رفتن به مطلب

شعرهای لعنتی ...!


خاله

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 353
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آن خنده‌های صورتی‌ات را به من بده

 

آن چشم‌های پاپتی‌ات را به من بده

 

پاییز، فصل پر تب و تابی‌ست خوبِ من !

 

آن دست‌های لعنتی‌ات را به من بده !

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

صدای عقربه‌های این ساعتِ لعنتی

 

خوابِ تو را

 

پَر می‌دهد از چشم‌هايم.

 

باید قفسی برایت بسازم!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

میدانم

قهوه ای که تو می نوشی

با من و پیشانی و سرنوشتم

هیچ نسبتی ندارد

و قسمت من از توتنها حسرت است و فالهای حافظی که

جواب نمیدهند

با اینهمه

هر روز قانون نسبیت انیشتین را

مرور میکنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

این روزهای خستگی و تردید

این روزها که مُردنمان عادی ست

دلخسته از بهشت و جهنّم ها

تنها بهشت گمشده، آزادی ست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 4 هفته بعد...

من به پایان حدود خویش نزدیکم

آنسو هیچ نمی بینم

و این سو هرچه که هست

پست و احمقانه است

زشتی و زیبایی برایم پوچ شده

و در خود نشانی از معنا نمی یابم

من به آخر رسیدم و دریافتم

باید هیچ بود و هیچ نبود ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

وقتــی کســی می گویــد خوبی؟!

نگـــــو "مـــمـنـون"

نگـــــو "خوبـــــــم"

نگـــــو "بهتــــــرم"

فقـــط یک جـــوری بگـــــو "مــــرسی"

 

که طرف بدانــد سئـــوال احمقـــانه ای پرســـیده!!

  • Like 12
لینک به دیدگاه

خودم را به شادیِ تو فروختم

و

...حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم.....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ماندم..و خواندم....که فریادِ لعنتی..بیرون بیاید...

ولی باز ماند در سینه....

تا زمان برسد.. به وقت....

و به وقت عمل....

حال وقت سکوت است...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

جاده هنوز خیس است

و

من همچنان می روم

به خیال رد پای اشکهایت

ولی تردید مرا زجر می دهد

نمی دانم این خیسی اشکهای توست

یا

خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به كوری چشم تو هم كه باشد حالم خوب ِ خوب است

اصلا هم دلم برایت تنگ نشده

حتی به تو فكر هم نمی‌كنم

باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد

مثل همین حالا كه می‌بارد...

لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

.

.

.

اما...

چترت را فراموش نكن !

لباس گرم را هم......

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بعد از آن بود بعد از آنکه دریافتم در حال سقوطم ، توانستم تو را باور کنم ، توانستم دریابم تو هستی و من بی دلیل به تو ایمان آوردم ، توانستم درک کنم برای بودنت نیازی به دلیل ندارم ، همان لحظه بود که فهمیدم همه چیز در ورطه ی نابودی و استهلاک است و هستی هنگام نابودی خود ، تو را درمی یابد ..

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...