رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بادهاي سهمگيني مي‌وزد.

موجهاي خشمگين مي خيزد از دريا

در گذرگاه حيات و زندگاني

« كوه » خواهي بود، يا چون كاه؟

كوه اگر باشي، تواني ماند

روي در روي هزاران موج

سينه اندر سينه هر باد ... هر طوفان

كاه، اگر باشي چه مي‌داني

خرمني را در مسير بادها بنگر

آنچه مانده گندم است

و آنچه باد، آن را ربايد كاه!

لینک به دیدگاه

هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش.

گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند

لینک به دیدگاه

آنکه رخسار تو را رنگ گل نسرین داد

صبر و آرام تو را به من مسکین داد

وانکه گیسوی تو را رسم تطاول اموخت

هم تونانش به من غمگین داد

من همان روز ز فرهاد دست بریدم

که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

لینک به دیدگاه

می رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه

راهی بود از ما تا گل هیچ

مرگی در دامنه ها ابری سر کوه مرغان لب زیست

می خواندیم بی تو دری بودم به برون و

نگاهی به کران وصدایی بهکویر

می رفتیم خاک از ما می ترسید و زمان بر سر ما می بارید

خندیدم : ورطه پرید از خواب و نهان آوایی افشاندند

ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه

بنشستم تو چشمن پر دور من دستم پر تنهایی و زمین ها پرخواب

خوابیدم می گویند : دستی در
خوابی گل می چید
....

لینک به دیدگاه

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک اسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی.

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

ساعت چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصلها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

_سلام

_سلام

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

در آستانه فصلی سرد ....

 

فروغ فرخزاد

لینک به دیدگاه

هر غروب در افق پدیدار می‌شوی

در دورترین فاصله‌ها

آنجا که آسمان و زمین به هم می‌رسند،

من نامت را فریاد می‌زنم

و آهسته می‌گویم: “دوستت دارم

اما واژه هایم در هیاهو گم می‌شود

و صدایم به تو نمی‌رسد

نگاهت می‌کنم

می‌خواهم چشمانم به تو بگویند “دوستت دارم

اما نگاهم در غبار گم می‌شود

و هرگز به تو نمی‌رسد

لینک به دیدگاه

نمـــی دانم چــــرا ؟!

این روزهــــا

در جـــواب هـــركــــه از حـــالم مـــی پرســــد

تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "

چشمـــــانم

خیس مــــی شـــــود ... !

لینک به دیدگاه

امشب شعری خواهم نوشت

شعری که نام تو را که

«با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو رفته ای»

تکرار کند

خوابی که این روزها همراه تو شده است

من راز خواب تو را از بامداد خواستم من خواب تو را

فریاد زدم

اما آن چه ماند حسرتی بود از نامی که

بروی سنگی ساده حک شده بود

لینک به دیدگاه

آن شب

هنگامی که با اشک آشنا شدم

 

با اولین نگاهت فهمیدم

 

تمام عمر زندگی کردم

 

تا به تو خلاصه شوم

 

و وقتی نیستی

 

منی به نام من وجود ندارد....

 

 

0s3p2wrbpfi8vd5l69u.jpg

 

لینک به دیدگاه

همه جا پر شده که

 

دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 

من میگم حق دارن

...

چون دوست داشتن های ما بودار است

 

بوی سو استفاده

 

بوی خیانت

 

بوی دروغ میدهد ...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...