Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند 1 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۸۹ دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم 2 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ من از تصور بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم من مثل دانش آموزی که درس هندسه اش را دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد 4 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ دوش با من گفت پنهان کاری تیز هوش کز شما پنهان نشاید رمز و راز می فروش 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو 3 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ وزشی برخاست دریچه ای بر خیرگی ام گشود روشنی تندی به باغ آمد باغ می پژمرد و من به درون دریچه رها می شدم 3 لینک به دیدگاه
Ali.Akbar 9300 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز كز سر صدق ميكند شب همه شب دعاي تو 3 لینک به دیدگاه
Ali.Akbar 9300 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ ولی ما دل به او بستیم و دیدیم كه او زهر است اما نوشداروست 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ تو كجايي و من ساده درويش كجا تو كجايي و من بي خبر از خويش كجا ؟ دل خزانسوز بهار است كه نيست روز و شب منتظر اسب سواري است كه نيست در دلم اين عطش چيست خدا ميداند عاشقم دست خودم نيست خدا ميداند ؟ 4 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد مغرب جان می کند می میرد. گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم 3 لینک به دیدگاه
taniam 256 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ مباش بندهی آن کز غم تو آزادست غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست 3 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ تیشه گر افتاد دستم بسته بود گر نرفتم هر دو پایم خسته بود 2 لینک به دیدگاه
taniam 256 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ درپای دار این فلک بیگناه کش چندین هزار پیکر ناپایدار چیست؟ 4 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ تو مرا بی پایان افریدی وبی پایان است شادمانی که می بخشی تو این ظرف شکننده را بارها و بارها تهی ساخته ای و ان را همواره با زندگی تازه سرشار ساخته ای:icon_pf (44): 4 لینک به دیدگاه
Ali.Akbar 9300 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ یارب از ابر هدایت برسان بارانی پیش تر زانکه چو گردی زمیان بر خیزم .... 4 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد 4 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ در ميخانه نبود بسته چرا حافظ گفت دوش ديدنم كه ملائك در ميخانه زدند 3 لینک به دیدگاه
Ariyayi-eng 1648 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ در عالم خیال به چشم آمدم پدر کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود 4 لینک به دیدگاه
sara 20 1717 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۸۹ در خدمت تو اسب معالی بتاختم وز نعمت تو نرد امانی بباختم 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده