from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ داشتم فکر مي کردم به ماندن و رفتنت، نفهميدم چه شد ... ديدم رفته ای! بعد يک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بريزم دور؛ "عشق در نرسيدن است. با وصل، عشق می ميرد." نفرين به باورهايم! بعد يک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛ "هميشه فاصله ای هست" نفرين به فاصله! . بعد نگاه کردم ديدم، چه تنها شده ام.... ديدم چه قدر دلم هوايت را کرده است… . . . 5 لینک به دیدگاه
LAND LESS 99 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ حتــی غریبــهها میدانند کــه شانــههای غـرورت تــشنه هـــق هـــق اســت... حتــی میدانند که بــاید پلکهــایت را دوســت داشــت... دستانم هنوز بوی آخرین غزل عاشقانه ات را میدهد و چشمانم در کورسوی جاده های قلبت به دنبال لحظه آغازین دیدار میگردد نگاه کن لبانم شکل اسم تو را از لابلای برگهای زرد و نارنجی میدزدد و سالهای کودکی از دست رفته ام برای پیدا کردن عروسک دست و پا شکسته هورا می کشند من اما ....بی آنکه بدانم کیستم ثانیه های با تو بودن را شماره می کنم و به سالهای بی تو بودن پوزخند می زنم... راستش دردودل با تو چقدر زیباست رفیق رویاهای من... 4 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ اسمانی میشوم وقتی که یادم میکنی ای تماشایی ترین مخلوق خاکی بر زمین 3 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ آمدنت را خوب یادم نیست....... بی صدا آمدی،بی آنکه من بدانم بی اجازه ماندی،بی آنکه من بخواهم حال که با ذره ذره وجودم ماندنت را تمنا میکنم قصد سفر داری؟! . . . ای مهمان ناخوانده قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ یادم تو را فراموش................................... 2 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ چی بگم بهتر ازین؟!!!! دوستت دارم :w14::w14::w14::w14::w14: 1 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ چشمهایت ردیف شعرهای عاشقانه جهان است و تاب گیسویت پایان سرگردانی *** آغوش تو پاییز است ببین چقدر مداد رنگی آورده ام *** درباره خنده و چال گونه ات به وقت ظهر ... حرفی ندارم می خواهم برون بالکن سیگاری بکشم 6 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ می روی.... آهسته و سنگین چونان همیشه های رفتن. بی که نیم نگاهی حتی،حواله ام کنی! صبر میکنم، آنقدر که دور می شوی .....دور دور..... آیه الکرسی می خوانم و فوت می کنم، اما دیگر رفته ای ...... بی که حسرت نبوسیدنم و نبوسیدنت با تو باشد.... با من اما، همیشه حسرتی است عظیم... چرا زیر پوستم نمی دوزمت!؟؟؟؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ هوای توست در سرم اگرچه این سمند عمر زیر ران ناتوان من به سوی دیگری شتاب می کند 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ بازیو کلماتو بلد نیستم ولی بلدم بگم دوست دارم بدون هیچ بهونهخودت یادم دادی بگو دوست دارم ولی حالا نیستی که بشنوی 2 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ لبخند تورا چند صباحی ست ندیدم... یک بار دگر، خانه ات آباد ؛ بگو سیب.... 4 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ خط هاي صورتت را دنبال مي كنم و مسير زندگيم را مي بينم كه با خنده هايت روشن مي شود. 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ من ازت تنها یک سوال دارم: آیا جواب محبتهای من این بود؟ 2 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه.... 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ تو میدانستی دوستت دارم و بیهوده گفتی که نمیفهمی حسم را انتخاب سختی بود ولی بیهودگیت را ترجیح دادی 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته ی من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند دل من ای دل دیوانه من که می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها 4 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ من تو را اسان نیاوردم به دست ای که از عشق پاکت مست مست بارها این کودک احساس من زیر سنگینی پای غم شکست بارها این دل به جرم عاشقی زیر کوله بارغم شکست در بدست اوردنت بردباری ها شده پایداری ها شده شب زنده داری هاشده با ظلم و جور روزگار سازگاری ها شده ای همیشه از عشق من تو را اسان نیاوردم به دست.. 5 لینک به دیدگاه
پژمان مهرپویا 1121 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ دل شکست رو از این دل شکسته می شناسه گریه پنهون شب و نگاه خسته می شناسه حتی اگه هیچی نگی سکوت تو پر از غمه خنده ی بی رنگ لبات معنی اشک نم نمه یه تیکه ابریم من و تو یه لحظه آروم نداریم خیلی کوتاه عمرمون کی میدونه کی میباریم بین من و تو واژه ها فرقی نداره نازنین ببین تو آینه چشمات کی بی قراره نازنین 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده