رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

The naked gun

1988

کارگردان: دیوید زوکر

 

فیلم رو قبلا دیده بودم اما جزییاتش یادم نبود

فیلم بسیار بامزه ای هست هنوزم شوخی هاش خنده داره

چند لحظه تو فیلم بود که واقعا قهقهه زدم

سری فیلمهای اسلحه برهنه واقعا خوب هستند منو یاد فیلمهای پلنگ صورتی میندازه

هر دو فیلم یه پلیس یا کاراگاه دست و پا چلفتی داره

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

Dial M for Murder ( ام را به نشانه مرگ بگیر)

 

کارگردان: آلفرد هیچکاک

بازیگران: ری میلند گریس کلی رابرت کامینگز جان ویلیامز

محصول 1954

 

 

خلاصه ی داستان:

تونی تصمیم دارد مارگوت، همسرش را به قتل برساند. او برای این کار مردی را استخدام می کند اما ماجرا آنطور که آنها تصور می کردند، پیش نمی رود …

 

 

یه فیلم بی نظیر دیگه از هیچکاک؛ واقعا سینماش فوق العادست، فیلمنامه ی بی نقص به همراهی کارگردانی و بازیای عالی دست به دست هم دادن تا شاهد یه اثر بی نظیر باشیم.

هیچکاک در این فیلم هم با استفاده از لوکیشن محدود و فیلمنامه ی سر راست و به ظاهر ساده و البته فیلمبرداری فوق العاده بیننده رو تا پایان میخکوب می کنه. با اینکه کاملا مخاطب در جریان چگونگی قتل هست اما هر لحظه با یه سورپرایز جدید مواجه می شه و این هیجان تا پایان فیلم با مخاطب هست.

از موسیقی و همینطور بازیای عالی هم نباید گذشت.

لینک به دیدگاه

فیلم The Hobbit: The Desolation of Smaug قسمت دوم تریلوژی هابیت با عنوان : هابیت : ویرانی اسماگ محصول 2013 ساخته پیتر جکسون کارگردان سه گانه ارباب حلقه ها

برای من بشخصه لذت بخش بود چون ارباب حلقه ها و فلسفه فیم و اقتباسش از کتاب رو دوست داشتم و این مجموعه جدید درسته هیجان سه گانه قبلی رو نداره ولی کم از اون نداره حالا هرکسی دید خودشو به این مجموعه داره و میتونه داستان رو از منظر سفر پیدایش ببینه یا یک فانتزی شدیدا تخیلی به هرحال میچسبه!

لینک به دیدگاه

دوتا فیلم دیگه از فیلمهای the naked gun رو دیدم

 

the naked gun 22 1/2

the naked gun 33 1/3

 

خیلی خوشم اومد بویژه از سومی که با مراسم اسکار شوخی کرده بود

 

جالبه هنرپیشه اصلیش لزلی نیلسون در کهن سالی در سینمای کمدی ستاره میشه به جز این فیلمها در فیلم خون آشام مل بروکس هم بازی کرده بود

 

خیلی سال پیش یه فیلم وسترن دیدم با بازی گلن فورد به اسم چوپان که لزلی نیلسون تو اون فیلم بازی میکرد.

دو سه سال پیش هم فوت کرد. روحش شاد

لینک به دیدگاه

فیلم The wolf of wall street.2013 گرگ وال استریت ساخته مارتین اسکورسیزی و بازی بیادماندنی لئوناردو دی کاپریو

اگر این فیلم بهترین فیلم هزاره سوم نباشد مطمئنا یکی از بهترین فیلمهای هزاره سوم (مخصوصا) و تاریخ سینماست

این فیلم رو حتما دوبار ببینید!

