رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

روزگاريست که دل چهره مقصود نديد

ساقیا آن قدح آينه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن

وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

  • Like 2
لینک به دیدگاه

روح من درجهت تازه ی اشیا جاری است.

روح من کم سال است.

روح من گاهی از شوق،سرفه اش می گیرد.

روح من بیکار است:

قطره های باران را،درز آجر را ، می شمارد.

روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد

 

قدر يک ساعته عمری که در او داد کند

 

حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد

 

تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی

آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود

خیره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

  • Like 8
لینک به دیدگاه

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد

من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود

عقلم از خانه به دررفت و گر می اين است

ديدم از پیش که در خانه دينم چه شود

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...