رفتن به مطلب

دیر زمانی است که بارانی ام


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

چرا درو نمی شوید؟

 

مگر هنوز شکوفه ی باران برپاست؟

 

- نکند عشوه هایش شما را هم…

 

دامان شما را هم زرد کرده؟! -

 

چرا نمی بارید؟

 

مگر هنوز شکوفه ها درو نشده اند؟

 

- بوی کاه گرفته ایم؟! …

 

پوزه هاتان را به خاک نمالید!-

دوستان… بیایید باور کنیم

 

- یا لااقل این طور جلوه دهیم -

 

که ما رسیده ایم،

 

می باریم،

 

و داس هایمان…

 

درست روبروی روییدنش

 

- محزون، بایسته، جاری -

 

تاس می اندازند…

  • Like 5
  • پاسخ 276
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

نزديكتر آمده

ابر

تا زمين ...

.

.

.

نزديك است زمين هم ببارد !

  • Like 5
ارسال شده در

آنقـــدر بـاورت دارم

که وقتی می گویی بــاران ...

خیس می شوم !

.

.

.

  • Like 6
ارسال شده در

اگر سواد دارید

بشتابید!

 

اینجا

 

روی کاشی های بخار گرفته دلم

 

با سر انگشت خیس ِ اشک

 

نوشتم:

 

این مکان

تا اطلاع ثانوی

 

به دلیل مرگ ِ بسیار به هنگام ِ

دختری با چهره ابر

 

تعطیل است !

  • Like 6
ارسال شده در

مـن

چون ابرهـای پاییـز

مــیل گریـه دارم !

و نمی بارم ...

.

.

.

 

  • Like 7
ارسال شده در

دورشدن را

از کدام قطار بی برگشت

یاد گرفتی

وقتی همیشه

روی سکوی خانه بازی می کردیم

و تا خط ریل ها

یک دنیا فاصله بود !!؟

  • Like 5
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

به نابودی کشوندیم تا بدونم

همه بود و نبود من تو بودی

بدونم هر چی باشم بی تو هیچم

بدونم فرصت بودن تو بودی

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره... تمومه

همین که اول و آخر تو هستی,

به محتاج تو محتاجی حرومه

پریشون چه چیزا که نبودم

دیگه میخوام پریشون تو باشم

تویی که زندگیمو آبرومو

باید هر لحظه مدیون تو باشم

فقط تو میتونی کاری کنی که

دلم از این همه حسرت جدا شه

به تنهاییت قسم تنهای تنهام

اگه دستم تو دست تو نباشه

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره... تمومه

همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه

تو همیشه هستی اما این منم که از تو دورم

من که بی خورشید چشمات مثل ماهِ سوت و کورم

نمیخوام وقتی تو هستی آدمه آدمکا شم

چرا عادتم تو باشی؟ میخوام عاشق ِ تو باشم

تازه فهمیدم به جز تو حرفِ هیشکی خوندنی نیست

آدما میان و میرن هیشکی جز تو موندنی نیست

منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم

خستم از این عقل خسته

من میخوام جنون بگیرم

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره... تمومه

همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه

  • Like 6
ارسال شده در

هنوز

به زندگی عادت نکرده است،

و رنج می برد

از ایستادنش روی زمین

که سیاره را سنگین تر می کند.

می خواهد بخار شود

بادکنکی شود

گره خورده با نخی

به انگشت کودکی. هنوز

به زندگی عادت نکرده است

وقتی شروع می کند به دویدن

بی آنکه از جغرافی

چیزی بداند،

تمام زمین را

دور می زند.

آنچنان تنگ

مرگ را در آغوش می فشارد

که گویی نخستین معشوقش را !

هنوز به زندگی عادت نکرده است

و هر صبح

نگاه که می کند به من

گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است !

  • Like 5
ارسال شده در

همیشه دریا باش

تا بعضی ها از بودن با تو لذت ببرند

و

بعضی ها که لیاقت تو را ندارند در تو غرق شوند

  • Like 5
ارسال شده در

حالا كه رفته ای

بهانه ی خوبی است

" شب

سكوت

كویر "

فقط صدای این

هق هق را

كم كنید !!؟

  • Like 7
ارسال شده در

چه دنیای بزرگی شده , تا چشم کار می کند

 

جای تو خالی ست...

  • Like 8
ارسال شده در

تو را راندم،و ساک‌هایت را در پیاده‌رو افکندم

اما بارانی‌ات که در خانه‌ام مانده بودهذیان‌گویبی سر داد،

و با اعتراض آستین‌هایش را برای در آغوش گرفتنم

به حرکت در آورد.

وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،

همچنان که فرو می‌افتاد،

دست‌های خالی‌اش را در باد برآورد،

چونان کسی که به نشانه‌ی بدرود،

دستی برآورد

یا آن که فریاد زند: کمک!

  • Like 3
ارسال شده در

قهوه ات را سر می کشی

و فنجان را

چتر میز می کنی ...

چشمهای بی قرارت را

به پیشواز کدامین فال برده ای؟!

من

سالهاست

لا به لای چین های پیشانیت

خاک می خورم ...!

  • Like 6
ارسال شده در

باران می آید

باران تمام می شود

اما هنوز من

خیس مانده ام ...

 

تو می آیی

تو می روی

اما هنوز من ...!

 

گروس عبدالملکیان

  • Like 6
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

باران که نبارد

من و تو

با چتر نبوده مان

تنها مانده ایم در دیروزمان..!

  • Like 6
ارسال شده در

روی دیوار

روی سایه ای که به جا مانده از تو

چشم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه انتظار ...

 

این خانه بعد از تو فقط دیوار است

و تکه ذغالی که خط می کشد

نیامدنت را ...

  • Like 5
ارسال شده در

دیریست دلم گرفته باران

 

 

اشکم که ز غم سرشته باران

 

 

 

چندیست "اسیر دست اویم"

 

 

بر لوح دلم نوشته باران!

 

 

باران! دل من چو راز دارد،

 

 

از او طلب نیاز دارد،

 

 

 

آن ماه سفر کرده ی دیروز،

 

 

مرغیست خموش و ناز دارد.

 

 

باران به دلم غمی نشسته

 

 

من بال و پرم. ولی شکسته!

 

 

 

باران مه من چه حال دارد؟؟؟

 

 

این دل ز تو هم سوال دارد!

 

 

باران برِ من ببار باران

 

 

از او خبری بیار باران

 

 

 

آه ای دل ناصبور، صبری

 

 

آرام بمان، قرار قدری...

  • Like 4
ارسال شده در

انگار این درخت ها

در کابوس سالهای دور من باشند !

مثل همیشه بارانی بود

و هیچ کس نمی فهمید ...

 

 

  • Like 6
ارسال شده در

باران که می بارد

تمام کوچه های شهر

پر از فریاد من است ...

که می گویم

من تنها نیستم !

تنها، منتظرم ...

 

  • Like 3
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

چند وقتی است

پشت بازرچه, زیر گذر

دوره گردی "دلتنگی" می فروشد:

سطری سه قران با قاب خاتم,

ارزانتر با قاب چوبی یا طلایی .

خط نستعلیق, جنس اعلا ...

 

گاهگاهی

رهگذری می آید,

نگاهی می کند, می پسندد,

چانه می زند و ارزانتر می برد.

می رود کنج دیوار اتاقش می آویزد

و شاید حتی زیر لب - هرازگاهی - زمزمه ای می کند.

 

دلتنگی ها را می برند:

سطری سه قران,

سطری دو قران,

و "دلی تنگ" را بر جای می گذارند...

 

 

راستی میدانی این روزها

- مرحم دل تنگ -

"واژه ای" چند؟

  • Like 6

×
×
  • اضافه کردن...