اگر فکر میکنید عمو اسکورسیزی گندزده به بازی کاپریو و اونو با نقش کاملا متفاوتش نابود کرده ، اگر فکر میکنید این فیلم بسیار طولانی سه ساعته فقط حاوی مسخره بازی کمیک و صحنه های اروتیک و اموزش استعمال انواع مواد مخدر هست و اگر فکر میکنید این فیلم اونقدر حرف و جذابیت نداشت که سینمای هالیوود رو دچار خوددرگیری حاد بکنه حتما این فیلم رو دوباره ببینید و به دونکته بیش از بقیه توجه کنید اول اقتصاد و جامعه شناسی و دوم خنده های تلخ عمواسکورسیزی در مراسم اسکار!

این فیلم تجلی اسکورسیزی در نقش گاو خشمگین خودش بود

لینک به دیدگاه

تو این یکی دوهفته تعطیلات سعی کردم بدون زیاده روی فیلمای برگمان رو ببینم. فعلا تا الان:

 

فریادها و نجواها: داستان سه تا خواهر و لحظات احتضار یکی از خواهرا و زمان مرگ تا خاکسپاری او...

اکثر تصاویر فیلم شبیه تابلو‌های نقاشی بود... احساس میکردم دارم یکسری تابلوهای نقاشی میدیدم که دارن قصه‌ و فیلمی رو می‌سازند باهم...

جالب بود که بعدش تو خود دی‌وی‌دی دیدم که نوشته بود ایده اولیه این فیلم رو برگمان از تصویر ذهنی که داشت، برداشت کرده..

 

لبخندهای یک شب تابستانی: یک وکیل مسن که با یک دختر جوان ازدواج کرده. و هنوز علیرغم علاقه به دختر جوان(باکره بعد از دوسال ازدواج) خاطرات شیرینش با معشوقه قبلی (دزیره‌ی بازیگر) رو در رویا داره.

فیلم حالت کمدی داشت... کمدی که تر وتازه مونده... این فیلم رو واقعا دوست داشتم.. برای من که آدمای (شخصیت‌های )فیلم خیلی واقعی ن،.. دیالوگ‌ها که هرکدوم‌ش ارزش بارها یاداوری داره..

 

توت فرنگی‌های وحشی: برای بار دوم دیدم.... که دیگه گفتن نداره. عالی ...

سونات پاییزی: یه کم سنگینتر از بقیه بود برام... سر این یکی یه کتاب گرفتم بخونم.. دیالوگ‌هاش رو دوست داشتم...

 

سکوت: یک فیلم با دیالوگ‌های کم که بیننده رو با سکوتش همراه میکنه.... ماجرای دو خواهر و فرزند یکیشون(یوهان) که در حال سفر به یک شهر(عجیب غریب!!) میرسن.. خواهری که بیماره و خواهر دیگه هم درگیر حال و هوای خودش و توهمات و خاطرات گذشته‌اش(که بدون فلش بک زدن به گذشته، با نگاه و دیالوگ‌های اندک نشون میده)... رابطه سردی که بین دو خواهر هست علیرغم علاقه‌زیادی که میشه بینشون احساس کرد..

 

پاتوق(port of call): دختری که به خاطر یکسری قوانین وحشتناک جامعه، به سادگی حق زندگی ازش سلب شده... (منو یاد خاطرات جوونای دهه شصت و اوایل هفتاد انداخت:icon_pf (34):)

انگار قراره همه تو اون جامعه فقط کار کنن و سرد و بی احساس زندگی کنن. آدمایی که گویا محکوم‌ن به نداشتن هدف برای زندگیشون.

لینک به دیدگاه

سه تا فیلم هم در سینما دیدم:

خلاصه فیلما که مشخصه.

 

خط ویژه و چ: دغدغه‌های کارگردان‌ و دست اندرکاران محترم‌ و باارزش‌ه. خدا خیرشون بده. حداقل برای بیننده‌ای که قراره بره فیلم رو ببینه و اون پول و زمانی که خرج فیلم شده ارزش و احترام قائل بودن... (قصه داشتن و بی سر و ته نبودن)

حاتمی کیا نظرش اینه که شخصیت چمران جمع اضداد بوده و ایشون برای شخصیت چمران به این کاراکتر رسیده... به نظرم این وجه شخصیت چمران خیلی منفعل بود.

خط ویژه هم با اینکه یه سری فرمولای تکراری داشت اما فیلم روونی بود ... بیننده رو اذیت نمی‌کرد.

 

طبقه حساث: برای اولین بار تو سینما خابم برد.:ws3:یه فیلم با موضوع تکراری و صحنه‌های تکراری... نمی دونم چرا تازگی‌ها انقدر تو فیلما و سریالا داد و فریاد میکنن... واقعا نمیشه آروم تر صحبت کنن!!:w000:

لینک به دیدگاه

به ناچار مجبور شدم برای بار دوم فیلم جانگوی رها از بند رو ببینم

هیچ چیز بدتر از دیدن دوباره یه فیلم بد نیست

برخلاف دوستام که میگن فیلم نامه اش خوبه

این فیلم پر از جنفگیاتی که از فیلم حذفش کنی چیزی از قصه و شخصیتاش کم نمیشه

 

به صحنه ی ورود زن جانگو به اتاق کریستوفر واتز توجه کنید اون همه وراجی که مثلا جانگو اینجاست بعدشم با یه زوم بک اونو به زنه نشون میده. کجای این صحنه حماسیه یا دراماتیکه !!! اصلا ما نمیدونیم این و زن و مرد کی هستند. خوب زن و شوهرند دیگه!! اغراق در این فیلم بیداد میکرد.

موسیقی هم که نگو..... شبیه سریال های ترکی به خودی خود قشنگه اما همه جا حضور داره.

یا صحنه های خونریزی

واقعا شلیک کردن به بیضه افراد چه چیزی رو در قصه نشون میده !!!!

یا صحنه های پایانی فیلم شلیک کردن مداوم به یه مرد که شده سنگر جانگو !!! مقایسه کنید با فیلم گدار که کتاب سنگر شخصیت اول فیلم هست!

 

تارانتینو اونقدر غرق در وسترنهای اسپاگتی شده که یادش رفته مخاطبش قصه می خواد.

بیلی وایلدر میگه اگه یه گلدون تو صحنه فیلم هست که تا آخر فیلم ازش استفاده نمیشه اونو باید تو سر کارگردان خورد کرد.

لینک به دیدگاه
به ناچار مجبور شدم برای بار دوم فیلم جانگوی رها از بند رو ببینم

هیچ چیز بدتر از دیدن دوباره یه فیلم بد نیست

برخلاف دوستام که میگن فیلم نامه اش خوبه

این فیلم پر از جنفگیاتی که از فیلم حذفش کنی چیزی از قصه و شخصیتاش کم نمیشه

 

به صحنه ی ورود زن جانگو به اتاق کریستوفر واتز توجه کنید اون همه وراجی که مثلا جانگو اینجاست بعدشم با یه زوم بک اونو به زنه نشون میده. کجای این صحنه حماسیه یا دراماتیکه !!! اصلا ما نمیدونیم این و زن و مرد کی هستند. خوب زن و شوهرند دیگه!! اغراق در این فیلم بیداد میکرد.

موسیقی هم که نگو..... شبیه سریال های ترکی به خودی خود قشنگه اما همه جا حضور داره.

یا صحنه های خونریزی

واقعا شلیک کردن به بیضه افراد چه چیزی رو در قصه نشون میده !!!!

یا صحنه های پایانی فیلم شلیک کردن مداوم به یه مرد که شده سنگر جانگو !!! مقایسه کنید با فیلم گدار که کتاب سنگر شخصیت اول فیلم هست!

 

تارانتینو اونقدر غرق در وسترنهای اسپاگتی شده که یادش رفته مخاطبش قصه می خواد.

بیلی وایلدر میگه اگه یه گلدون تو صحنه فیلم هست که تا آخر فیلم ازش استفاده نمیشه اونو باید تو سر کارگردان خورد کرد.

 

کم لطفی میکنی

خوب تارانتینوه دیگه دیونه بازیای خاص خودش رو داره که یکیش همین اغراق در صحنه های خشن یا صحنه های احساسیه

بنظر من فیلمنامه ی خوبی داشت و خش ساخت هم بود

لینک به دیدگاه

wkl5697au947mo4srfde.jpg

 

Castle in the Sky (قلعه ای در آسمان)

کارگردان :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

نویسنده :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

تاریخ اکران : 1986

درباره فیلم:

قلعه‌ای در آسمان نام پویانمایی محصول استودیو جیبلی کشور ژاپن می‌باشد که به کارگردانی هایائو میازاکی ساخته شده است. از دیگر ساخته‌های میازاکی می‌توان به «شاهزاده مونونوکه – Princess Mononoke»، «قلعه کاگلیسترو – The Castle of Cagliostro»، «سرویس تحویل کیکی – Kiki’s Delivery Service» و «همسایه من توتورو – My Neighbor Totoro» اشاره کرد.

داستان انیمیشن از ماجراهای گالیور الهام گرفته و سومین کار‌ هایائو میازاکی، انیمیشن‌ساز ژاپنی است که در ژاپن و امریکا با استقبال خوبی روبرو شد. لاپوتا، قلعه ی فوق پیشرفته‌ای که صدها سال در آسمان‌ها شناور است و توسط ربات‌ها محافظت می‌شود، از سوی افراد ارتش و برخی سودجویان در جستجوی قدرت، مورد حمله قرار می‌گیرد. دو کودک، که یکی از آنها دختربچه‌ای وارث پادشاهان قدیم لاپوتا است زودتر از سودجویان به قلعه می‌رسند. همه چیز در این ماجرا حالتی نمادین دارد و به نوعی راه رستگاری را نشان می‌دهد. علاوه بر داستان‌ و شخصیت‌پردازی قوی، این انیمیشن از موسیقی زیبا و تأثیرگذاری هم برخوردار است. میراث نیاکان ما، معرفتی است که می‌تواند ما را به سلامت از طوفان‌ها و سیاهی‌ها گذرانده و به نور برساند. به شرطی که ریشه‌هایمان را بشناسیم….

 

یکی دیگه از کارای خوب میازاکی، کلا کار بد ندیدم من تا حالا ازش :ws3:

در این فیلم حرف اصلی احترام به طبیعت و همینطور ارزش های انسانیه، مثل همیشه شخصیت های اصلی داستان بسیار دوست داشتنی هستند. فضای رویا گونه ای که میازاکی ترسیم میکنه واقعا لذت بخشه.

نکته ی دیگه موسیقی متن باشکوه فیلم هست که خیلی تاثیر گذاره

:w16:

 

(کلیه ی آثار میازاکی رو می تونید بطور مستقیم از

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دانلود کنید)

لینک به دیدگاه
کم لطفی میکنی

خوب تارانتینوه دیگه دیونه بازیای خاص خودش رو داره که یکیش همین اغراق در صحنه های خشن یا صحنه های احساسیه

بنظر من فیلمنامه ی خوبی داشت و خش ساخت هم بود

 

شیوا جان

یه فیلمساز خوب فیلمهای بد هم داره. از بونوئل هیچکاک و چاپلین تا لینچ و کیارستمی

دیوونه بازی رو مارتین مک دانا هم داره اما شما در بروژ و هفت روانی رو با این مقایسه کن.

اما درباره خونریزی !!!

اصلا خود پالپ فیکشن که فیلم نامه اش رو بیش از چند بار خوندم (صحنه کشته سیاه پوست تو ماشین توسط تراولتا که اصلا صحنه ی کمیکی هست) یه منطق در شوخی فیلم هست و اصلا باعث حضور شخصیت ولف (با بازی هاروی کایتل) میشه

مثال دیگه درباره خونریزی

فیلم زاتویچی تاکشی کیتانو (تارانتینو و مک دانا به شدت وامدار این نابغه ژاپنی هستند)

خونریزی تو این فیلم اساسا تصنعی هست بر اساس این ایده که پاچیدن خون همانند شکفتن گله (توی فیلم جانگو هم اشاره ای داره)

به نظرم کپی پیست تارانتینو تمام شده

فقط داره محیطها عوض میشه از جنگ جهانی تا وسترن و یانکی های دهه هفتاد و هشتاد.............

