mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ نشانیات را دوباره به من میدهی؟ با یک چراغ و یک ستاره قطبی؟ من هنوز اول قصهام. قصه پیله و پروانه، کسی پیله بافتن را یادم نداده است. به من میگویی پیلهام را چطوری ببافم؟ پروانگی را یادم میدهی؟ دو بال ناتمام و یک آسمان من هنوز اول قصهام. قصه... قصه به درآمدن، قصه پرواز... من اما هنوز اول قصهام؛ قصه همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالا بلندی واهمه دارد، از افتادن. قصه بالا رفتن، قصه پله پله تا خدا. قصه آدم، قصه هزار راه است و یک نشانی. قصه جستو جو.قصه از هر کجا تا او. قصه آدم، قصه پیله است و پروانه، قصة تنیدن و پاره کردن. 7 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ ا ساعتهاست که خیره شده ام به چشمان تو حرفی ندارم جز اینکه با نگاهم ابراز کنم عشقم را به تو تویی که برایم به معنای بهترینی ، تویی که از همه کس برایم عزیزترینی قلب پاک تو را ، این دستان مهربان تو را که دارم از همه چیز و همه کس بی نیازم 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد چه بـرسه تـــو صدام کنی دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم همیشـــه داشـــتنه روحـــــــــو جســـمتو 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ دوست داشتنت گناه باشد یا اشتباه گناه می کنم تو را حتی به اشتباه.... 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ دوستت دارم..... گلایه از تکراری بودنش نکن مشکل از من نیست تو زیادی دوست داشتنی هستی... 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ حرف های زیادی بلد نیستم من تنها چشمان تو را دیده ام و گوشه ای از لبخندت که حرف هایم را دزدید از عشق چیزی نمی دانم اما.... دوستت دارم.... کودکانه تر از آن چه که فکر کنی..... 4 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ پاییز که می شود انگار از همیشه عاشق ترم در تمام طول پاییز نمناکی شب ها را با تمام منفذهای پوستم لمس می کنم وچشمانم همه جا نقش دیدگان تورا جستجو می کند پاییز که می شود همراه برگها رنگ عوض می کنم زردو نارنجی می شوم و با باد تا افقی که چشمانت درآن درخشیدن گرفت پیش می روم و مقابلت به رقص درمی آیم تا آن جا که باور کنی تمام روزهایی که از پاییز گذشته تا به امروز همواره عاشقت بوده ام پاییز که می شود بی قراری هایم را در باغچه کوچکی می کارم و آرام آرام قطره های باران را که روزهاست در دامنم جمع کردم به باغچه می نوشانم میدانم تا آخر پاییز تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد و با اولین برف زمستان به بار خواهد نشست پاییز که می شود بی آنکه بدانم چرا بیشتر از همیشه دوستت دارم و بی آنکه بدانی چرا دلم بهانه ات را می گیرد وپاییز امسال.... عشق جنس دیگری دارد و معشوق خواستنی تر است... کاش می دانستی! 3 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!! آهـــــــایـــــــــــــ.. . با توام… تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!! من به خاطرتــــــــو آتـــــــش گـــرفته ام 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ من کـاری بلـد نیستـم جــز قنـاعت کـردن بـه " . . حضورَت" . حتــی در چنـد خیابان آن طرفـتـَر 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ چقدر اين دوست داشتن های بی دليل خوب است درست مثل همين باران كه بی سوال فقط می بارد آرام شمرده شمرده فقط می بارد چقدر اين دوست داشتن های بی دليل خوب است 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ و غرور من تنها برای دوست داشتن زير پاهايم جاری می شود و گر نه آن قدر سخت هستم قطره باران نيز دردش می گيرد وقتی بر تن سنگی ام می بارد رقيه كبيری 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ آبـــــا ن و بــ ــــا ران و... مــــ ـــن و ... این بار هــ م ، این قـافیـ ـه با نام تو... کامـل نشـ ـد! 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ دوباره نوشتم از تو ....خط زدم خودم را نه تورا......باید برای دوست داشتنت منِ دیگری باشم … 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم گفت: جایی که میری مردمی داره که میشکننت، اما نکنه غصه بخوری،تو تنها نیستی، تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری، قلب میذارم که جا بدی، اشک میدم تا همراهیت کنه، و مرگ که بدونی بر میگردی پیش خودم.... 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو، با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ، شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم! میخواستم بپرسم که : عزیزم هنوز مرا دوست داری؟ · بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده... اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم باور نمیکنم اینک بی توام کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم... کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم در حسرت چشمهایت هستم ، چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت... هنوز هم بند کفش هایم بهانه ی تورامیگیرند عطر دست های تورا میخواهند بی بهانه باز میشوند وسعی میکنند نگذارند راه برم می پیچیند به پاهایم وبهانه ی تورا میگیرند کاش که بودی 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ قسم خورده بودم هرگز خود را فراموش مکنم عهد بسته بودم که تنها خود را به خاطر خود دوست داشته باشم چشمان خویش را در برابر هیچ چشم دیگری نگشایم وتنها با خود اندیشه کنم اما تو آمدی وسوگند مرا شکستی چشمانم را در برابر چشمانت گشودم عهد خویش را فراموش کردم وخود را به خاطر تو فراموش کردم باخود اندیشیدم فقط برای تو نمیدانی با من چه کردی سراسر وجودم را از من گرفتی دیگر توانی برایم نمانده جز تنها عشق ابدی تو آمدی وبا آمدنت برای همیشه شکستم صدایم زدی وهمراه صدایت درخود محوشدم باورم باورتو بود وبودنم بودن تو دوستت دارم 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ من زنم… بی هیچ آلایشی… حتی بی هیچ آرایشی ! او خواست که من زن باشم … که بدوش بکشم،بار تو را که مردی ! و برویت نیاورم که از تو قویترم ... آری من زنم... او خواست که من زن باشم ... همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ... عشق خواهم ورزید ... به مردانگی ات خواهم بالید ... با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ... پشتیبانت خواهم بود ... و تو ... مرد بمان! این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ آنان که باور کردند حتی دستی برای چیدن ستاره ها دراز نکردند... اما... اما باور کن... که من به سوی دورترین ستاره ها دست یافتم و با این که دستانم تهی ماند... چشمانم لبریز ستاره شد 6 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۱ دستت درد نکنه روزگار.... باز آن همه کاسه را وِل کردی و به کاسه ی کوچک ما بَند کردی.... می گذاری آنکه نباید بگذاری در کاسه ی ما.... این هم برای تو.... 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ دلتنگی هایم که یکی دوتا نیست... بخواهی بشماری تا فردا طول می کشد.! تو که می دانی فردای من و تو چقدر دیر میاید. اما دست از من و دلتنگی هایم برندار میدانی با آنها چه کاخ آرزوها ساخته ام...؟! 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده