رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند

  • Like 1
ارسال شده در

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

 

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

  • Like 2
ارسال شده در

من از تصور بیهودگی این همه دست

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی

که درس هندسه اش را

دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم

و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد

  • Like 4
ارسال شده در

دوش با من گفت پنهان کاری تیز هوش

کز شما پنهان نشاید رمز و راز می فروش

  • Like 2
ارسال شده در

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

  • Like 3
ارسال شده در

وزشی برخاست

دریچه ای بر خیرگی ام گشود

روشنی تندی به باغ آمد

باغ می پژمرد

و من به درون دریچه رها می شدم

  • Like 3
ارسال شده در

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

 

 

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

  • Like 4
ارسال شده در

اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز

كز سر صدق ميكند شب همه شب دعاي تو

  • Like 3
ارسال شده در

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

كه او زهر است اما نوشداروست

  • Like 4
ارسال شده در

تو كجايي و من ساده درويش كجا

تو كجايي و من بي خبر از خويش كجا ؟

دل خزانسوز بهار است كه نيست

روز و شب منتظر اسب سواري است كه نيست

در دلم اين عطش چيست خدا ميداند

عاشقم دست خودم نيست خدا ميداند ؟

  • Like 4
ارسال شده در

در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد

مغرب جان می کند

می میرد.

گیاه نارنجی خورشید

در مرداب اتاقم می روید کم کم

  • Like 3
ارسال شده در

مباش بنده‌ی آن کز غم تو آزادست

 

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

  • Like 3
ارسال شده در

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

  • Like 2
ارسال شده در

درپای دار این فلک بی‌گناه کش

 

چندین هزار پیکر ناپایدار چیست؟

  • Like 4
ارسال شده در

تو مرا بی پایان افریدی

وبی پایان است

شادمانی که می بخشی

تو این ظرف شکننده را بارها و بارها تهی ساخته ای

و ان را همواره با زندگی تازه سرشار ساخته ای:icon_pf (44):

  • Like 4
ارسال شده در

یارب از ابر هدایت برسان بارانی

پیش تر زانکه چو گردی زمیان بر خیزم ....

  • Like 4
ارسال شده در

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد :ws44:

  • Like 4
ارسال شده در

در ميخانه نبود بسته چرا حافظ گفت

دوش ديدنم كه ملائك در ميخانه زدند

  • Like 3
ارسال شده در

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر

یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

  • Like 4
ارسال شده در

در خدمت تو اسب معالی بتاختم

وز نعمت تو نرد امانی بباختم

  • Like 3
×
×
  • اضافه کردن...