت هوس نگاه دارد تو گداي شه پرس بين چه طمع ز شاه دارد 4 لینک به دیدگاه
LAND LESS 99 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ پاییز در کوچه ها می وزد و برگها از شاخه ها برای همیشه وداع میکنند اما در اتاق آبی ما از مسیحای نفسهای تو بانو بهارانی بر پاست از عشق از نور از طراوت حضور . پاییز در کوچه های جاری عریانی را فریاد می زند اما در خلوت عاشقا نه ی ما روح عریانمان به میهمانی دلهای مشتاق می رود . پاییز همین نزدیکی است پشت همین دریچه های تا هیچ پشت همین ابهام زرد گونه ی تقویم پشت همین لحظه های تا ابد دچار مرور. اما در اتاق آبی ما از فراخوان چشم تو اتفاق سبز غزل بر پاست و من و تو در تفاهمی این چنین ناب شاعرا نه تداوم خوبیم و عاشقا نه ادامه ی زلال و دستهای تو آغاز سبزی است برای جوا نه زدن و لبهای من شروع خوبی برای تکرار دوستت دارم و اگر پاییز فروردین نگاه تو را به اردیبهشتی ترین سمت چشمانت پیوند میزد و در خردادی ترین حضور دستانت عشق را به باور می رسید هرگز به مهر اجازه ی آغاز و به آبان اذن شروع و به آذر فرصت اعجاز ی چنین زرد را نمی داد . درکوچه هایی چنین نزدیک معجزه ای زرد گونه بر پاست اما در اتاق آبی ما دستهای توبهار را جاری است و روح بزرگ تو اردیبهشت را صدا می زند و هرم نفسهای تو ظهر نشاط خرداد را یاد آور می شود . ای بها نه ی بهار! ای بهار را بها نه ! با تو هرگز پاییز برگی ماندگار در تقویم نیست که تو ماندگار ترین بهار دفتر شعر منی . پاییز همین نزدیک دور است وقتی تو این هم دور نزدیکی با دلم. خاتون غزلهای ناب فروردینی من! بانوی تکامل اردیبهشتی عشق! یاسمن پوش ترین لحظه ی خردادی صبح! با تو اما پاییز عین یک واژه ی زرد در ته دفتر من می ماند . چون تو آغاز بهاری و سر آغاز غزل . چون تو سرشار ترین حادثه ی سبزی و من شاعر لحظه ی روحانی چشمان توام... 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۸۹ انگار روزی دیگر فرا رسیده است. اگر چشم هایت گشوده شده اند و اگر می توانی صادقانه لبخند بزنی بدان که خداوند... هنوز عاشق توست!!! 2 لینک به دیدگاه
LAND LESS 99 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ به من بگو تو اگر نباشی شانه های کدامین غزل مرا از این همه تنهایی بگیرد و من ابر هزار دلتنگی را بر دامن کدامین آبی تا بی نهایت گریه کنم؟ به من بگو تو اگر نباشی لذت کدامین شعر مرا به نهایت یک عشق رساند؟ به من بگو تو اگر نباشی کدامین دست مهربان ساحل امن عاشقا نه ای برای زورق شکسته ی قلبم باشد؟ به من بگو تو اگر نباشی کدامین شوق پریدن فرصت دوباره برای پرستوی نا شکیب دلم باشد؟ به من بگو اگر تو نباشی کدامین افسون جادو شده ی سر غزل مرا به این همه خوب به این همه زیبا به این همه سرشار پیوند زند؟ به من بگو اگر تو نباشی کدامین بهانه برای دلم باقی می ماند تا بهانه گیریهای این دل سودایی تمامی داشته باشد؟ به من بگو تو اگر نباشی کدا مین ستاره مرا راهنمای تیره روزیهای بی شمارم باشد و ماه کدامین یلدایی ترین شب مرا به سمت صبح براند؟ به من بگو تو اگر نباشی کدامین آبی عشق را به تفسیر دوباره نشینم ؟کدامین بهار را بفهمم ؟کدامین ترانه را بنوشم ؟کدامین غزل را بدانم ؟ به من بگو تو اگر نباشی نصیب من از این زندگی چه خواهد بود؟ سهم من از عشق؟ قسمت من از آسمان؟ فرصت من از ابتدای زمین؟ به من بگو تو اگر نباشی نسیم دوستت دارم از سمت کدامین شرقی ترین آرزوی من خواهد وزید؟کدامین خاطره ی سبز مرا از این همه خزان خواهد گرفت؟ کدامین ظهر مردادی مرا از این همه سرمای خمار خواهد ربود؟ به من بگو تو اگر نباشی به کدامین امید سر از بالین شبانه ها برگیرم و به شوق کدامین روز هستیم را رنگی دوباره از آغاز زنم؟ به من بگو تو اگر نباشی چه کسی مرا به سوی عاطفه خواهد برد و مرا مهمان دقایق مهربانی خویش خواهد کرد؟ 2 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ کاش معشوقه ز عاشق طلب جان میکرد تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی... 1 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ به ارتفاع ابديت دوستت دارم حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه از لذت گفتنش امتناع كنم... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ راز نگاه من راز نگاهت را از آینه پرسیدم چشمان نجیبت را از دور پرستیدم باران شدم و چون اشک بر عشق تو باریدم من شمع وجودم را با مهر تو بخشیدم مرز دل و چشم تو از شهر افق پیداست من سرخی گلها را در خنده تو دیدم در شهر اقاقيها تو پاكترين عشقي من راز شكفتن را از باغ دلت چيدم لبخند زدي آرام بر گونهي غمناكم من با گل لبخندت بر حادثه خنديدم قدري گل آرامش در باغ دلم روييد گلبرگ وجودم را بر عشق تو پيچيدم چشمان تو دريايي است موجش گل تسكينم با حرمت چشمانت شب باز نخوابيدم از شعله عشق من خورشيد هويدا شد از شوق تمنايت تا صبح درخشيدم گل شد گل اشك من در دشت نگاه تو آن وقت حضورت را در خاطره فهميدم اي كاش گلي ميشد لبخند پر از مهرت تا آن گل خوشبو را از خاطره ميچيدم در جاده احساسم سرگشتگيات پيچيد آن وقت حضورت را در كوچه دل ديدم سرچشمه احساست پيوند دل و درياست تنها من از آن احساس پر گشتم و نوشيدم لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ من تو را درکدامین باران سرودم که اینگونه به هیبت غزلواره ای در آمدی سپید بر بلندای آبشار زرین گیسوانت و مردمان تو را می خوانند و مرا شاهد این تفأل می گیرند با من در جدالند این اسطوره ها برای تصاحب شاه بیت غزلی که به نام توست تمام قافیه های دنیا برای حضور در شعر تو ردیف شده اند من یقین دارم این مردم، لمس خواهند کرد گرمای مهتاب پائیزی را در فاصله ی دو اندوه همه زیر لب تو را زمزمه خواهند کرد وآنگاه ست که من به واسطه ی سرودنت دیگر شاعری گمنام نخواهم بود 2 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ خود را می پوشانم لای پرهای گنجشک غم زده ای باورم درد می کند سردم 2 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ من نگوی م که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید 2 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ گریان شده همچون دخترکی لجباز پا به زمین می کوبد ... تو را می خواهد ... تمام دلم تو را می خواهد ... 2 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ اگر زندگیم در یک کاسه اب خلاصه میشد ان را بدرقه راهت میکردم... 1 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۸۹ شاعران همیشه چند قصه عقب اند باید اول شعرشان بگیرد تا بگویند دوستت دارم تا شعرشان هم بگیرد تو پریِ چند قصه بعد تری... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده