رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم

گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند

گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است .

لینک به دیدگاه

لیوان بزرگ چای

 

تند تند سر میکشم.......

 

و

...

شرمنده

 

در غیابت ۱ نخ سیگار میکشم!!!

 

۱ پک به سیگار...

 

۱ پک به حسرت لبانت...

 

دلم میخواهد عطر وجودت رو با ولع استشمام کنم!

 

دوست داشتن را در کنار تو اموختم...

 

تویی که

 

...

 

سیگار به من حرام کردی و

 

عطر تنت را حلال

لینک به دیدگاه

نه آنقدر به تو نزدیکم که با تو آشیان بگزینم

نه آنقدر دور که به جدایی تن در دهم

نزدیکتر از تمام سایه های خیالی ام

و دورتر از فاصله هایی که راه مینامندنش

من جاده ام

و سقف دلتنگی هایم دیگر دارد به آسمان میرسد

این فاصله ها را به حجم عاشقانه هایم ببخش

 

 

 

لینک به دیدگاه

سحرگاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه میبخشد

به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت

خوب دیدن

خوب بودن

خوب ماندن را ....

 

لینک به دیدگاه

خاطره ی تو کوچه ی احساس مرا پُر می کند

و زمان زمزمه ی قلب توست برای من .

کاش پنجره ات را رو به خیالم باز می کردی

تا من در نگاهت پرواز کنم.

لینک به دیدگاه

دوستم داشته باش

چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است

رودســـــــرمست من است

من تو را می جويم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را میپويم

شــــادم از اين پويش، مستم از اين خواهش

آه اگر پلک زنم

نکند محو شوی!

آه اگر گريه کنم

نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!

از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من

از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.

آه، آن شب نرسد

يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم

لینک به دیدگاه

ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران

بيداری ستاره ، در چشم جويباران

آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل

لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران

گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"

"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"

بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز

زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران

پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند

ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران

وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران

لینک به دیدگاه

زیبا می بینم کنار تو بودن را،

 

هر روز و هنوز،

 

نه محو وخاکستری،

 

سفید وناب!

 

چشمهایم در حضور تو برق می زند

 

شبیه آنچه که می گویند -عشق - است.

 

نه! شک نمی کنم!

 

همیشه هستی در خواب و بیداری ام،

 

می تابی چون خورشید،

 

می باری چون باران،

 

آرامش می بخشی چون شب.

 

پس نگو که رویا بود وتمام شد!

 

این همه نشانه را چگونه انکار کنم؟

 

من به تابش ات حتی از پشت ابرهای تیره،

 

به بارش ات حتی کند و نم نم،

 

با آرامش ات حتی در حضور گنگ ستارگان، دلبسته ام.

 

پس بی بهانه بیا!

 

بیا و بتاب و ببار و ببخش!

 

که من با تو زیبا می شوم

لینک به دیدگاه

به روی گونه تابیدی و رفتی

 

مرا با عشق سنجیدی و رفتی

 

تمام هستی ام نیلوفری بود

 

تو هستی مرا چیدی و رفتی

 

کنار انتظارت تا سحر گاه

 

شبی همپای پیچک ها نشستم

 

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی

 

شبی از عشق تو با پونه گفتم

 

دل او هم برای قصه ام سوخت

 

غم انگیزاست تو شیداییم را

 

به چشم خویش فهمیدی و رفتی

 

چه باید کرد این هم سرنوشتی است

 

ولی دل رابه چشمت هدیه کردم

 

سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی

 

صدایت کردم از ژرفای یک یاس

 

به لحن آب نمناک باران

 

نمی دانم شنیدی برنگشتی

 

و یا این بار نشنیدی و رفتی

 

نسیم از جاده های دور آمد

 

نگاهش کردم و چیزی به من نگفت

 

تو هم در انتظار یک بهانه

 

از این رفتار رنجیدی و رفتی

 

عجب دریای غمناکی است این عشق

 

ببین با سرنوشت من چه ها کرد

 

تو هم این رنجش خاکستری را

 

میان یاد پیچیدی و رفتی

 

تمام غصه هایم نقل باران

 

فضای خاطرم را شستشو داد

 

و تو به احترام این تلاطم

 

 

فقط یک لحظه باریدی و رفتی

 

دلم پرسید از پروانه یک شب

 

چرا عاشق شدی در عجیبی است

 

و یادم هست تو یک بار این را

 

ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی

 

تو را به جان گل سوگند دادم

 

فقط یک شب نیازم را ببینی

 

ولی در پاسخ این خواهش من

 

تو مثل غنچه خندید و رفتی

 

 

دلم گلدان شب بو های رویا است

 

پر است از اطلسی های نگاهت

 

تو مثل یک گل سرخ وفادار

 

کنار خانه روییدی و رفتی

 

تمام بغض هایم مثل یک رنج

 

شکست و قصه ام در کوچه پیچید

 

ولی تو از صدای این شکستن

 

به جای غصه ترسیدی و رفتی

 

غروب کوچه های بی قراری

 

حضور روشنی را از تو می خواست

 

تو یک آن آمدی این روشنی را

 

بروی کوچه پاشیدی و رفتی

 

کنار من نشستی تا سپیده

 

ولی چشمان تو جای دگر بود

 

و من می دانم آن شب تا سحرگاه

 

نگاران را پرستیدی و رفتی

 

نمی دانم چه می گویند گل ها

 

خدا می داند و نیلوفر و عشق

 

به من گفتند گل ها تا همیشه

 

تو از این شهر کوچیدی و رفتی

 

جنون در امتداد کوچه عشق

 

مرا تا آسمان با خود می برد

 

و تو در آخرین بن بست این راه

 

مرا دیوانه نامیدی و رفتی ...

لینک به دیدگاه

شايد اگر مي دانستي كه چقدر دوستت دارم

اينقدر رنجم نمي دادي

واگه اينقدر رنجم نمي دادي شايد اين همه

 

دوستت نداشتم !

لینک به دیدگاه

فرقـے نمـے کند !!

 

بگویم و بدانـے ...!

 

یا ...

 

نگویم و بدانـے..!

 

فاصله دورت نمی کند ...!!!

 

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

 

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

 

دلــــــــــــــم.....!!!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...