رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

من

غرق در لذت

لذت اشک ریختن

لذت تنها بودن

لذت شانه به شانه ی غم رفتن ... ماندن !

به راستی که شیرین است ...

تلخی این زندگی ...!

.

.

.

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میگفتم تو شمع باش و من پروانه میشوم...

این روزها...

تا چشم باز میکنم میپاشی به چشمهایم و می سوزانیم!!

شب ها که میخوابم میپاشی به رویایم و باز میسوزانیم!!

لحظه ای امانم بده نامرد...

مگر تو را به گاز شهری وصل کرده اند؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دوستت دارم و دلم هم برایت تنگ میشود

می مانم چه کنم

در میان اینها"برای کسی که دوستش داری .... " ،"دلتنگی هایت را بنویس"!!

در اینجا اتراق میکنم!!!

اوضاع حالم از این ها هم وخیم تر است...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

میگویم کاش تمام مردم دنیا لال بودند!!

مپرسد چراااا؟؟؟!!!

خبر ندارد از اوضاع و احوالم...سکوت میکنم...

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

برای اینکه همواره نگاهمان بگوید که دلمان چند مرده حلٌاج است

نه سردی کلامی که سال هاست معنی نارضایتی را میدهد!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من یک عابر پیاده هستم

واژه‌هایم را

عنکبوت‌های هار به تاراج برده‌اند !

یک عابر پیاده

که خواب مانده

که قضا شده ...

که دیگر با هیچ نمازی به جا آورده نمی‌شود ...!

.

.

.

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امروز دلش را شکستم

سر به درو دیوار میزنم برای جبران اشتباهم

قلبم از تپش دارد می ایستد

دوستش دارم اما افسوس که کسی باورم ندارد

دلتنگش شده ام

مشوشم

نجاتی هست؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه

سالها میگذرد ومن از پنجره ی بیداری

کوچه ی یاد تو را مینگرم میبویم

وچنان آرامم که کسی فکر نکرد

زیر خاکستر آرامش من

چه هیاهویی هست

عاشقی هم دردیست

ومن از لحظه ی دیدار تو میدانستم

که به این درد شبی خواهم مرد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بر سنگ مزارم بنویس

زیر این سنگ جوانی خفته است

با هزاران ای کاش ودو چندان افسوس

که به هر لحظه عمرش گفته ست

بنویس این جوان بر اثر ضربه کاری مرده ست

نه بنویس

این جوان بر اثر دیدن یاری مرده ست

جلوی روز وفاتم بنویس

روز پژمردن گل فصل بهار

روز اعدام جنون بر سر دار

روز خوشبختی یار

راستی شعر یادت نرود

بنویس

آی گلهای فراموشی باغ

مرگ از باغچه کوچکمان میگذرد

داس به دست وگلی چون لبخند میبرد از بر ما....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

حالا که رفته ای

کنارش می نشینم

گریه نمی کند

دستش را می گیرم

گریه نمی کند

به پایش می افتم

گریه نمی کند

نکند اتفاقی افتاده است

که شعر گریه نمی کند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

چون زمین، از آن همگانم.

یک قطره نفرت نیز حتی در سینه‌ام نیست

گشاده و بی‌غش

دست‌هایم

خوشه‌های انگور را

در باد می‌پراکنند.

- پابلو نرودا

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...