bpcom 10070 ارسال شده در 28 فروردین، 2011 دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست من به تو جان میسپارم ، دل که قابلدار نیست 4
برادر بهار 648 ارسال شده در 29 فروردین، 2011 دیروز توی حیاط بادبادکی را با یک شعر آزاد کردم رویش نوشتم: برقص برایم، همه ی زمین را برایم دور بزن تا زمان بایستد نمی دانم به دستت رسید یا نه اگر بودی حیاط خاطره ی تکراری تازه ای بود و بادبادکم _ حتی اگر رهایش می کردم _ برای همیشه پیشمان می ماند اینجا همه چیز _ حتی آفتاب _ طعم سکوت و خاک می دهد نسیم به پیراهنت می وزد چیزی در دلم ذوب می شود آستینت را می گِریَم؛برقص با من... 2
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 29 فروردین، 2011 آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند در میان پکبازان من نه تنها سوختم جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 30 فروردین، 2011 کاش می شد قلب ها آباد بود کینه و غم ها به دست باد بود کاش می شد دل فراموشی نداشت نم نم باران هم آغوشی نداشت کاش می شد کاش های زندگی تمام شون در پشت قاب های بندگی کاش میشد کاش ها مهمان شوند درمیان غصه ها پنهان شوند کاش می شد آسمان غمگین نبود رد پای مرگ و کینه رنگین نبود کاش میشد روزی خط زندگی با تو باشم تا نهایت زندگی 3
برادر بهار 648 ارسال شده در 30 فروردین، 2011 دلتنگت هستم ... و اين خط غريب... و اين چشمان خسته... و اين دستهاي مهربان ... عجيب بيقرار مي کند... عجب دلتنگت هستم و ميدانم که اگر لبخند برلبهاي تو بدرخشد... قدمهايم پراوز مي آموزند ... و دلتنگ تر ميشوم از اين انتظار فرسوده کننده که تنها مانده ام و غريبانه خاطره مکررمان را دوره مي کنم و به ياد مي آورم که ... شيريني بودنت را نبايد فراموش کنم از تو چه پنهان خوب من من جز تو همه چيز را فراموش کردم... د...ل...ت...ن...گ...م...!!! گريزي ندارد... 3
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2011 ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داری و من هر شب و روز ، آرزویم ، همه خوشبختی توست ! ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ... ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست ! او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد ... او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ، غرق شادی باشد .... ماه من ! غصه اگر هست ! بگو تا باشد ! معنی خوشبختی ، بودن اندوه است ...! این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ... ولی از یاد مبر، پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا !؟! 2
moh@mad 5513 ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2011 تا به حال حرفهایم را با لبهای نگاهم بازگو میکردم . اکنون میخواهم فریاد بزنم... . ولی غافل از اینم که دیگر لبهایم برای فریاد زدن باز نمیشود... 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 شب سردي است، و من افسرده. راه دوري است، و پايي خسته. تيرگي هست و چراغي مرده. *** مي كنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سايه اي از سر ديوار گذشت، غمي افروز مرا بر غم ها. *** فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني. *** نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر، سحر نزديك است. هر دم اين بانگ بر آرم از دل: واي، اين شب چقدر تاريك است! *** خنده اي كو كه به دل انگيزم؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم؟ صخره اي كو كه بدان آويزم؟ *** مثل اين است كه شب نمناك است. ديگران را هم غم هست به دل، غم من، ليك، غمي غمناك است. 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 عاشقانه همراه من قدم بردار/ به من از آن بگو که توان گفتنش به دیگران را نداری/ با من بخند حتی آنگاه که احساس حماقت می کنی / با من گریه کن آن گاه که در اوج پریشانی هستی/ تمام زیبایی های زندگی را با من شریک باش/ و در کنار من با تمام زشتیهای زندگی ستیز کن/ با من رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها رویم/ در شادی هر چه می کنم شریک باش/ برای رسیدن به آرزوهایمان یاری ام کن/ ... و با آهنگ عشقمان/ با من برقص 4
Ssara 14641 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 من غرق در لذت لذت اشک ریختن لذت تنها بودن لذت شانه به شانه ی غم رفتن ... ماندن ! به راستی که شیرین است ... تلخی این زندگی ...! 5
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 15 اردیبهشت، 2011 خواب رویای فراموشی هاست خواب را دریابم که در آن دولت خاموشی هاست با تو در خواب مرا لذت ناب هماغوشی هاست من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم و ندایی که به من می گوید: گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است!! 2
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 دنگ...، دنگ .... ساعت گيج زمان در شب عمر مي زند پي در پي زنگ. زهر اين فكر كه اين دم گذر است مي شود نقش به ديوار رگ هستي من. لحظه ام پر شده از لذت يا به زنگار غمي آلوده است. ليك چون بايد اين دم گذرد، پس اگر مي گريم گريه ام بي ثمر است. و اگر مي خندم خنده ام بيهوده است. دنگ...، دنگ .... لحظه ها مي گذرد. آنچه بگذشت ، نمي آيد باز. قصه اي هست كه هرگز ديگر نتواند شد آغاز. مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ بر لب سر زمان ماسيده است. تند برمي خيزم تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز رنگ لذت دارد ، آويزم، آنچه مي ماند از اين جهد به جاي : خنده لحظه پنهان شده از چشمانم. و آنچه بر پيكر او مي ماند: نقش انگشتانم. دنگ... فرصتي از كف رفت. قصه اي گشت تمام. لحظه بايد پي لحظه گذرد تا كه جان گيرد در فكر دوام، اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر، وا رهاينده از انديشه من رشته حال وز رهي دور و دراز داده پيوندم با فكر زوال. پرده اي مي گذرد، پرده اي مي آيد: مي رود نقش پي نقش دگر، رنگ مي لغزد بر رنگ. ساعت گيج زمان در شب عمر مي زند پي در پي زنگ : دنگ...، دنگ .... دنگ... 2
sheydaie 251 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 چه می خواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیرایی لباس فقر بپوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآیی زمین وآسمان را کفر می گویی نمی گویی خداوندا اگر در روز گرما خبر تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت برکاسه ی مسی قیراندود بگذاری وقدری آن طرف تر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سوآن سو درروان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمی گویی خداوندا اگر روزی بشرگردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت، از این بودن ازاین بدعت خداوندا تومسئولی خداوندا تو می دانی که انسان بودن وماندن دراین دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشاراست چه میخواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی 4
shaden. 18583 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه گرداي روي آينه فقط غم زندگيه اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه 4
shaden. 18583 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و ميدانم چرا بيهوده مي گويي دل چون آهني دارم نميداني نميداني كه من جز چشم افسونگر در اين جام لبانم باده مرد افكني دارم چرا بيهوده ميكوشي كه بگريزي ز آغوشم از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت آغوشي 4
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 در خیالم از تو سایه ای میسازم و تراشه های اندامت را بر خیال بر آن مینوازم خدایت را آفتاب میگذارم و خود ناخدایت میشم.. نمی زارم سهم کس دیگه بشی خیالت جمع.... 3
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه یا روی شیشه چشات غبار آهم بمونه تو پاک و. ساده مث خواب حتی با بوسه میشکنی اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی 2
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2011 آنکه رخسار تو را رنگ گل نسرین داد صبر و آرام تو را به من مسکین داد وانکه گیسوی تو را رسم تطاول اموخت هم تونانش به من غمگین داد من همان روز ز فرهاد دست بریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد 1
ارسال های توصیه شده