Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ برای کسی که دوستش دارم چه بنویسم وقتی ندارمش 3 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ من هنوز دوست داشتن و تجربه نکردم 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ بالشـــی از پَر ِ خیالت .. زیر سرم گذاشتی ..! حالا دیگر تمام ِ شب ها را .. در آغوشت به صبح می رسانم ..! 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ ...شما را الصاق کنم به لبم که در ادامهی حرفهایم از قلم نیفتید... 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم چی می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده است 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسمهای تو باور کردم . . . . . . 4 لینک به دیدگاه
پائيزان 68 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ براي مادرم و اندوه بي پايانش زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟ زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟ زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان! زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد زنی با حسرت و حیرت زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد زنی را می شناسم من که هر شب کودکانش را به شعر و قصه می خواند اگر چه درد جانکاهی درون سینه اش دارد زنی می ترسد از رفتن که او شمعی ست در خانه اگر بیرون رود از در چه تاریک است این خانه! زنی را می شناسم من که رنگ دامنش زرد است شب و روزش شده گریه که او نازای پردرد است! زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته قدم هایش همه خسته دلش در زیر پاهایش زند فریاد که: بسه زنی را می شناسم من که با شیطان نفس خود هزاران بار جنگیده و چون فاتح شده آخر به بدنامی بد کاران تمسخر وار خندیده! زنی آواز می خواند زنی خاموش می ماند زنی حتی شبانگاهان میان کوچه می ماند زنی در کار چون مرد است به دستش تاول درد است ز بس که رنج و غم دارد فراموشش شده دیگر جنینی در شکم دارد زنی در بستر مرگ است زنی نزدیکی مرگ است سراغش را که می گیرد؟ نمی دانم، نمی دانم شبی در بستری کوچک زنی آهسته می میرد زنی هم انتقامش را ز مردی هرزه می گیرد زنی را می شناسم من..... سيمين بهبهانی 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۸۹ امشب پری کوچکی میشوم با بالهای سبز با چشمهایی کهربایی موهای آبی... لبهای طلایی و پنهان میشوم در بطری ِ شراب ِ سُرخت... تا صبح آرام میخوابم و فردا که تو چشمهایت را باز کنی مرا سر میکشی یکبار هم مست ِ من باش... بی آنکه بدانی... 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ عادتــــــم داده خیــــــــال تو که تــــــــنها نشوم... یاد من هم نکنی باز به یادت هســــــــتم... 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ دنبال من نگرد آنی که میشناسی نیستم وقتی مرا میشناسی که نیستم. 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو شیرین بودی پر شور و با نمک :و من غافل از این حقیقت "تلخی،آخرین طعمی است که احساس می شود" 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ کسی هم حال من را از تو می پرسد آیا ؟! حال تو را که بسیار می پرسند ز من. 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ گرمای دستانت را چون پیام آوری در قبیله ی دستانم برانگیز پیش از آن که این همه احساس این همه دیوانگی این همه شیطنت های از سر دیوانگی در سرمای دستانم جان سپارند جوانمرگی شگون ندارد... 3 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ بست نشسته ایی که از دلم برخیزی !! برخیز. برخیز که لیاقت این صندلی را نداری!!! 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ ~~~~~~~~ ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' ' اندكي در زير اين باران بمان ابر را بوسيده ام تا بوسه بارانت كند 2 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ روزی که دلم پیش دلت بود اسیر دستان مرا سخت فشردی که نرو روزی که دلت به دیگری شد مایل کفشان مرا جفت نمودی که برو . . 8 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو مپندار که تو را از یاد خواهم برد من بدون تو به یک پلک زدن خواهم مرد 4 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو آن ستاره منی که گر شبی زه کلبه ام گذر کنی زه شوق روی ماه تو صدای خنده دلم به عالمی سفر کند 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آذر، ۱۳۸۹ تو در چشم منی هرجا که هستم تو را هرجا که هستی میپرستم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده