رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دید موری در رهی پیلی سترک

گفت باید بود چون پیلان بزرگ

 

من چنین خرد و نزارم زانسبب

که نه روز آسایشی دارم، نه شب

 

بار بردم، کار کردم هر نفس

نه گرفتم مزد، نه گفتند بس

 

ره سپردم روزها و ماهها

اوفتادم بارها در راهها....

لینک به دیدگاه

تا ببازار جهان سوداگریم

گاه سود و گه زیان میوریم

 

گر نکو بازارگانیم از چه روی

هرگز این سود و زیانرا نشمریم

 

جان زبون گشته است و در بند تنیم

عقل فرسوده است و در فکر سریم

لینک به دیدگاه

می ترسم

از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود

برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا

بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند

از پنجره

غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم

بیهوده بود بیهوده بود

لینک به دیدگاه

تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر

ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر

 

زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد

چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...