رفتن به مطلب

آشفته بازار محبت


*mishi*

ارسال های توصیه شده

خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو

سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو

ای کوه پرغرور من سنگ صبور تو منم

ای لحظه سازه عاشقی عاشق با تو بودنم

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 785
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

باز در چهره خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و یك مشت هوس

باز من ماندم و یك مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق

كه ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد ترا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود

یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت

دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه عشق

یاد آن بوسه كه هنگام وداع

بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش

كه سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند به جای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشك

حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آیی

دیگر از كف ندهم آسانت

ترسم این شعله سوزنده عشق

آخر آتش فكند بر جانت

لینک به دیدگاه

شاید دیگه نبینمت گریه نکن

به خاطر جداییمون گریه نکن

بزار که خوب نگات کنم گریه نکن

به خاطر تنهاییمون گریه نکن

منم مثل تو دلگیرم

منم بی عشق میمیرم گریه نکن

منم مثل تو غمگینم یه روز

دستاتو میگیرم گریه نکن

گریه نکن گلم گریه نکن

لینک به دیدگاه

شک نکن بی تو میمیرم

باورم کن عاشق ترینم

یه روز دستاتو میگیرم

هر جا باشم کنارتم

هر جا باشم به یادتم

من همیشه کنارتم

منم مثل تو تنهام

منم مثل تو غمگینم....

ولی بدون یه روز دستاتو میگیرم...

لینک به دیدگاه

این حوالی مهربانی مرده است

عشقهای آسمانی مرده است

 

این حوالی عشق جز افسانه نیست

صحبت از فرهاد یک دیوانهگیست

 

خاک اینجا مدفن میعادهاست

سرخی آلاله از بیدادهاست

 

فصل فصل انجماد سینه هاست

حرف من درد دل آئینه هاست

 

 

حرفها بر روی لب یخ بسته است

بلبل از آواز خود هم خسته است

 

نی لبکها خسته اند از این سکوت

روی لبها بسته تار عنکبوت

 

قلبها تندیسی از نفرت شدند

چشمها ای وای بی غیرت شدند

 

هیچ کس اینجا شقایق کیش نیست

وای اینجا یک بیابان بیش نیست

 

عقده ای در سینه منزل کرده است

زخمها در سینه تاول کرده است

 

ای خدا زخم دلم امشب شکفت

آنچه من در سینه دارم دیده گفت

 

کاشکی این وضع پایان می گرفت

این بیابان بوی باران می گرفت

 

آسمان بغض کبودش می شکست

نی لبک بر روی لبها می نشست

 

چشم مردم زادگاه یاس بود

سینه ها لبریز از احساس بود

 

عشقها آئینه معنا می شدند

برکه های عشق دریا می شدند

 

یکنفر از راه دوری می رسید

کاشکی صبح ظهوری می رسید

لینک به دیدگاه

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست

 

آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

 

در من طلوع آبی آن چشم روشن

 

یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست

 

گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت

 

آنک چراغانی که در چشم تو برپاست

 

بیهوده می کوشی که راز عاشقی را

 

از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست

 

ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما

 

چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست

لینک به دیدگاه

مگر از راه در برسی

 

 

 

 

 

به باز آمدنت چنان دلخوشم

 

 

 

 

 

که طفلی

 

 

 

 

 

به صبح عید

 

 

 

 

 

پرستویی

 

 

 

 

 

به ظهر بهار

 

 

 

 

 

و من

 

 

 

 

 

به دیدن تو

 

 

 

 

 

چنان در آینه ات مشغولم

 

 

 

 

 

که جهان از کنارم می گذرد

 

 

 

 

 

بی آنکه سر برگردانم

 

 

 

 

 

در فصل های خونین هم

 

 

 

 

 

می توان عاشق بود

لینک به دیدگاه

این عشق ماندنی

 

این شعر بودنی

 

این لحظه های با تو نشستنی

 

سرودنی نیست

 

این لحظه های ناب

 

در لحظه های بی خودی و مستی

 

شعر بلند حافظ

 

از تو شنیدنی است.

 

×

 

این سر

 

- نه مست باده ٬

 

این سر که مست

 

مست دو چشم سیاه توست

 

اینک به خاک پای تو می سایم

 

کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی ست

لینک به دیدگاه

من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.

من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،

در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي

عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي

کوچک، برايش يک خاطره باشد.

لینک به دیدگاه

می ترسم از نبودنت...

 

و از بودنت بیشتر!!!

 

نداشتن تو ویرانم می كند...

 

و داشتنت متوقفم!!!

 

وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.

 

و وقتی هستی" تو را" می خواهم.

 

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام

 

خداحافظی ات به جنونم می كشاند...

 

و سلامت به پریشانیم!؟!

 

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

 

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

 

در خیال من بمان

 

از کنار من نرو

 

من خو گرفته ام

 

با تلخ زبانیهایت

 

شاید تو راست می گویی

 

و من دیوانه ام

 

اما بدان

 

این همه دوری

 

و انتظار

 

مگر چیزی جز این می تواند

 

با دل شوریده ام کند؟

لینک به دیدگاه

نزیک تر میشوی ... تنها تر میشوم

من در میان هیاهوی تنم ... من در میان خواستن و نخواستنت.... من در میان خاکستریه روزهایم گم شه ام ..و

تو کجا مانده ای؟......

لینک به دیدگاه

امروز با ز غمیگنو زارم از دوشنبه ها بیزارم

 

دوباره امروز دوشنبه س عکسشو جلوم میذارم

 

 

 

اون روز که قرار گذاشتیم هنوزم یادم نرفته

 

یاد اون روز دوشنبه با منه هفته به هفته

 

 

 

قرار شد بریم دوباره سر کوچه ی گل یاس

 

همون جایی که یه روزاون کرد به من ابراز احساس

 

 

 

با چه ذوقی رفتم اون جا بی قرار واسه نگاهش

 

واسه اینکه باز ببینم عمق چشمای سیاهش

 

 

 

اومدش درست به موقعه نبودش مثل همیشه

 

یه غمی تو صورتش بود مثل بارون پشت شیشه

 

 

 

سرشو او ورد بالا گفت کلی حرف دارم با چشمات

 

گفتم بش خوبی عزیزم؟ چرا تند تند نفسهات؟

 

 

 

گفت نمی دونم چه جوری بت بزنم یه حرفیو

 

سخته ولی باید بگم باید بگم یه چیزیو

 

 

 

گفتم بهش بیا بریم تا باغ سیب . . باغ امید

 

همون جای که بیرونش کاشته بودن درخت بید

 

 

 

رفتیم با هم اما تو راه نه چیزی گفت نه حرفی زد

 

انگاری داشت توی خودش با وجدانش درجا می زد

 

 

 

رسیدیم آخر ما به باغ شب شده بود هوا دیگه

 

تو راه میگفتم با خودم یعنی چی میخواد بم بگه

 

 

 

رفتیم نشستیم یه گوشه زل زده بودم به نگاش

 

چقد غریبه بود با من تاریکو سرد بودن چشاش

 

 

 

گفتم بهش بگو دیگه خسته شدم از این سکوت

 

چیزی بگو نذار تا من تو مبهمی کنم سقوط

 

 

 

گفتش که چشماتو ببند نگفتمم بازش نکن

 

می فهمی حرف دلمو تو رو خدا سازش بکن..!!

 

 

 

گفتم با چی سازش کنم؟ چرا غریبی تو با من؟

 

سرد نگات؟ سرد صدات؟ عجیبن حرفات ؟ مبهمن ؟

 

 

 

گفتش دیگه چیزی نگو انقد سوال نپرس ازم

 

گفتش که چشماتو ببند نمی تونم ..! نپرس بازم

 

 

 

چه حالی داشتم اون شب چشمامو بستم چه غریب

 

منتظر یه اتفاق منتظر چیزی عجیب

 

 

 

گذشتن لحظه های شوم اما صدایی نیومد

 

گفتم چی شد؟خسته شدم؟ بازم ندایی نیومد

 

 

 

گفتم چشامو باز کنم؟ اما صدایی نشنیدم

 

باز کردم آخر چشامو اما من اونو ندیدم

 

 

 

یه برگه روی چمنا افتاده بود چه بی صدا

 

نوشته بود منو ببخش این جوری شد از من جدا

 

 

 

هرچی تونسم داد زدم اما دیگه ندیدمش

 

تنهام گذاشت اون بی وفا آخه چه جور ببخشمش؟؟؟؟

 

 

 

دوشنبه بود اون شب سرد تنهام گذاشت اون بی خبر

 

از اون همه خاطره ها مونده یه عشق بی ثمر

 

 

 

مونده یه عالمه سوال سوالای بی انتها

 

بینمونم چیزی نبود عاشق بودیم از ابتدا..!!

 

 

 

حالا دوشنبه ها همش ناله و گریه می کنم

 

به یاد اون روز غریب ازش گلایه می کتم

 

 

 

رفت و دیگه تنها شدم دنبالشم حتی تو فال

 

کاش که میشد دوشنبه ها حذف بشه از تقویم سال ..!!

 

 

 

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...