رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

من از تصور بیهودگی این همه دست

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی

که درس هندسه اش را

دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم

و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو كجايي و من ساده درويش كجا

تو كجايي و من بي خبر از خويش كجا ؟

دل خزانسوز بهار است كه نيست

روز و شب منتظر اسب سواري است كه نيست

در دلم اين عطش چيست خدا ميداند

عاشقم دست خودم نيست خدا ميداند ؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو مرا بی پایان افریدی

وبی پایان است

شادمانی که می بخشی

تو این ظرف شکننده را بارها و بارها تهی ساخته ای

و ان را همواره با زندگی تازه سرشار ساخته ای:icon_pf (44):

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد :ws44:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...