رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

آدم از یک جایی به بعد

دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،

از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،

از آدم ها فاصله نمیگیرد

از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.

دیگر گریه نمیکند

غصه نمی خورد

از حرف کسی نمی رنجد.

دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد،

به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.

دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، رنگ پیراهنی

حواسش را پرت نمی کند.

آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند،

دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمی شود.

 

می دانی؟

آدم از یک جایی به بعد

فقط تماشا می کند ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بیا لباس هم باشیم و

دکمه دکمه

روی تن هم بوسه بدوزیم

دلم می خواهد

دست من در آستین تو باشد

دست تو در آستین من

طوری که عطر تنمان گیج شود

و آغوش ، نفهمد چه کسی

آن یکی را بیشتر از

آن یکی دوست دارد

راستش را بخواهی

من از این جنس سردرگمی ها

که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...

خوشم می آید

  • Like 4
لینک به دیدگاه

درود به دوستان .

ببخشید بداهه بود . گویا برهان

 

آنجا که آن شدم از این چون گریزم

اینجا که این گریزم از آن چون گریزم

 

ما قطره قطره در خاک پیدا و گم گشتیم

آنجا که بود پیدا از گم چون گریزم

 

ما قطره های اشکیم باری به هر جهت نیست

از دل چون برون شد از چشم چون گریزم

 

من از منادی عشق در دل شکسته گشتم

از دل شکستنش هیچ از او چون گریزم

 

احسنت ندارد این دل چون قطره گم گشته

احسنت بمن بگویید از دل نمی گریزم

 

ما خالق عشقیم او خاک را بما داد

از خاک نمی گریزم از عشق چون گریزم

 

یادم نکرده دلبر با چوب عشق رانده

از چوب هم حذر نیست از عشق چون گریزم

 

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

  • Like 4
لینک به دیدگاه

میهمان من باش .

بی کم و کاستی ،

به رویاهایت گره می خورم .

نشان مرا ،

از تمامی خواب هایت بجو .

من به تاریکی گیسوانت گره خورده ام .

شادی هایم را ،

در برق نگاهت می یابی .

وغم هایم را ،

در زردی سیمایت خواهی یافت .

من اهل ،

تمامی لحظات خاطراتت هستم .

آندم که ،کوتاهی لحظاتش

شوقی صد چندان به ارمغان می آورد .

من لحظه لحظه با تو بودنم ... گویا برهان

 

 

فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk

  • Like 3
لینک به دیدگاه

از يه جايي بعد عادت ميکني منتظر زنگ کسي نباشي

از يه جايي به بعد تويي که گوشيت از رگ گردن هم بهت نزديکتر بود يه وقت ميبيني که هي گوشيت تو جاهاي مختلف جا ميمونه

از يه جايي به بعد خوشبختي يعني يه اس ام اس از اون

از يه جايي به بعد شنيدن صداش آرزوت ميشه

از يه جايي به بعد ميفهمي که مدت هاست به فنا رفته اي

  • Like 3
لینک به دیدگاه

‌ "چقدر فاصله تا بام آسمان مانده ست؟"

"چقدر تا به رسیدن مرا زمان مانده ست؟"

 

قبول کن به همین چند پرسش ساده ست

اگر که در تن انگشتهات جان مانده ست

 

تو پله پله از این شهر دور خواهی شد

اگر چه در تن او پای پلکان مانده ست

 

کدام شهر؟ که از او هنوز در گوش ات

تراکم مگس و زوزه ی سگان مانده ست

 

تو روی پله ی بعدی به فکر خواهی رفت

"درخت کوچه چگونه چنین جوان مانده ست؟"

 

تمام عمر به دنبال پله ی بعدی

چقدر صفحه از این کهنه داستان مانده ست

 

از این تلاش نفس گیر خسته خواهی شد

در آن زمان که تن ات سخت ناتوان مانده ست

 

وجود یخ زده ات مسخ خواب خواهد شد

نگاه مات تو در عمق کهکشان مانده ست

 

درست ثانیه ای که به خاک می افتی

هزار پله به پایان نردبان مانده ست

 

 

بابک دولتی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

به عدد ادم هایی که به من با لبخند سلام می کنند...

 

احوالم رنگین کمان می شود...

 

در خشکسالی سلام های بی لبخند...

 

احوال من صاف تا کمی ابری است...:icon_redface:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آدم وقتی دلش می گیرد

باید گوشی را بردارد

کف اتاق دراز بکشد

شماره فرد مورد نظر را بگیرد

بدون سلام و علیک

بگوید

کمی با من حرف بزن

هیچ حالم خوب نیست

 

 

اما هیچکس نیست هیچکس هیچکس........

  • Like 3
لینک به دیدگاه

صبورم

ارامم

همان لبخند همیشگی

همان حرفها و ...........

دیروز یکی به من گفت چقدر صورتت پریده شده

و میدانم یواشکی به ادم کناریش میگفت چشمان این دختر برق همیشگی را ندارد

باید بیشتر مواظب باشم

یادم باشد نقابم را چک کنم

این روزها زیاد ارور میدهد

 

م.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

به همين سادگی

هر شب

از كسی كه دوستش داريم

دورتر مي شويم

همان لحظه كه با خودمان می گوييم

بگذار امشب هم

پيامی نفرستم

تا ببينم

كِي خودش آنقدر دلتنگ ميشود

تا از من خبری بگيرد

 

فرید صارمی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

باید یک نفر بنشیند

دست بگذارد روی شانه ات

از ته دل بگوید

چه مرگت است دیوانه جان؟

بعد سفت بغلش کنی و

تمامِ خوب نبودن هایت از چشم هایت بزند بیرون:)

 

مریم قهرمانلو

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …ولی بسیار مشتاقم …که از خاک گلویم سوتکی سازد …گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ای در دل من، میل و تمنا همه تو

وندر سر من مایه ی سودا همه تو

 

 

هر چند به روزگار در می نگرم؛

امروز همه تویی و .... فردا همه تو...

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...