میدونم شیوا جان طرفدار تارانتینو هستی مثل من که طرفدار رئال مادریدم !!!!!

اما فیلم باید مستقل از هر چیزی باشه از اسم کارگردان تا رمان نویس

لینک به دیدگاه
شیوا جان

یه فیلمساز خوب فیلمهای بد هم داره. از بونوئل هیچکاک و چاپلین تا لینچ و کیارستمی

دیوونه بازی رو مارتین مک دانا هم داره اما شما در بروژ و هفت روانی رو با این مقایسه کن.

اما درباره خونریزی !!!

اصلا خود پالپ فیکشن که فیلم نامه اش رو بیش از چند بار خوندم (صحنه کشته سیاه پوست تو ماشین توسط تراولتا که اصلا صحنه ی کمیکی هست) یه منطق در شوخی فیلم هست و اصلا باعث حضور شخصیت ولف (با بازی هاروی کایتل) میشه

مثال دیگه درباره خونریزی

فیلم زاتویچی تاکشی کیتانو (تارانتینو و مک دانا به شدت وامدار این نابغه ژاپنی هستند)

خونریزی تو این فیلم اساسا تصنعی هست بر اساس این ایده که پاچیدن خون همانند شکفتن گله (توی فیلم جانگو هم اشاره ای داره)

به نظرم کپی پیست تارانتینو تمام شده

فقط داره محیطها عوض میشه از جنگ جهانی تا وسترن و یانکی های دهه هفتاد و هشتاد.............

میدونم شیوا جان طرفدار تارانتینو هستی مثل من که طرفدار رئال مادریدم !!!!!

اما فیلم باید مستقل از هر چیزی باشه از اسم کارگردان تا رمان نویس

 

نه من تعصبی رو تارانتینو ندارم، صد البته مثل شما اشراف هم ندارم فقط چون از جانگو لذت بردم برا همین گفتم :ws3:

لزوما از همه فیلماش هم لذت نبردم، مثلا خودم حرامزاده های بی آبرو رو خیلی دوست نداشتم :a030:

لینک به دیدگاه

The Lovely Bones فیلم خوبی بود اگرچه فیلمایی که درباره زندگی و اتفاقات بعد از مرگ هست رو دوست ندارم ولی بدک نبود.داستان درباره به قتل رسیدن یه دختر 14 ساله بعد از تجاوز همسایشون هست و اتفاقات بعد از مرگش.

لینک به دیدگاه

پرسونا: (برگمان) داستان دو زن...

انگار دوربین و قاب‌ها هم مثل یه بازیگر نقش اصلی تو فیلم بازی داشتند. (البته نظر من به عنوان یک بیننده اماتور )

به نظرم وجه تشابه زیادی با ساعت گرگ داشت... درامیخته شدن خیال و واقعیت ... البته تو پرسونا مرزها مشخص‌تر بود... حین دیدن پرسونا یاد دیالوگ ساعت گرگ افتادم("میگن زن‌ها بعد از مدتی که با یک مرد زندگی میکنن شبیه اون مرد میشن"، اینجا البته دو زن مدتی با هم بودن)

اتفاق خوبی بود دیدن پرسونا بعد ساعت گرگ... دیدن هردوتا فیلم رو (با فاصله زمانی کم ) پیشنهاد میکنم..

