spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ بابا بزارین بچه مردم راحت بخوابه حالا من یه چیزی گفتما 1 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ نه بهش میگم:سهیل استاتیکو افتادی....دیگه فکر نکنم خوابش ببره! لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ نه بهش میگم:سهیل استاتیکو افتادی....دیگه فکر نکنم خوابش ببره! استاتیک افتادن که خیلی چیز بدی نیست 2 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ استاتیک افتادن که خیلی چیز بدی نیست پس بهش میگم استاتیک استاد بهت 2 داده! به احتمال زیاد مشروط میشی...اونم با آشفتگی تمام میپره پشت کام تا ببینه راسته یا غلط!:smiley (18): لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ قدیما عصر که میشد هروقت مامانم بهم میسپرد داداشمو بیدارش کنم بره نون بخره...چون خرس تشریف داشت و اگه اسم نونو میشنید بجای خواب میرفت تو کما...همیشه ازین ترفند استفاده میکردم.به شدت تکونش میدادم و با هیجان میگفتم پاشو مدرست دیر شده ساعت 9 شد...بیچاره مثل فنر ازجا میپرید 8 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ اون هم متقابلا روشهای زیادی واسه ازار روانی من داره هررررررروقت دستم و بالم به چیزی بخوره تقی صدا بده یا پام به چیزی گیر کنه یا اتفاقی چیزی از دستم بیفته بهم میگه:اصلن هول نشو همش مال تو یا یواش تموم نمیشه یا فرار نمیکنه:w00: 4 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ قدیما عصر که میشد هروقت مامانم بهم میسپرد داداشمو بیدارش کنم بره نون بخره...چون خرس تشریف داشت و اگه اسم نونو میشنید بجای خواب میرفت تو کما...همیشه ازین ترفند استفاده میکردم.به شدت تکونش میدادم و با هیجان میگفتم پاشو مدرست دیر شده ساعت 9 شد...بیچاره مثل فنر ازجا میپرید من یادم میاد یه بار تو دوران دبستان بعد از کلاس (ساعت 12 کلاسای ما 7-12) خوابیدم چون خواب منم خرسه دیگه بعد 6.5 ساعت بیدار شدم حواسم نبود احساس کردم 7 صبحه لباس پوشیدم و ناراحت که مشقامو ننوشتم آماده ی رفتن شدم یه دفعه مامانم منو دم در دید گفت کجا می ری گفتم مدرسه دیگه بهم فهموند کلی بهم خندیدن 7 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ کله گنده ی اینجا کیه؟ می خوام سایز سرمو بش نشون بدم تا بگرخه 2 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ یه بار من خواب بودم خواهرم دنبال یه چیزی می گشت (یه کاغذی بود احتمالا) که آخرین بار پیش من بود دیگه اومده بود از من پرسیده بود که کجاست منم چون از خواب بیدار نشده بودم دیگه خودم نمی فهمیدم ولی آدرس های اشتباه بهش می دادم هر بار هم یه آدرس بهش می دادم اون هم می رفت می گشت پیدا نمی کرد بعد یه بارش از خواب بیدار شدم ازم پرسید که اون کاغذه کجاست منم دست کردم زیر تشکم بهش دادمش اون هم زد زیر خنده بعد من خوابیدم فرداش یقه شو گرفتم که چرا خندیدی اون هم قضیه رو بهم گفت 4 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ کله گنده ی اینجا کیه؟ می خوام سایز سرمو بش نشون بدم تا بگرخه لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ یه بار من خواب بودم خواهرم دنبال یه چیزی می گشت (یه کاغذی بود احتمالا) که آخرین بار پیش من بود دیگه اومده بود از من پرسیده بود که کجاست منم چون از خواب بیدار نشده بودم دیگه خودم نمی فهمیدم ولی آدرس های اشتباه بهش می دادم هر بار هم یه آدرس بهش می دادم اون هم می رفت می گشت پیدا نمی کرد بعد یه بارش از خواب بیدار شدم ازم پرسید که اون کاغذه کجاست منم دست کردم زیر تشکم بهش دادمش اون هم زد زیر خنده بعد من خوابیدم فرداش یقه شو گرفتم که چرا خندیدی اون هم قضیه رو بهم گفت آره جون عمت....اونم خندید! خندید یا یه کشیده آبدار چسبوند دم گوشت؟ لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ آره جون عمت....اونم خندید!خندید یا یه کشیده آبدار چسبوند دم گوشت؟ اولا تو خونه ی ما کسی جرات نداره با من حتی بد حرف بزنه دوما تو خونه ی ما همه می دونن تا موقعی که کامل از خواب بیدار نشدم حرفام خنده داره یا خودم نمی دونم چی می گم 3 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ اولا تو خونه ی ما کسی جرات نداره با من حتی بد حرف بزنهدوما تو خونه ی ما همه می دونن تا موقعی که کامل از خواب بیدار نشدم حرفام خنده داره یا خودم نمی دونم چی می گم چقدر خشانت داری تو! اینجوری نمیشه...واجب شده سربازی بیُفتی نیروی دریایی ارتش یا پایگاه زمینی عجب شیر! یا اینکه تورو 2روز بسپرن دست من...:gnugghender: لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ هی روزگار...چه قدر دوران دبیرستان معلما وناظما رو اذیت میکردیم... الان که یادم میفته واقعا احساس شرم میکنم... :shame: راس میگه ....منم معلمامو سر کلاس به مرز جنون میرسوندم:icon_pf (34): دیگه ناظم بماند....:icon_pf (34):حتی الانشم یکی از استادامو خیلی ااذیت میکنم البته به یه نحو دیگه!!!! 2 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ شیطونی زیاد تو دفتر خاطرات داریم داداش من تو بچگی عشق تیرکمون بود منم بواسطه داداشم عاشق تیرکمون شده بودم ته جیبم پر بود از سیم مفتولی یاپلاستیکی نعل شکلی یا تیکه های کوچیک سنگ یه بار شب تو حیاط خونه به دادشم گفتم بیاد پنجره اشپزخونه همسایه روبه رویی رو نشونه بگیریم و مسابقه بدیم (لای پنجره وا بود نشونه رو این قرار دادیم که سنگ باید از لای پنجره می رفت تو ) خلاصه شروع کردیم سه تا اون سه تا من هی میزدیم اما بیشتر سنگا میخورد به شیشه پنجره پسر همسایه مونم هی پنجره رو وا می کرد و پایین تو کوچه رو نیگا می کرد و هیچی نمیدید بعد دوباره می رفت بازم ما کارمونو شروع می کردیم انقده کیف داشت تا اینکه این پسره لای پنجره رو وا کرد و شروع کرد به سوت زدن و هی می گفت بینم تو اونجایی صب کن اومدم بیرون مامانم شلوارم شسته بزار خشک شه اومدم پایین:w58: بعد حدود نیم ساعتی در خونه همسایه وا شدو منو داداشمم یواشکی رفتم رو نرده تراس از بالای دیفار نیگا کردیم ببینیم این چیکار می کنه دیدیم اومده بیرون هی داره این طرف اون طرف کوچه رو نیگا می کنه اونقد وایستاد اخرشم رفت خونه با حالت عصبانی 4 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ تازگیها خیلی یاد دوران مدرسه ام می میافتم....:girl_in_dreams: مطمئنا همه شما هم 12 سال دوران مدرسه(+پیش دانشگاهی) تون پره از خاطرات خوب و بد.... من خودم یه سری از مسائل چن سال پشت هم برام تکرار شدن و هیچ وخ نفهمیدم چرا این جوری شد.... میخوام به مرور براتون تعریف کنم شاید شما بتونید دلیلشو بهم بگید!!! گفتم این تاپیکو بزنم...بیاین از خاطرات اون دوران بگین... خوب وبد ...اصلا هم مهم نیس که یه چیز جذاب توش باشه یا سرگرم کننده.... فقط از اون موقع ها تعریف کنین.... :icon_gol: 10 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ من بعضی اوقات که با دوستای دوران دبیرستانم صحبت می کنم به یاد اون دوران که می افتیم کلی حسرت می خوریم و کلی می خندیم و کلی دلتنگ می شیم واقعا دوران خوبیه اما خوبه که فقط یکبار توی زندگی هرکسی اتفاق می افته 5 لینک به دیدگاه
مهناز-72 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ به ............ من اينقدر خاطره دارم كه نگو يك عالمه از آتيش زدن سطل آشغال كلاس بگم ......... يا آوردن گنجشك سر كلاس......يا آوردن ملخ سر كلاس........يا ريختن سس روي بخاري كلاس......يا دعوا با كلاس هاي ديگه......... يا كتك خوردن معاون دبيرستان يا...... شكستن شيشه سرويس مدرسه.... خيلي زيادن 3 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ بهترین دوران زندگیم دبیرستان و پیش بود خیلییییییییی بهم مزه داد و هرگز نمیفراموشمشون هییییییییییییی روزگار 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده