MEMOLI 8954 این ارسال پرطرفدار است. ارسال شده در 9 اسفند، 2010 سالها طول می کشد که بفهمی همین آدم های ساده ی رابطه های ساده هم خوبند و خوشبختی پشت پنجره ی نقاشی شده روی دیوار نیست ... همین که سرت را بیرون بیاوری به سنگ می خورد به پنجره نقاشی شده روی دیوار و جغرافیا قصه نیست جبر است ! نام خانوادگی نام پدر محل تولد جبر است سالها طول می کشد با خودت کنار بیایی که تنها همین آدم های ساده ی زندگی های ساده خوبند ... 71
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 همه می خواهند درون ِ دیگری را ببینند بشناسند حقیقت ِ قلب ِ دیگری را ... هیچ کس اما خود را نمی شناساند همه ی ما فقط ... تکه ای کوچک از ظاهر ِ خود را برای نمایش آماده می کنیم با کمی چاشنی دروغ ! هیچ کدام توافقی بر سر ِ عریانی روح ِ خود برای دیگران ... نداریم ! 40
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 اگر كسي مرا خواست بگوييد رفته بارانها راتماشا كند ... و اگر اصرار كرد بگوييد براي ديدن توفانها رفته است ... و اگر باز هم سماجت كرد بگوييد رفته است تا ديگرباز نگردد ! بيژن جلالي 35
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 پرواز تا آسمانی که لوبیای سحرآمیز هیچ قصه ای به آن نمی رسد ... من رویای ناتمام یک پرواز بودم ! خداوند پرهایم را یافت و تمام مرا از من مژدگانی گرفت ...! 31
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 آرامم ... که گاهی باختن رنگی تازه از بردن است ! . . . من برده ام ...! 32
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 دستم را كه رها ميكني سـُر می خورم توي بغل شب دو دستي ميچسبدم بوسهات را بغض ميكنم نوازشت را ميگريم و همآغوشيات را عق ميزنم توي صورت شهر ! لبخند ميپاشي روي بالشم چشمت را نميفهمم زبانت را هم ... با اينحال بهتمام ِ لهجههاي دنيا دوستت دارم ! حتي به لهجهي سكوت وقتي به نام ميخوانيم ! خودم را برايت كنار ميگذارم از خودم كنار ميكشم تا كنارِ تو باشم تا تو در كنار خودت باشي ... چقدر ميپرسي: آدم شدي ؟! خيالت راحت من خيالِ آدم شدن ندارم ...! نسترن وثوقی 31
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 باران بود كه تورا در خاطرم سپرد اما اين روزها باران هم نمي بارد ! انگار آسمان هم... . . . 31
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2010 آدم ها بزرگ نیستند ... نمی شوند ... نخواهند بود ! هر چقدر هم که بزرگ گفته شوند ! و نوشته شوند ! و خوانده شوند ... زمین, آدم ها را فراموش می کند ! و جای همه شان اینها میماند " ... " !!! 29
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 به چشمانم نگاه نکن هیچ چیز در چشمان من متلاطم نیست ! باور کن من دیگر هیچ چیز را در چشمانم جا نمیگذارم تا کسی آن را بدزدد ... 29
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 وقتی از ساحل دور می شوی نگران نمی شوم ... دریا جسدت را پس خواهد داد ! 17
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 من را گذاشته ای برای روز مبادا ! و دعا می کنی مبادا آن روز بیاید ... 18
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 یک - هیچ به نفع تو اگر خدا نبود ! و وای به حالت اگر بود ... 16
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 خوب که فکر میکنم می بینم آن سیب باید نصیب من میشد نه حوا ! من جای بهتری را میشناسم که ثانیه ی ساعت هایش روی آمدن و ماندن به خواب رفته ! و هیچ کس نمیداند که هر آمدن رفتنی نیز دارد ... آن سیب سهم خوشبختی ما بود که باید نصیب من میشد نه حوا ...! 20
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 و من هربار که اسمم را بلندتر فریاد زدم تو کمتر شنیدی و تو چه خاصیت عجیبی داری که هر وقت بخواهی کر می شوی و هر چه را که دوست نداشته باشی نمی بینی ! و چه منطق بی منطقی داری و اینکه تا چه اندازه خودخواهی (خدا می داند !) و چه جای تعجب است ؟! که خاصیت مرد این است ... با این همه تو چه احمقانه شجاعی ! و با افتخار می گويی که مردی ...!!! 21
کهربا 18089 ارسال شده در 10 اسفند، 2010 سکوتم از دلتنگی است و دلتنگی ام از نبودن تو و نبودن تو یعنی سکوت! باز هم سکوت میکنم چون هر چه بگویم روزی علیه هم استفاده خواهد شد. سکوت میکنم چون حق طبیعی من است وکیلم باش و جایم از ناگفته ها بگو از دلتنگیهایم و از نبودنت از خستگی هایم از تنها ستاره ی آسمان دلم بگو که دیگر هیچوفت سوسو نمیزند از این هوای سرد بگو بگو که باز پاییز است و خزانم نزدیک بگو کی رفته ای که هوا اینقدر سرد شد بگو با کدام بهار باز می آیی اصلا باز می آیی بگو از تولدت از متولد شدنت بگو از آمدنت بگو میخواهم گرم شوم از بهار بگو از بهار زندگی ات از شاخه گل زندگی ات بگو دلم گرم میشود وقتی از تک شاخه گل زندگی ات میگویی دلم گرم میشود وقتی میخندی و با هر غم تو گویی زمستان به یک باره به تمام وجودم رخته میکند از بهار بگو میخواهم گرم شوم از تولدت بگو میخواهم جوانه بزنم 14
vergil 11695 ارسال شده در 10 اسفند، 2010 خراب شود شهر خفتهي بخت من كه بر سنگفرش آن تو با ديگري نفس كشيدهاي و آب از آب تكان نخورده است مگر ذوق شاعرانه اي بیچاره چشمهاي من كه دود سيگار شدي برف يك روز گرم سنگ گيج كهكشاني دور بر سر شاعري كه سالهاي سال تو را به شعر نوشته است از زمستان پريده اي از آغوش من شكوفه كردهاي دست در دست ديگري و من هنوز پاييزم چه ساده قسمت ديگران شدي ! 15
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 قدم می زنم دم نمی زنم ... می شمارم قدم می زنم ... می شمارم دم نمی زنم ! قدمها ... و دم ها ... و باز دم ها ... و دم نزدن ها ... . . . تو بگو ... به شماره چند رسیده ام اکنون ... تو بگو به کدام شماره می رسم ؟! در آخرین قدم ... در آخرین دم ... در آخرین بازدم ... 17
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 اسفند، 2010 باران می بارد ریز ریز ... . . . چتر ها درکوچه خوشحالند ... 18
ارسال های توصیه شده