PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ چرا درو نمی شوید؟ مگر هنوز شکوفه ی باران برپاست؟ - نکند عشوه هایش شما را هم… دامان شما را هم زرد کرده؟! - چرا نمی بارید؟ مگر هنوز شکوفه ها درو نشده اند؟ - بوی کاه گرفته ایم؟! … پوزه هاتان را به خاک نمالید!- دوستان… بیایید باور کنیم - یا لااقل این طور جلوه دهیم - که ما رسیده ایم، می باریم، و داس هایمان… درست روبروی روییدنش - محزون، بایسته، جاری - تاس می اندازند… 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ نزديكتر آمده ابر تا زمين ... . . . نزديك است زمين هم ببارد ! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ آنقـــدر بـاورت دارم که وقتی می گویی بــاران ... خیس می شوم ! . . . 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۸۹ اگر سواد دارید بشتابید! اینجا روی کاشی های بخار گرفته دلم با سر انگشت خیس ِ اشک نوشتم: این مکان تا اطلاع ثانوی به دلیل مرگ ِ بسیار به هنگام ِ دختری با چهره ابر تعطیل است ! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ مـن چون ابرهـای پاییـز مــیل گریـه دارم ! و نمی بارم ... . . . 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ دورشدن را از کدام قطار بی برگشت یاد گرفتی وقتی همیشه روی سکوی خانه بازی می کردیم و تا خط ریل ها یک دنیا فاصله بود !!؟ 5 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۸۹ به نابودی کشوندیم تا بدونم همه بود و نبود من تو بودی بدونم هر چی باشم بی تو هیچم بدونم فرصت بودن تو بودی همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی آره... تمومه همین که اول و آخر تو هستی, به محتاج تو محتاجی حرومه پریشون چه چیزا که نبودم دیگه میخوام پریشون تو باشم تویی که زندگیمو آبرومو باید هر لحظه مدیون تو باشم فقط تو میتونی کاری کنی که دلم از این همه حسرت جدا شه به تنهاییت قسم تنهای تنهام اگه دستم تو دست تو نباشه همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی آره... تمومه همین که اول و آخر تو هستی به محتاج تو محتاجی حرومه تو همیشه هستی اما این منم که از تو دورم من که بی خورشید چشمات مثل ماهِ سوت و کورم نمیخوام وقتی تو هستی آدمه آدمکا شم چرا عادتم تو باشی؟ میخوام عاشق ِ تو باشم تازه فهمیدم به جز تو حرفِ هیشکی خوندنی نیست آدما میان و میرن هیشکی جز تو موندنی نیست منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم خستم از این عقل خسته من میخوام جنون بگیرم همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی آره... تمومه همین که اول و آخر تو هستی به محتاج تو محتاجی حرومه 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، ۱۳۸۹ هنوز به زندگی عادت نکرده است، و رنج می برد از ایستادنش روی زمین که سیاره را سنگین تر می کند. می خواهد بخار شود بادکنکی شود گره خورده با نخی به انگشت کودکی. هنوز به زندگی عادت نکرده است وقتی شروع می کند به دویدن بی آنکه از جغرافی چیزی بداند، تمام زمین را دور می زند. آنچنان تنگ مرگ را در آغوش می فشارد که گویی نخستین معشوقش را ! هنوز به زندگی عادت نکرده است و هر صبح نگاه که می کند به من گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ! 5 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ همیشه دریا باش تا بعضی ها از بودن با تو لذت ببرند و بعضی ها که لیاقت تو را ندارند در تو غرق شوند 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ حالا كه رفته ای بهانه ی خوبی است " شب سكوت كویر " فقط صدای این هق هق را كم كنید !!؟ 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ چه دنیای بزرگی شده , تا چشم کار می کند جای تو خالی ست... 8 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ تو را راندم،و ساکهایت را در پیادهرو افکندم اما بارانیات که در خانهام مانده بودهذیانگویبی سر داد، و با اعتراض آستینهایش را برای در آغوش گرفتنم به حرکت در آورد. وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم، همچنان که فرو میافتاد، دستهای خالیاش را در باد برآورد، چونان کسی که به نشانهی بدرود، دستی برآورد یا آن که فریاد زند: کمک! 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۸۹ قهوه ات را سر می کشی و فنجان را چتر میز می کنی ... چشمهای بی قرارت را به پیشواز کدامین فال برده ای؟! من سالهاست لا به لای چین های پیشانیت خاک می خورم ...! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۸۹ باران می آید باران تمام می شود اما هنوز من خیس مانده ام ... تو می آیی تو می روی اما هنوز من ...! گروس عبدالملکیان 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۸۹ باران که نبارد من و تو با چتر نبوده مان تنها مانده ایم در دیروزمان..! 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۸۹ روی دیوار روی سایه ای که به جا مانده از تو چشم می کشم و دهانی که بخندد به این همه انتظار ... این خانه بعد از تو فقط دیوار است و تکه ذغالی که خط می کشد نیامدنت را ... 5 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ دیریست دلم گرفته باران اشکم که ز غم سرشته باران چندیست "اسیر دست اویم" بر لوح دلم نوشته باران! باران! دل من چو راز دارد، از او طلب نیاز دارد، آن ماه سفر کرده ی دیروز، مرغیست خموش و ناز دارد. باران به دلم غمی نشسته من بال و پرم. ولی شکسته! باران مه من چه حال دارد؟؟؟ این دل ز تو هم سوال دارد! باران برِ من ببار باران از او خبری بیار باران آه ای دل ناصبور، صبری آرام بمان، قرار قدری... 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۸۹ انگار این درخت ها در کابوس سالهای دور من باشند ! مثل همیشه بارانی بود و هیچ کس نمی فهمید ... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است ... که می گویم من تنها نیستم ! تنها، منتظرم ... 3 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۹ چند وقتی است پشت بازرچه, زیر گذر دوره گردی "دلتنگی" می فروشد: سطری سه قران با قاب خاتم, ارزانتر با قاب چوبی یا طلایی . خط نستعلیق, جنس اعلا ... گاهگاهی رهگذری می آید, نگاهی می کند, می پسندد, چانه می زند و ارزانتر می برد. می رود کنج دیوار اتاقش می آویزد و شاید حتی زیر لب - هرازگاهی - زمزمه ای می کند. دلتنگی ها را می برند: سطری سه قران, سطری دو قران, و "دلی تنگ" را بر جای می گذارند... راستی میدانی این روزها - مرحم دل تنگ - "واژه ای" چند؟ 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده