moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۸۹ شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من نه یکی هزار بادا چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم به میان لاغر او که درین کنار بادا چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا به من ای صبا نسیمی ز بهار دولت او برسان که سال و ماهت همه نو بهار بادا چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا . . . 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۸۹ من هم حق دارم يک اسم ساده نصيبم شود کسی برايم سيب و سيگار بياورد دمی بخندد نگاهم کند بگويد بَروبچهها ... احوالپرسِ ترانههای تواند، بگويد هر شب، ماه ... خواب میبيند که آسمان صاف خواهد شد. باز هم وقت ملاقات گريه و گفتوگو تمام شد و کسی به ديدار دريا و ستاره نيامد. سِجلهای سوختهی ما پُر از مُهر و علامت به رفتن است. عجيب است من به دنيا نيامدهام که پيچک و پروانه از من بترسند من مايلم يک لحظه سکوت کنيد ببينيد بد میگويم اينجا که هنوز هم میتوان ترانه سرود، تنها به کوه رفت کبوتر و غروب و انحنای دامنه را ديد. آدمی را نامی بوده، نامی هست که گاه از شنيدن نابهنگامش برگشته، برمیگردد، اما سِجلهای سوختهی ما ...! بوی خوشِ سيب و سيگار نيمهسوز میآيد. 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ تنگ آمدم از وجود خود تنگ ای مرگ به سوی من کن آهنگ بازم خر ازین غم فراوان فریاد رسم ازین دل تنگ تا چند آخر امید یابیم تا کی به امید بوی یا رنگ کی بود که ز خود خلاص یابم فارغ گردم ز نام و از ننگ افتادم در خلاب محنت افتان خیزان چو لاشه لنگ گر بر در دوست راه جویم یک گام شود هزار فرسنگ ور جانب خود کنم نگاهی در دیده من فتد دو صد سنگ ور در ره راستی روم راست چون در نگرم روم چو خرچنگ ور زانکه به سوی گل برم دست آید همه زخم خار در چنگ دارم گلهها ولی نه از دوست از دشمن پر فسون و نیرنگ . . . 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۸۹ جان جز خیال رویت نقشی دگر نبندد دل جز بعزم کویت رخت سفر نبندد بوی تو تا نیاید جان ننگرد گلی را روی تو تا نبیند بر بت نظر نبندد مهر تو تا نتابد یک جان ز جا نخیزد گر خدمتت نباشد یک دل کمر نبندد ز آن روح کایزد پاک در جسم تو نهان کرد چشم قضا نبیند دست قدر نه نبندد در گلشن حقایق یک گل چو تو نروید در روضه خلایق چون تو ثمر نه بندد ننمائی از رخانرا نگشائی ار لبانرا از خار گل نروید در نی شکر نبندد آنکسکه دید رویت میخورد از سبویت غیر تو در ضمیرش صورت دگر نه بندد رو از تو بر نتابم تا کام خود بیابم دانم یقین خداوند بر بنده در نبندد . . . 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۸۹ مي روم خسته و افسرده وزار سوي منزگه ويرانه ي خويش به خدا مي برم از شهر شما دل شوريده وديوانه ي خويش مي برم تا كه در آن نقطه ي دور شستشويش دهم از رنگ نگاه شستشويش دهم از لكه ي عشق زين همه خواهش بي جا تباه مي برم تا ز تو دورش سازم زتو ،اي جلوه ي اميد محال مي برم زنده بگورش سازم تا از اين پس نكند ياد وصال ناله مي لرزد ،مي رقصد اشك آه،بگذار بگريزم من ازتو ، اي چشمه ي جوشان گناه شايد آن به كه بپرهيزم من بخدا غنچه ي شادي بودم دست عشق آمد واز شاخم چيد شعله ي آه شدم ،صد افسوس كه لبم باز بر آن لب نرسيد عاقبت بند سفر پايم بست مي روم ،خنده به لب ، خونين دل مي روم از دل من دست بدار اي اميد عبث بي حاصل فروغ فرخزاد 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت . . . 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ منم که شعر و تغزل پناهگاه من است چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست که این وظیفه محول به اشک و آه من است صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر چه روزها که سپید از شب سیاه من است به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند عجب مدار اگر عاشقی گناه من است اگر نمانده کس از دوستان من بر جا وفای عهد مرا دشمنان گواه من است هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است نگاه من نتواند جمال جانان جست جمال اوست که جوینده نگاه من است من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است که نغمه قلمم شور و چارگاه من است خطوط دفتر من سیم ساز را ماند قلم معاینه مضراب سر به راه من است کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن نگین تاج شهان در پر کلاه من است . . . 3 لینک به دیدگاه
shokoofeh 887 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ به حرمت تمام خاطرات خوب شبی به خاطر آر مرا شبی به جست و جوی من بیا شبی صدا بزن مرا شبی به خود بگو،بگو چه کرده است دلم با او چه کرده است نگاه من با قلب پاک باز او بشین و پس بزن غبار را نگاه کن روزهای یادگار را گشت کن گذر بزن گذشته ها را به خاطر آر روزهای ماندگار را اگر تو این گذشته ها پلی به برگشت زدن ها تو این به یاد آوریای خاطرات خوب ما دیدی دلت یه وقت گرفت تپید تو سینه لرز گرفت به یاد بیار نگاهتو خیره روی نگاه من ببین نبودی عاشق سادگیه نگاه من؟!!! ..................... خودم 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ به حرمت تمام خاطرات خوب شبی به خاطر آر مرا شبی به جست و جوی من بیا شبی صدا بزن مرا شبی به خود بگو،بگو چه کرده است دلم با او چه کرده است نگاه من با قلب پاک باز او بشین و پس بزن غبار را نگاه کن روزهای یادگار را گشت کن گذر بزن گذشته ها را به خاطر آر روزهای ماندگار را اگر تو این گذشته ها پلی به برگشت زدن ها تو این به یاد آوریای خاطرات خوب ما دیدی دلت یه وقت گرفت تپید تو سینه لرز گرفت به یاد بیار نگاهتو خیره روی نگاه من ببین نبودی عاشق سادگیه نگاه من؟!!! ..................... خودم خیلی زیبا بود ایشالا که ادامه بدین و موفق باشین. 3 لینک به دیدگاه
shokoofeh 887 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ یه روز از پشت نقاب تنهایی نگاهی به کوچه ی خاطرات کردم در آن تنهایی و غربت تک و تنها تو را صدا کردم صدایی توی گوشم ندا می کرد منم یارت منم با غصه همراهت نگاهی توی چشمام بود دوتا چشمان سیاه مثل شب تیره نگاهم می کرد با مهربانی و می گفت: منم یارت منم با غصه همراهت نگاه کردم صدا کردم تو که قول وفاداری به من دادی تو که قلب مرا با مهربانی ها جلا دادی من اینک بی کسم اینجا تک وتنها سرد و بی رمق اینجا صدات از توی گوشم پر میزد و می رفت نگاهت با نگاه دیگری می رفت حالا من موندم و اون نقاب تنهایی نه نگاهی نه صدایی تویه قلبم هنوزم مونده جای آوار تنهایی ............... خودم 5 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ نه هفتهایست نه ماهی که رفتهای زبر ما نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما زمان ما به سر آورد درد عشق تو جانا هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما بدان کمر نرسد دست من ولی برساند محبت تو سرشک دو دیده بر کمر ما لبت که از همه گیتی پسند ماست نگه کن که راحت همه گشت و جراحت جگر ما ز ظلمت شب هجران به زحمتیم چه بودی کز آسمان وصالی بتافتی قمر ما ز روی خوب شکیبم نبود و صورت خوبان تو از تامل ایشان بدوختی نظر ما نمودهای که چو غایب شوند مهر نماند بیا که مهر تو غایب نمیشود زبر ما ستم ببین تو که دیگر ز گفت و گوی رقیبان بر آستان تو ممکن نمیشود گذر ما . . . 6 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم . . . 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ به اختیار گرو برد چشم یار از من که دور از او ببرد گریه اختیار از من به روز حشر اگر اختیار با ما بود بهشت و هر چه در او از شما و یار از من سیه تر از سر زلف تو روزگار من است دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من به تلخکامی از آن دلخوشم که می ماند بسی فسانه شیرین به یادگار از من در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من به اختیار نمی باختم به خالش دل که برده بود حریف اول اختیار از من . . . 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ شِكوِه ها را بِنه، خيز و بنگر كه چگونه زمستان سر آمد. جنگل و كوه در رستخيز است، عالم از تيره رويي در آمد چهره بگشاد و چون برق خنديد. توده ي برف از هم شِكافيد قلّه ي كوه شد يكسر اَبلق. مرد چوپان در آمد ز دَخمه خنده زد شادمان و موفّق كه دگرْ وقت سبزه چراني ست. عاشقا! خيز كآمد بهاران چشمه ي كوچك از كوه جوشيد، گل به صحرا درآمد چو آتش، رود تيره چو توفان خروشيد، دشت از گُلْ شده هفت رنگه. آن پرنده پيِ لانه سازي بر سر شاخه ها مي سرايد، خار و خاشاك دارد به منقار، شاخه ي سبز هر لحظه زايد بچّگاني همه خُرد و زيبا. 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۸۹ چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من تن تنها و غم دنیایی تیرباران فلک فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست حیف از ناله معصوم هزارآوایی آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت در همه شهر به شیرینی من شیدایی تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود از چراغی که بگیرند به نابینایی همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی از جمال و عظمت چون افق دریایی دست با دوست در آغوش نه حد من و تست منم و حسرت بوسیدن خاک پایی . . . 4 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۸۹ چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی . . . 5 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ هر سر موي تو را پيوندي از گيسوي تست حلقهها در حلق من از حلقههاي موي تست پاي مقصودم به هر راهي که پويد راه عشق روي اميدم به هر سويي که باشد سوي تست خانهپرداز سلامت عشق جانفرساي ماست فتنهانگيز قيامت قامت دلجوي تست چين زلفت ناف آهو، نافهاش خوناب دل آه از اين خوني که اندر گردن آهوي تست بي حضورت گر نمازي کرده باشم کافرم قبلهام تا از پي طاعت خم ابروي تست چون هلاکم ميکني جز کوي خود خاکم مکن کز ازل مشت گلم مشتاق خاک کوي تست... 6 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را گو به سر می رود از آتش هجران تودودم جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم به غزل رام توان کرد غزالان رمیده شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم 6 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب . . . 5 لینک به دیدگاه
مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بی حاصلم؟ چون سایه دور از روی تو افتادهام در کوی تو چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟ و آن مایهٔ آرام کو؟تا چاره سازد مشکلم در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل غافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلم در عشق و مستی دادهام بود و نبود خویشتن ای ساقی مستان بگو دیوانهام یا عاقلم چون اشک میلرزد دلم از موج گیسویی رهی با آن که در طوفان غم دریادلم دریادلم 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده