Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۸۹ فرقی نمیکند در ابتدای راه باشم یا در انتهای راه وقتی به تو ختم نمی شود 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ کودکانه نوشتی "دوستت دارم" ... . . . حالا دیوارهای کاهگلی فرو ریختهاند و دست خط تو را باران در شهری سیمانی به دستم رساندهاست ... 7 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ متولد هيچ ماهي نيستم تقدير مرا بر پيشاني تــــــــو نوشته اند اين را از روزهاي رفته اي كه نيامده اند فهميده ام ...!!! 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ آسمان به ابر آلوده بود ابر به باران باران به چتر چتر به من ... و ادامه این آلودگی غمگین می شود وقتی بی دلیل به تو نمی رسد ! 11 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ باور کنید ..! "من" تنهاترین ضمیر دنیاست و "او" خوشبخت ترین ضمیر دنیا ... چون "تو" را دارد !!! 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ قطره قطره ... برایت جاری شوم ... باور نمی کنی ... کجایی ... جاری شدم ... باریدم ... تمام شدم ... قطره قطره ... 6 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ دلم همچون آسمان پر از ابرهای بارانی ست ای کاش دلم امشب بگرید شاید که بغض چشمانم بشکند ... 7 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ من خسته ترین واژه ملموس غروبم کاش در این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ به قفل بیهوده خشم می ورزی به قفل بیهوده خشم می ورزی درهای همه ی زندان ها از درون باز می شود رافائل آلبرتی 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ با همه بی سر و سامانیم باز به دنبال پریشانیم طاقت فرسودگیم هیچ نیست در پی ویران شدن آنیم آمده ام تا تو صدایم کنی در پی آن لحظه طوفانیم دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزرانیم آمده ام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیم ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیم حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانیست که بارانیم ...! 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ تو مثل آینه بودی بهار لبخندت هنوز پنجره ها دل نهاده در بندت کجاست آن نفس سبزیت مسافر صبح که جا گذاشته ای در سرای اسفندت غروب جاده دلش گرم آشنایی بود سحر به کوچه ی ما می رساند پیوندت نمی شود که به دنبال آفتاب نگشت قسم به چشم تو آن نرگسانه سوگندت بیا که دیده پر آب است و عشق جاری شد تمام پنجره در انتظار گلخندت 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست كنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام بگو بشنو هركسی می خواهد ،وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یك سبد بوی سرخ به من هدیه كند شرط وارد گشتن،شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یك دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ می كوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا كه سهراب نپرسد دگر خانه ی دوست كجاست ((فریدون مشیری)) 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ عشق را دو زایش است؛باری به سان آتش، تا بسوزاند،باری به سان آب، تا برویاند و عشق را دو یادگار است؛ خاطره ای ست تا هرگز فراموش نگردد. تجربه ایست تا هرگز خاموش نگردد و عشق را دو پیوند است؛ دل دادن تا دلبستگی،دل دادن تا وابستگی و عشق را دو نشان است؛هر نشانه از معشوق ببینی، در شادی نشینی.هر زمان شادمانه شوی، جز معشوق نبینی و عشق را دو گزینش است؛ نخست دل میبندی، و آنگاه چشم میگشایی 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ باران یاد توست ... میان این همه یاد تو كه از آسمان میریزد چه كنم ؟! 7 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ گرمسیر عشق پرستو است عشق پرستویی پر گشا به همه سو است عشق پیام آور بهار دل آراست حیف که از سرزمین سرد گریز است روزی همراه بادهای بیابان بال سیاه سپید سینه پرستو می رسد از راه ولوله می افکند به خلوت هر کو سر زده بر بامهای کاگلی ما بال فرو می کشد به جستن لانه می ریزد پایه ای به قالب یک جان می سازد لانه با هزار ترانه می اید می رود تلاش و تکاپوست مرغ هیاهوگر بهار پرستوست روزی هم در غروب سرد که روید لاله پر گستر کرانه مغرب چلچله ها می پرند از لب این بام بال کشان دور می شوند از این شهر داغ سیه می نهند بر ورق شام قلب من ! ای گرمسیر مهر پرکن پنجره بگشا به باغع در هم پاییز بگشا بال و پری به تاب و تکاپوست بگشا ! بگشا ! یکی فسرده پرستوست... 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ دستم را خوب میخوانی ولی... قلبم را فقط ورق میزنی 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۸۹ آسمان می خندید دخترک خیره به آن لیک، در دلش طوفانیست از فلک فراخ تر ! لبانش لرزان و نگاهش گریان بود دخترک اما شکوه نکرد،هیچ نگفت از سر مهر خندید به آن ... آسمان این بار گریست ... 5 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ چقدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است. گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد. بانو! با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی؟ 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را میکشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است اصلا این فیلم را به عقب برگردان آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود که میدود در دشتهای دور آن قدر که عصاها پیاده به جنگل برگردند و پرندگان دوباره بر زمین... زمین... نه! به عقبتر برگرد بگذار خدا دوباره دستهایش را بشوید در آینه بنگرد شاید تصمیم دیگری گرفت ... از : گروس عبدالملکیان 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ با یک گل بهار نمیشود اما برای من بیگل روی تو بهار هیچ رنگ و بویی ندارد 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده