MEMOLI 8954 ارسال شده در 24 مهر، 2010 بیا نقش هایمان را عوض کنیم حالا من جای تو بازی می کنم و تو جای من ... و هر کس نقش خود را نپذیرد به بهای جانش تمام می شود ! بیا من، تو می شوم و تو من ...! لورکا 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 24 مهر، 2010 چترهای ما عطر باران های بسیاری را در خود پنهان کرده اند ... اما همواره حسرت رگباری را به دل دارند که در پیراهن های نازک تابستانی غافلگیرمان می کنند ...! عباس صفاری 5
خاله 3004 ارسال شده در 26 مهر، 2010 چنان به دیدن نامه ات شاد شدم، که با خواندنش بار اول، نفهمیدم که نوشته ای، ... که دیگر دوستم نداری. 7
آرماندیس 4786 ارسال شده در 27 مهر، 2010 شبیه ابری که بین کوه ها گرفتار شده باشد راهی برای فرارم نیست باید بارید .. بارید و تمام شد .. دیوار ها کوتاه نمی آیند ! 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 27 مهر، 2010 همیشه اتفاقی در حال رخ دادن است ! چمدانهایی گشوده و چمدانهایی بسته میشوند با این حال من هرگز نه آمادهی رفتن و نه مهیای آمدن بودهام ... کنار میروم گوشه میگیرم سکوت میکنم و فقط میبینم ... حروف این حروف خسته ... برای تصدیق تنهایی آدمی زاده میشوند ...! سید علی صالحی 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 29 مهر، 2010 کاش آن روز که می رفتی باران می گرفت ... شاید چتری که با خود می بردی به یادت می آورد که روزگاری حتی خیس نشدن هم برایت مهم بود ! 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 29 مهر، 2010 سوت می کشد سراسیمه در سرم صدای رفتن ... بغض پیاده ام می کند تو سوار می شوی ! می رود ... تا کجای این سرنوشت های موازی منتظرت باشم ؟!... 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 مهر، 2010 تا انتهای حضور رفتم سکوت در هوا معلق بود در زدم ... قفل ها به استقبالم آمدند گفتند: دیر آمدی غریبه ...! 6
PinkGirl 1453 ارسال شده در 31 مهر، 2010 دنبال واژه میگردم؛ از همانهایی که تو لایشان گم شدی؛ گم، محو، بزرگ، پیچیده… تقصیر خودت بود، از اول هم بالغ بودی… 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 31 مهر، 2010 تو نيستي و من اين دنيا را دوست دارم عميقا و خواهم داشت تا وقتي که تو هنوز هم كه هنوز است در يكي از شهرهايش دوور يا نزديك زندگي ميكني ... 7
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 2 آبان، 2010 آسمان بارانی است اشك من هم جاری است شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است شاید او می داند كه فرو خوردن اشك قاتل جان من است من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه من رهایش كردم باز زیر باران من به زیر باران اشكها می ریزم همگان در گذرند باز بی هیچ تامل در من سر به سوی آسمان می سایم؛ من نمی دانم... صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است 7
baraan 1186 ارسال شده در 2 آبان، 2010 قاصدک حرف دلم را تو فقط میدانی نامه ی عاشقیم را تو فقط می خوانی قاصدک هیچ کس با من نیست همه رفتند تو چرا میمانی؟ 6
baraan 1186 ارسال شده در 2 آبان، 2010 دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را با یک چوب روی ماسه ها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هر چه این قلب را بزرگتر درست کند یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد! بعد از اینکه قلب ماسه ای اش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشه هایش را صیقل دهد تا صاف صاف بشود شاید میخواست موقعی که دریا آن را با خودش می برد این قلب ماسه ای جایی گیر نکند! از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد شاید می خواست اینطوری آن را خوب خوب بشناسد و مطمئن بشود همان چیزی شده که دلش میخواست! به قلب ماسه ای اش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه ای هدیه داد . دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به یک قلب ماسه ای شلیک کند! برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یک پیکان گذاشت روی قلب ماسه ای. حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مواظبت داشت . نشست پیش قلب ماسه ای و با دستش آن را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد که همیشه مواظبش باشد. برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد.دلش می خواست پیش قلب ماسه ای اش بماند ولی وقت رفتن بود . نگاهی به قلب ماسه ای کرد و رفت. چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برمی گردد و بقیه راه را دوید.فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسه ای گلی چید و رفت به دیدنش. وقتی به قلب ماسه ای رسید آرام همانجا نشست و گلها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسه ای ریخت. قلب ماسه ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود. 6
خاله 3004 ارسال شده در 7 آبان، 2010 گوش کن به نت هایی که پشت پنجره ات می خورند:با...را... باران باش ،کسی به باران عادت نمی کند ،هر بار که بیاید خیس می شوی... 5
خاله 3004 ارسال شده در 9 آبان، 2010 از تو دورم دور آنقدر که حتی در خاطره هایم ردی نمانده است از خاک گر گرفته ای که در آن زاده شدم اینجا خیس است خیس همه جا از باران و گریه های من... 7
آرماندیس 4786 ارسال شده در 9 آبان، 2010 از خانه که می آیی یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینهء شعر فروغ ، و تحملی طولانی بیاور احتمال گریستن ما بسیار است ! " سید علی صالحی " 6
MEMOLI 8954 ارسال شده در 27 آبان، 2010 دنيا را كه بغل گرفتيم گفت هيچ كارمان ندارد گفت امن است ... خوابمان كه برد بيدار كه شديم ديديم آبستن تمام دردهايش شديم ! 5
Astraea 25351 ارسال شده در 28 آبان، 2010 خدایا داره بارون میاد....زیر بارون صدات زدم..........صدامو میشنوی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا حواست به اون آدمایی که زیر بارون سیل ۀاست تصادف کردن و دارن با ناله ازت کمک میخوان تا زنده بمون!!!!!!!!! خدایا کمکشون کن..... من که شکستم..همیشه برا من بارونیه... 3
ارسال های توصیه شده