samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ :banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52: 4 لینک به دیدگاه
king_of_night 113 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ منم میترسم.....:banel_smiley_52: 3 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ قبلا آره اما یه چند وقتی از بس آمپول و سرم بهم زدن دیگه نمی ترسم ولی آییییییییییی درد داره:icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ باورتون میشه من تو یه ماه که میرفتم دندون پزشکی برا سرویس دندونام فک کنم ۸ جلسه رفتم! همش دندونای آسیا بود! هر دفعه یه دو ساعتی کار داشت! هر دفعه هر یه ساعت این آمپولو ۳ بار میزدن! یعنی هر جلسه ۶ بار! کلا فک کنم ۴۰ بار تو یه ماه من تو دندون پزشکی آمپول زدم! آخراش دیگه اصلا فکم هیچی رو حس نمیکرد! 2 لینک به دیدگاه
samira_3001 42 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ من دوست ندارم........:banel_smiley_52: یه مدت حتی تو دندون پزشکی هم میگفتم بدونه امپول کاراشو بکنه.......... پند وقت پیشم رفته بودم واکسن بزنم انقدر کولی بازی در اوردم که........... 1 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ من بچه بودم خیلی میترسیدم... انگار میخواستن جونم بگیرند... الان دیگه نه... الان آمپول رو به شربت و قرص ترجیح میدم. 2 لینک به دیدگاه
FriendlyGhost 998 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۸۹ من بچه بودم خیلی میترسیدم... انگار میخواستن جونم بگیرند... الان دیگه نه... الان آمپول رو به شربت و قرص ترجیح میدم. برعکس من ... بچه بودم اصلا نمیترسیدم چون بچه ضعیفی هم بودم مرتب مریض میشدم و دکترم هم همش آمپول مینوشت نامرد !!! ولی الان از ترس پنی سیلین ، سرما میخورم نمیرم دکتر 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ خاطره نویسی با جمع کردن چای کیسهای !! :banel_smiley_4: لندن: یک زن انگلیسی با جمعکردن 32 هزار چای کیسهای خاطرات روزانه زندگیاش را ثبت کرده است! پتیگالهولمز، 42 ساله که نوشیدن چای یکی از اجزای جدانشدنی زندگیاش بهحساب میآید میگوید خوردن هر فنجان چای با دوستان یا خانوادهاش یک لحظه مهم برای او به حساب میآید. او بعد از استفاده از هر چای کیسهای آن را خشک میکند و سپس شماره سریال آن را با یک کاغذ یادداشت روی آن میچسباند. او روی این کاغذ علاوه بر تاريخ و ساعت، مختصري نيز درباره اینکه این چای را با چه کسی نوشیده است و درباره چه چیزهايی حرف زدهاند مینویسد. این خانم که مادر 3بچه است، میگوید شاید مجموعه چایهای کیسهای او ارزش مادی نداشته باشد اما خاطرات این فنجانهای چای برای او یک دنیا ارزش دارد. 2 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ خیلی باحاله خوشم اومده از کارش لینک به دیدگاه
silent for ever 367 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ ترس از سرنگ و سوزن برام به مراتب از دردش بیشتره....:banel_smiley_52: بچه که بودم برام شکلات می خریدن بعد یه دفعه "حمله"... :167: وای ...:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
silent for ever 367 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ نه، نمیترسم خیلی خوبه...مرد محکمی هستید. 1 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۸۹ برعکس من ... بچه بودم اصلا نمیترسیدم چون بچه ضعیفی هم بودم مرتب مریض میشدم و دکترم هم همش آمپول مینوشت نامرد !!! ولی الان از ترس پنی سیلین ، سرما میخورم نمیرم دکتر دقيقا مثل من زمستون و پاييزي نبود كه مريض نشم هر ماه جام دكتر بود و دقيقا مثل شما چرا دكترا نامردند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اما الان از مريضي هم بميرم دكتر نميرم بچه كه بودم قبل از دكتر رفتنم هر چي امام و پيغمبر بود رو مياورم وسط دعا ميكردم كه آمپول ننويسه چقدر ساده بودم اما فايده اي نداشت 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده