رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

با مداد رنگي ام

آســمانم را آبـی ِ پر رنــگ میکنم !

گه گاهی هم ابــری در کناری میکشم

تا شاید روزی بــارانی ببارد ...

.

.

.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ما ایستاده ایم

و لحظه لحظه نوبت خود را

خمیازه می کشیم !

اما ...

این آسیاب کهنه به نوبت نیست

شاید همیشه نوبت ما فرداست ...!

.

.

.

 

  • Like 7
لینک به دیدگاه

زین همــــرهان سست عناصر دلــــم گرفت

شیــر خـــدا و رستم دستــانــم آرزوســـــت

 

زیــــن خلق پر شکایت گریان شدم ملـــــول

آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این روزها همه کمرنگ می شوند

من در میان کمرنگ ها پر رنگ

پاک کن را دستت دادم

جای کمرنگ کردنم،بی رنگم کردی

حالا حسابی بی رنگم...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

این ثانیه ها آرامشی دارم وصف ناشدنی!

دیروزی مملؤ از نبودنت و امروز افتاده ام در دام آرامشت...

گاه گاه آنقدر برایم سؤال می شوی که می مانم در فلسفه هستی ات،وجودت

گویی قلم هم بی میل شده برای خزیدن روی این کاغذ پاره ها،او هم چون من رسیده به آرامشی وصف ناشدنی!!

چه خرامان می تراود از قلمم این ثانیه ها...

 

گفته بودی آرامشی،گفته بودم نمی خواهم آرامشت را،تشویش جانم شدی،غرق شدم در طوفان بلایت...

لبخند که می زنند این آدمک های دست ساخته ی تو،چیزی از وجودم جاری می شود به نگاهت...

در خنده های پر دردشان تویی می بینم به وسعت آفرینش،گویی تجلی یافته ای در گلخند یک بهانه ی شیرین شبانه...

تمامأ ترانه شده ام در باران این لحظه ها...

تمامأ تو شدم در این من شدن ها و بی تو،تو شدن ها!

لحظه ای سکوت...

آری! یکپارچه آرامشم...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بارور شده ام!!!

از عشق بازی عقل و اندیشه!

دیگر نمی توانم سرم را بلند کنم...

حالا خوب میفهمم وقتی می گویند درخت هر چه بارش بیشتر میشود،خمیده تر می شود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نفس هایم را احساس میکنم...

سنگین است،انگار غول سنگین خاطرات روی نفس هایم افتاده

گویا کبود شده ام ...

رو به روی آیینه می ایستم...

چنگ میزنم به این خاطرات...

پس از ساعت ها کلنجاااار....

آه...باز نفسم برگشت...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر قدر

این قلم

نوشت ،

خط زد ،

نگاشت و خط خطی کرد

باز ، به پندار نیامدی ...

اکنون ، دیگر بار

 

.

.

 

میان کاغذ های مچاله می جویمت

که زیر پا انداخته ام

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بغض است که جا خوش کرده در بیراهه ی گلویم

من ِ ساده را ببین که فکر میکردم تو در راه گلویم مانده ای...

چه خیال خامی...

یادم نبود سالهاست که طعم تو را هرگز نچشیده ام!!!

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لعنت بر این شب ها...

لعنت بر این ساعت خشکیده ی سرد که جان میدهد و جان میگیرد تا میگذرد...

لعنت بر این ثانیه هایی که فاصله تنها بهانه ی بغض هایم شده...

لعنت بر من که تا این موقع شب دست از تو بر نمیدارم...

و لعنت بر تو که میدانی دوریت جانم را میگیرد و باز دوری...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نمی دانم امشب چه می گذرد بر من....

 

ذهنم در حال انفجار است...

 

یک گل به من دهید...

 

میخواهم ببینم دوستم دارد؟

 

یا دوستم ندارد؟

 

دوستم دارد؟

 

دوستم ندارد؟

 

دوستم دارد؟

 

دوستم ندارد؟

 

گلبرگ ها تمام شده و او همچنان ....

 

دوستم ندارد...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...