 

چشمه باکره(virgin spring): (برگمان) داستان خانه(قلعه) با افرادی مذهبی و پایبند به اصول... دو تا دختر ساکن قلعه، یکی دختر سرکش(دوست نداشتنی) خانواده س که به خاطر تجاوزی ناخواسته بارداره و دختر دیگر دختر لوس و دوست داشتنی خانواده، که به دلیل دوشیزگی، پدر به او ماموریت داده شمع‌های مریم مقدس رو یه کلیسا ببره... اتفاقاتی که در مسیر میفته...

این فیلم رو هم دوست داشتم...

پرده رو نه از روح شخصیت ‌های فیلم، که از روح بیننده هم کنار میزنه.... مثل بقیه فیلمایی که این چندوقته از برگمان دیدم...

لینک به دیدگاه
پرسونا: (برگمان) داستان دو زن...

انگار دوربین و قاب‌ها هم مثل یه بازیگر نقش اصلی تو فیلم بازی داشتند. (البته نظر من به عنوان یک بیننده اماتور )

به نظرم وجه تشابه زیادی با ساعت گرگ داشت... درامیخته شدن خیال و واقعیت ... البته تو پرسونا مرزها مشخص‌تر بود... حین دیدن پرسونا یاد دیالوگ ساعت گرگ افتادم("میگن زن‌ها بعد از مدتی که با یک مرد زندگی میکنن شبیه اون مرد میشن"، اینجا البته دو زن مدتی با هم بودن)

اتفاق خوبی بود دیدن پرسونا بعد ساعت گرگ... دیدن هردوتا فیلم رو (با فاصله زمانی کم ) پیشنهاد میکنم..

 

چشمه باکره(virgin spring): (برگمان) داستان خانه(قلعه) با افرادی مذهبی و پایبند به اصول... دو تا دختر ساکن قلعه، یکی دختر سرکش(دوست نداشتنی) خانواده س که به خاطر تجاوزی ناخواسته بارداره و دختر دیگر دختر لوس و دوست داشتنی خانواده، که به دلیل دوشیزگی، پدر به او ماموریت داده شمع‌های مریم مقدس رو یه کلیسا ببره... اتفاقاتی که در مسیر میفته...

این فیلم رو هم دوست داشتم...

پرده رو نه از روح شخصیت ‌های فیلم، که از روح بیننده هم کنار میزنه.... مثل بقیه فیلمایی که این چندوقته از برگمان دیدم...

 

پرسونا رو خیلی دوست دارم همیشه تقابل دو زن تو سینما برام جالب بوده

شاید این عکس برات جالب باشه شباهت جاده مالهالند و پرسونا

hj7bp3wsqot8j05kld8.jpg

لینک به دیدگاه
پرسونا رو خیلی دوست دارم همیشه تقابل دو زن تو سینما برام جالب بوده

شاید این عکس برات جالب باشه شباهت جاده مالهالند و پرسونا

hj7bp3wsqot8j05kld8.jpg

از نظر ظاهر بله، ولی جنس رابطه ی دو زن پرسونا با مالهلند متفاوت بود تا اونجا که خاطرم هست.

البته من پرسونا رو کامل درک نکردم، با اینکه نقدهای زیادی ازش خوندم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

صد البته درک کامل سینمای برگمان اشراف در حوزه های مختلفی مثل روانشناسی فلسفه و ... رو می طلبه که بنده...

لینک به دیدگاه

از سر مخمل آبی (blue velvet) همیشه یه کم اکراه داشتم برای دیدن فیلمای دیوید لینچ... (شاید چون تو سن خیلی پایینی دیدم و هنوز ترس فیلم تو وجودم‌ه5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif) ..فکر کنم فلسفه دو تا فیلم خیلی با هم فرق کنه(با توجه به تفاوت سینمای کارگرداناش).... ولی با این توصیفات حتما در اولین فرصت جاده مالهاند رو می‌بینم

 

راستی دوستان اگر کتاب مناسبی سراغ دارید در مورد کارهای برگمان میشه معرفی کنید... انگلیسی یا فارسی ش فرقی نداره برام... فقط کتاب معتبری باشه.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...