رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...

یارب! گناه اهل جهان را به ما ببخش

ما را سپس به رحمت بی‌منتها ببخش

هرچند ما نه‌ایم سزاوار رحمتت

ما را بدان چه نیست سزاوار ما ببخش

  • Like 8
لینک به دیدگاه

باز کن پنجره ها را که نسيم

 

روز ميلاد اقاقی ها را جشن می گيرد

 

و بهار

 

روی هر شاخه کنار هر برگ

 

شمع روشن کرده است

 

 

 

همه چلچله ها برگشتند

 

و طراوت را فرياد زدند

 

کوچه يکپارچه آواز شدست

 

و درخت گيلاس

 

هديه جشن اقاقی ها را

 

گل بدامن کرده است

 

 

 

باز کن پنجره ها را ايدوست

 

هيچ يادت هست

 

که زمين را عطشی وحشی سوخت؟

 

برگها پژمردند ؟

 

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

 

 

 

هيچ يادت هست؟

 

توی تاريکی شبهای بلند ،

 

سيلی سرما با تاک چه کرد؟

 

با سر و سينه گلهای سپيد

 

نيمه شب باد غضبناک چه کرد؟

 

هيچ يادت هست؟

 

 

 

حاليا معجزه باران را باور کن

 

و سخاوت را در چشم چمنزار ببين

 

و محبت را در روح نسيم

 

که در اين کوچه تنگ

 

با همين دست تهی

 

روز ميلاد اقاقی ها را

 

جشن می گيرد !

 

 

 

خاک جان يافته است

 

تو چرا سنگ شدی ؟

 

تو چرا اينهمه دلتنگ شدی؟

 

باز کن پنجره ها را ...

 

و بهاران را باور کن !

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟

 

از کجا و از که خبر آوردی؟

 

خوش خبر باشی اما

 

گرد بام و در من

 

بی ثمر می گردی

 

 

 

انتظار خبری نيست مرا

 

نه زياری ، نه ز ديار و دياری ، باری

 

برو آنجا که ترا منتظرند

 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

 

قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند

 

 

 

دست بردار از اين در وطن خويش غريب

 

قاصدک تجربه های همه تلخ ،

 

با دلم می گويند ،

 

که دروغی تو دروغ

 

که فريبی تو فريب

 

 

 

قاصدک هان ، ولی آخر ايوای

 

راستی آيا رفتی با باد ؟

 

با توام ، آيا کجا رفتی آی ،

 

راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟

 

مانده خاکستر گرمی جايی ، در اجاقی ؟

 

طمع شعله نمی بندم

 

خردک شوری هست هنوز ؟

 

 

قاصدک

 

ابرهای همه عالم شب و روز

 

در دلم می گريند

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ماهیمان دلش تنگ است،

سلطان قلبها می خواند

شاید او هم دوست دارد به آن ظرف شلوغ پراز ماهی برگردد

تا باز هم درکنار او که دوستش می داشت،

باشد

فضای شیشه ای

این بلور زندان جاویدان او

تا رسیدن به انتهاست

.

.

مرسی که گاهی آبم را عوض می کنی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خسته ام از آرزوها.....

آرزوهاى شعارى ......

شوق پرواز مجازى......

بال هاى استعارى.......

لحظه هاى كاغذى را روز و شب تکرار كردن:

خاطرات بایگانى.......

زندگى هاى ادارى ........

آفتاب زرد وغمگین......

پله هاى رو به پایین .....

سقف هاى سرد و سنگین.....

آسمان هاى اجارى......

عصر جدول هاى خالى.....

پارك هاى این حوالى ......

پرسه هاى بى خیالى........

نیمكت هاى خمارى .......

رونوشت روزها را روى هم سنجاق كردم:

شنبه هاى بى پناهى.....

جمعه هاى بى قرارى......

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها....

خاك خواهد بست روزى....

باد خواهد برد بارى.....

روى میز خالى من......

صفحه باز حوادث درستون تسلیت ها.....

نامى از مایادگارى.........:icon_gol::icon_gol:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دلتنگم و هیچ راه گریزی نیست...

...!

قلبم را در شبی تاریک دزدیدند...

و رگهای رابطه را یک به یک بریدند...

...!

دلتنگم و ...

راه گریزی نیست!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...