رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

رفيق من سنگ صبور غم ها .. به ديدنم بيا .. که خيلي تنهام ..

 

هيچکي نمي فهمه چه حالي دارم .. چه دنياي زار و نزاري دارم ..

 

مجنونم و دلزده از ليليا .. خيلي دلم گرفته از خيليا

 

نمونده از جوونيام نشوني ..پير شدم ، پير تو اي جووني ..

 

تنهاي بي سنگ صبور ، خونه ي سرد و سوت و کور ..

 

اگرچه هيچکس نيومد سري به تنهاييت نزد ..

 

اما تو کوه درد باش ، طاقت بيار و مرد باش ..

 

اگر بياي همونجوري که بودي ..

 

کم ميارن حسودا از حسودي ..

 

صداي سازم همه جا پر شده ..

 

هرکي شنيده از خودش بيخوده ..

 

اما خودم پر شدم از گلايه .. هيچي ازم نمونده ، جز يه سايه ..

 

سايه اي که خالي از عشق و اميد .. هميشه محتاج به نور خورشيد ..

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

رنگین کمان زندگی بی نهایت رنگ دارد

بنفش. نیلی . آبی . سبز . زرد . نارنجی.قرمز. قهوه ای. خاکستری...... و حتی سفید

تنها رنگی که در بی نهایت نیست . رنگ سیاه هستش

وقتی سیاه رنگه. که چشاتو ببندی و به رنگین کمون نگاه کنی

لینک به دیدگاه

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند

لینک به دیدگاه

در سراشیبی تقدیر

نام مرا

با نام تو تشنه کرده اند

و رفتنت را

بر دلم داغ نهاده اند

دریغ

از دریایی که در چشمهایت نشسته است

بی آنکه بخواهد

آیینه ها را آبی ببیند

یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب

که تکرار آبی ترین زلال ها

در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت

تو را تداعی می کند

برو به فکر من نباش

برو به پای من نسوز

برو به فکر من نباش

من یه جوری سر میکنم

زندگی رو با سختیاش........ا

با که درددل کنم؟

با کسی که پرنده بود برام؟

با کسی که اشیانه بود

دلم به چه خوش بود

کاشکی پرنده پر نداشت

از پریدن خبر نداشت

درخت باغ آرزوش

دغدغه تبر نداشت

 

لینک به دیدگاه

گفته بودي دلتنگي هايم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند. مي گفتي قاصدکها گوش شنوا دارند غم هايت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار . من اکنون صاحب دشتي قاصدکم. اما مگر تو نمي دانستي قاصدکهاي خيس از اشک مي ميرند؟

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي..

 

 

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

باز بهار می آید..شاد و بی خبر ، مسکنی ضعیف بر دردهای پیرمرد خسته تنهای بی خانمان...بازارها شلوغ، همه سردرگم...مشغول خرید..می خواهیم تازه باشیم،نو باشیم، کودکان هیجان زده،گاه خسته و بی حوصله..ماهی های قرمز ،گلدان های گل پامچال و بنفشه و مینا...مغازه های رنگارنگ..لباس های رنگارنگ...پارچه های پر زرق و برق....دست فروش های خستگی ناپذیر با آوازها و شعر های عجیب و صداهای گاه نخراشیده . بلبشوی شیرین..مادران خسته ...پدران نگران...پدران بی پول...پدران خوشحال مغرور....چشم های براق و شاد دخترک از خرید کفش تازه... بهار می آید برای این مردم ساده ی مهربان...برای این مردم قانع....می آید تا کمی کم کند از رنج ها و دردها ، از نبودن ها و کاستی ها....شاید سبزی بهار لبخند را به چهره تو آورد..صدای توپ سال تحویل....مغازه هایی با کرکره های پایین.. در گوشه ای جعبه های خالی تلنبار شده به روی هم....صدای خش خش جاروی رفتگری پیر با عینک ته استکانی.....باد خنک بهاری تکه کاغذ های پراکنده روی زمین را به بازی گرفته...گنجشکی تکه نانی از روی زمین برمی چیند وبه سوی آفتاب درخشان پر می کشد....

------------------------------------------

لینک به دیدگاه
گفته بودي دلتنگي هايم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند. مي گفتي قاصدکها گوش شنوا دارند غم هايت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار . من اکنون صاحب دشتي قاصدکم. اما مگر تو نمي دانستي قاصدکهاي خيس از اشک مي ميرند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

:icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه

نمی دانستم دل تنگی،

دل نازکم می کند،

آن قدر که به هر بهانه ی کوچکی

چانه ام بلرزد و چشم هایم پر..

نمی دانستم نبودنت، کودکم می کند،

آن قدر که ساعت ها گوشه ای بق کنم و با همه قهر

که چرا نیستی.........

لینک به دیدگاه

سال ها مي گذرد

و من از پنجره بيداري

کوچه ياد تو را مي نگرم

مي پويم

و چنان آرامم

که کسي فکر نکرد

زير خاکستر آرامش من

چه هياهويي هست ...

عاشقي هم دردي است !!!

و من از لحظه ديدار تو ميدانستم

که به اين درد

شبي

خواهم مرد ...

لینک به دیدگاه

برا ي عاشقي ديره

ولي باز دست تقديره

تا دستامون نره بالا

جايي بارون نمي گيره

دل يکه دادمش دستت

ديگه از زندگي سيره

نيومد وقتي ام اومد

فقط گفت که داره ميره

نگفتم من خدا حافظ

اخه قلبم هنوز گيره

بدون اين قلب ديوونه

ديگه محتاج زنجير

بمون اين زخم و بدتر کن

عجب محتاج شمشير

بريزم اشکامو شايد

آخه اين آخرين تيره

نگي تو اوني که رفته

وجودش غرق تقصيره

فداي اون که تو خوابم

من و تحويل نميگيره

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...