رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

.

.

.

من زودتر از عقربه ها اتفاق می افتم ...!

  • Like 6
ارسال شده در

به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه‌هایم

از وبالِ بال

خمیده بود،

  • Like 6
ارسال شده در

با مداد رنگي ام

آســمانم را آبـی ِ پر رنــگ میکنم !

گه گاهی هم ابــری در کناری میکشم

تا شاید روزی بــارانی ببارد ...

.

.

.

  • Like 5
ارسال شده در

..

سکوت بودم من

آنگاه که عشق

با خمیازه ای

روی گرداند و رفت

و اندوه

با ناله

به دامان ام ریخت

من اما

ناگفته بسیار دارم

..

  • Like 8
ارسال شده در

ما ایستاده ایم

و لحظه لحظه نوبت خود را

خمیازه می کشیم !

اما ...

این آسیاب کهنه به نوبت نیست

شاید همیشه نوبت ما فرداست ...!

.

.

.

 

  • Like 7
ارسال شده در

می دانم ...

زمانی آرام خواهم گرفت

و خواهم گریست !

.

.

.

  • Like 4
ارسال شده در

زین همــــرهان سست عناصر دلــــم گرفت

شیــر خـــدا و رستم دستــانــم آرزوســـــت

 

زیــــن خلق پر شکایت گریان شدم ملـــــول

آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

  • Like 4
ارسال شده در

.

.

.

من زندگي ام را خواب مي بينم ... روياهايم را زندگي مي كنم ...!

  • Like 3
ارسال شده در

همه جا سپید

برف باریده ...

راه می روم تمام راه را

و سوت می زنم

برای غریبی جا پاهایی كه

فقط مال من است !!

  • Like 4
ارسال شده در

این روزها همه کمرنگ می شوند

من در میان کمرنگ ها پر رنگ

پاک کن را دستت دادم

جای کمرنگ کردنم،بی رنگم کردی

حالا حسابی بی رنگم...

  • Like 3
ارسال شده در

این ثانیه ها آرامشی دارم وصف ناشدنی!

دیروزی مملؤ از نبودنت و امروز افتاده ام در دام آرامشت...

گاه گاه آنقدر برایم سؤال می شوی که می مانم در فلسفه هستی ات،وجودت

گویی قلم هم بی میل شده برای خزیدن روی این کاغذ پاره ها،او هم چون من رسیده به آرامشی وصف ناشدنی!!

چه خرامان می تراود از قلمم این ثانیه ها...

 

گفته بودی آرامشی،گفته بودم نمی خواهم آرامشت را،تشویش جانم شدی،غرق شدم در طوفان بلایت...

لبخند که می زنند این آدمک های دست ساخته ی تو،چیزی از وجودم جاری می شود به نگاهت...

در خنده های پر دردشان تویی می بینم به وسعت آفرینش،گویی تجلی یافته ای در گلخند یک بهانه ی شیرین شبانه...

تمامأ ترانه شده ام در باران این لحظه ها...

تمامأ تو شدم در این من شدن ها و بی تو،تو شدن ها!

لحظه ای سکوت...

آری! یکپارچه آرامشم...

  • Like 5
ارسال شده در

بارور شده ام!!!

از عشق بازی عقل و اندیشه!

دیگر نمی توانم سرم را بلند کنم...

حالا خوب میفهمم وقتی می گویند درخت هر چه بارش بیشتر میشود،خمیده تر می شود

  • Like 2
ارسال شده در

من و تلفن

 

هر دو خاموشیم

 

روزهاست

 

كسی از ما

 

صدایی نشنیده است!

  • Like 3
ارسال شده در

نفس هایم را احساس میکنم...

سنگین است،انگار غول سنگین خاطرات روی نفس هایم افتاده

گویا کبود شده ام ...

رو به روی آیینه می ایستم...

چنگ میزنم به این خاطرات...

پس از ساعت ها کلنجاااار....

آه...باز نفسم برگشت...

  • Like 2
ارسال شده در

هر قدر

این قلم

نوشت ،

خط زد ،

نگاشت و خط خطی کرد

باز ، به پندار نیامدی ...

اکنون ، دیگر بار

 

.

.

 

میان کاغذ های مچاله می جویمت

که زیر پا انداخته ام

  • Like 2
ارسال شده در

.

.

.

ديگر خوب ياد گرفته ام صبر كنم ...

صبر مـي كنم !

  • Like 1
ارسال شده در

بغض است که جا خوش کرده در بیراهه ی گلویم

من ِ ساده را ببین که فکر میکردم تو در راه گلویم مانده ای...

چه خیال خامی...

یادم نبود سالهاست که طعم تو را هرگز نچشیده ام!!!

  • Like 2
ارسال شده در

لعنت بر این شب ها...

لعنت بر این ساعت خشکیده ی سرد که جان میدهد و جان میگیرد تا میگذرد...

لعنت بر این ثانیه هایی که فاصله تنها بهانه ی بغض هایم شده...

لعنت بر من که تا این موقع شب دست از تو بر نمیدارم...

و لعنت بر تو که میدانی دوریت جانم را میگیرد و باز دوری...

  • Like 4
ارسال شده در

یا رب نظری بر منه سرگردان کن

لطفی به منه دلشده حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنم

هرچه از کرم و طلف تو زیبد آن کن

  • Like 1
ارسال شده در

نمی دانم امشب چه می گذرد بر من....

 

ذهنم در حال انفجار است...

 

یک گل به من دهید...

 

میخواهم ببینم دوستم دارد؟

 

یا دوستم ندارد؟

 

دوستم دارد؟

 

دوستم ندارد؟

 

دوستم دارد؟

 

دوستم ندارد؟

 

گلبرگ ها تمام شده و او همچنان ....

 

دوستم ندارد...

  • Like 3
×
×
  • اضافه کردن...