رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ترا یک ذره سوی خود هوا خواهی نمی بینم

 

مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمیدانم

 

چه بی روزی کسم ، یارب، که از وصل تو محرومم

 

چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان میدانم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای دل عبث مخور غم دنیا را

فکرت مکن نیامده فردا را

 

کنج قفس چو نیک بیندیشی

چون گلشن است مرغ شکیبا را

 

بشکاف خاک را و ببین آنگه

بی مهری زمانهٔ رسوا را

 

این دشت، خوابگاه شهیدانست

فرصت شمار وقت تماشا را

 

از عمر رفته نیز شماری کن

مشمار جدی و عقرب و جوزا را....

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت

 

دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت

 

رهزن نفس را شناخته بود

گنجهایش نگاهبانی داشت

 

کشت و زرعی به ملک جان میکرد

بی نیاز از جهان، جهانی داشت

 

گوش ما موعظت نیوش نبود

ورنه هر ذره‌ای دهانی داشت

 

ما در این پرتگه چه میکردیم

مرکب آز گر عنانی داشت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای

کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست

 

ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد

خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست

 

هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی

ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست

 

از تیرگی و پیچ و خم راههای ما

در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

کای هرزه‌گرد بی سر و بی پا چه می‌کنی

 

ما میرویم تا که بدوزیم پاره‌ای

هر جا که میرسیم، تو با ما چه می‌کنی

 

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر بروز تجربه تنها چه می‌کنی....

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...