moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ هزار بند و تبصره دارد این سه کلام.... بوسه.....تلخ؟.....شیرین؟... ولی در یک جمله... بوسه ای تلخ تر از آن نیست...که بخواهی آخرین شیرینی وجودش را قبل از مرگ مزمزه کنی... 10 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ رقص دستان شــــهوت انگيزت بر پستي بلندي های بدنــم طعم لبــهاي خوني رنگم در عوض بهشت خدايت ارزش داشت؟ وقتي حتي كوچكترين آرزويت هم نبودم 11 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ تو را خواهم بوسید اگر این سرب ها و آتش ها بگذارند تو را خواهم بوسید اگر این دودها و خاکسترها بگذارند تو را خواهم بوسید اگر این استخوان ها ی سوخته .... اگر این گل های پژمرده..... اگر این غروب های سرد.... اگر این.... اگر این خاک را کنار بزنی تو را خواهم بوسید رضا کاظمی 12 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ روزگار آخرین بوسه را بر گونه ی تابستان...به تلخی مرگ درخت زد....شاید رنگ گرم پاییز شیرینی لحظه ها بشه... 9 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ طعم تلح را دوست دارم ... اصلا به گمانم قهوه باید تلخ تلخ باشد ... بوسه ات طعم همان قهوه را داشت ... تلخ .... اما شیرین ترین تلخی بود که میشناسم ..... 9 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۱ مرا ببوس، روزهای سختی در پیش است بگذار تو را کمی پس انداز کنم.... رضا کاظمی 7 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۱ گفتم کمی نفس بده لب هایم را بوسیدی نفس بر شدم..... رضا کاظمی 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام... 8 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کند در تنور داغ آغوشت ، چه نازی می کند ... در تو می پیچد تمام واژه های پیکرش در میان بوسه هایت یکه تازی می کند می شود آن کس که باید باشد و باید شود عاشقی را پیش چشمت صحنه سازی می کند مثل مجنون می شود در پاره ای از لحظه ها چون که لیلا دائما عاشق نوازی میکند شعر من ... آری ... تو باشی . جور دیگر میشود وصف غم ها را فقط با فعل ماضی میکند بی خیال درد و غمهای درونی می شود چون تو هستی ، ادعای بی نیازی میکند م مهرپرور 6 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ به غیر از بوسه کز تکرار، رغبت را کند افزون....کدامین قند را مکرر می توان خوردن؟ 7 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ مــَــــــن... شيفتـــــــه ي آن ب.و.ســـه ي هول هولــَـــــکي ام کـــِـه ديرت شده اما از خِــيــــــــرَش نمي گـُـــــــذري 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۱ به دنبال ردی از بوسه ات... تمامی مهرهای مسجد را بوسیدم.. 3 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ در دو چشمش گناه می خنديد بر رخش نور ماه می خنديد در گذرگاه آن لبان خموش شعله ئی بی پناه می خنديد شرمناك و پر از نيازی گنگ با نگاهی كه رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه كردم و گفت: بايد از عشق حاصلی برداشت سايه ئی روی سايه ئی خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ئی لغزيد بوسه ئی شعله زد ميان دو لب عنوان کتاب : اسیر نویسنده : فروغ فرخزادتاريخ نشر : دی ماه 1382 3 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ فروغ فرخزاد ای سراپایت سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستهای عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش های لبهای عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد. 3 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ [h=2] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/h] -تو بارانی که شب هنگام به باغ سینه ام تطهیر می بخشی و یا بر دست و پای غم غل و زنجیر می بخشی … و من چون کودکی خندان به باران بوسه می بخشم و رنگ سرخی از گل ها به روی گونه می بخشم … تو می تابی به دست من چو خورشيدي که زرین است دلت دشتی پر از گندم نگاهت رنگ پرچین است … و من چون لاله ی سرخی به نورت برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام می ورزم و در اوج حرارت ها … به خود آهسته می لرزم … تو از آن سوی گندم ها برایم سیب می چینی صدایم را تو می فهمی نگاهم را تو می بینی … و من با شربتی شیرین به دیدار تو می آیم تو پیچک وار می پیچی به دستانم ، به پاهایم … تو با گیسوی شبرنگم میان باد می رقصی و از پایان ره دیگر نمی ترسی ، نمی ترسی ! … و من چون بید مجنونی سرم خم می شود یکسو و اختر های شعر من به دستم می زند سوسو … برایت شعر می خوانم و سر بر دامنم داری برایم قصه می گویی به آرامی ، به دلداری … بهشت کوچک ما را هزارن پولک رنگی چه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام می کند اکنون چه آوازی ! چه آهنگی ! … همین ها بس … نسیمی می وزد برما خدایا من نمی خواهم دگر چیزی از این دنیا … … همین رویای شیرین را نگیر از من ، نگیر از ما… 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۱ روی کدام فرکانس ترانه ی لبهایت را نوش کنم وقتی باد، سمفونی گیسوانت را موج می دهد..... مهدی چراغی 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ عمریست شبانه روز لب هایت را... لب باز نکن هنوز لب هایت را... نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه بر روی لبم بدوز لب هایت را.... 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ منگر چنین به چشمم ای چشم آهوانه ترسم قرار و صبرم برخیزد از میانه ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را با عذر بیقراری این بهترین بهانه 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۱ رخصت بده فعل ِ بوسه هایم از حال تا آینده «استمراری» باشد بوسه یِ «ماضی ساده» فعلش نمی صرفد! "محمد صادق زماني" 3 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۱ آنقدر سیگار میکشم تا تلخی سیگار شیرینیِ لبهایت را از خاطرم ببرد ... ! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده