MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ ایا شما كه صورتتان را در پشت نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید گاهی به این حقیقت یاس اور اندیشه میكنید كه زنده های امروزی چیزی به جز تفاله یك زنده نیستند 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ در غمش هر شب به گردون پیک آهم می رسد صبر کن ای دل شبی آخر به ما هم میرسد شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟ کز پس آن نوبت روز سیاهم میرسد صبر کن گر سوختی ای دل ز آزر رقیب کاین حدیث جاگداز آخر به شاهم میرسد گر گنه کردم عطا از شاه خوبان دور نیست روزی آخر مژده ی عفو گناهم میرسد 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ دست و پایی می توان زد بند اگر بر دست و پاست وای بر حال گرفتاری كه بندش بر دل است 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود سرکشان را چو به صاف سرخم دستی نیست سر ما خاک در دردکشان خواهد بود پیش از آنی که پر از خاک شود کاسه چشم چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود تا جهان باقی و آئین محبت باقی است شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود هر که از جوی خرابات نخورد آب حیات گر گل باغ بهشت است خزان خواهد بود حافظا چشمه اشراق تو جاویدانی است تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود صحبت پیر خرابات تو دریافته ام روحم از صحبت این پیر جوان خواهد بود هر کجا زمزمه عشق و همای شوقی است به هواداری آن سرو روان خواهد بود تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم دختر ماه بر این گله شبان خواهد بود زنده با یاد سر زلف تو جان خواهم کرد تا نسیم سحری مشک فشان خواهد بود ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار عمر جاوید نصیب دگران خواهد بود شهریارا به گدایی در میکده ناز که دلت محرم اسرار نهان خواهد بود 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ در دیده بجای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ در دیده بجای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا معرکس واقعا زیباست... ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تبسم تو دلم را ستاره باران كرد رسم به ماه اگر خنده دوباره كنی شما لطف دارین 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ مرا حق از می عشق آفریده ست همان عشقم اگر مرگم بساید منم مستی و اصل من می عشق بگو از من بجز مستی چه آید ؟ 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ دل شبست و به شمران سراغ باغ تو گیرم گه از زمین و گه از آسمان سراغ تو گیرم به جای آب روان نیستم دریغ که در جوی به سر بغلطم و در پیش راه باغ تو گیرم نه لاله ام که برویم به طرف باغ تو لیکن به دل چو لاله بهر نوبهار داغ تو گیرم 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالی ست 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تا کی چو باد سربدوانی به وادیم ای کعبه مراد ببین نامرادیم دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار گویی چراغ کوکبه بامدادیم... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ میخانه اگر صاحب صاحب نظری داشت می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت....... 1 لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود سرکشان را چو به صاف سرخم دستی نیست سر ما خاک در دردکشان خواهد بود... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسرویی گزیدن لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را وِردِ زبان مدحت و تحسین منست لینک به دیدگاه
MH.Sayyadi 14584 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست چون من از بادهٔ غفلت مستم آن بت دلبر هشیار کجاست... 1 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ تو كه اين سان ز پس ابر بتابي به زمين گر بيايي چه بود جلوه ی رويت يارا 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده