MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۸۹ روزها از پی هم می گذرند و من هر از چند گاهی یادم می آید کارهایی مانده که هنوز انجام نداده ام ... صدای تلفن خوابِ نیمروز و تکه ابری در آسمان حواسم را پرت می کند ! کم کم پیر می شوم و آرزوهایم چون جنینی نارس سقط می شوند ...! 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ دنياي اين روزاي من ، هم قدر تن پوشم شده اون قدر دورم از تو كه ، دنيا فراموشم شده 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۸۹ محکوم ساعتم به عقبگرد می شود وقتی نگا ه منتظرم طرد می شود اینجا فقط به حرمت قانون انتظار برگ درخت حوصله ام زرد می شود باید به رنگ خویش در آیینه بنگرم تصویر رنگ آنچه دلم کرد می شود دیگر نگو ، نگو که چرا در میان شهر تبدیل نام مرد به نامرد می شود قسمت نبود شاعر آیینه ها شوم قسمت برایم آنچه که آورد می شود سهراب ِ درد ، چینی تنهاییم شکست دل با نگاه شعر تو همدرد می شود 6 لینک به دیدگاه
پائيزان 68 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۸۹ نه مثل همیشه در ضیافت زمین و ستاره با لباس سفید اتوکشیده ایستادهام تا به تجربههای تازهی این غربت بیآینه عادت کنم به قیامتِ دیدار تو نمیدانم اما چهگونه؟ اکنون که مه از کوه پائین میآید از تپه پائین میآید روی سقف سفالین خانهها چرخ میزند و بر شاخههای پریشان اردیبهشت، که سنگین از عطر شکوفههای غریب میبارد، من از رویاهای پراکندهام در سرزمینی یاد میکنم که انگار وطن من بود! و دلم برای تو ای نامهربان نه مثل همیشه که بیشتر از همیشه تنگ میشود ... 4 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۸۹ گاهی ارزوی شانه های خالی از احساس را از ته دل دارم... از ته دل.... من تمرین میکنم بازهم تمیرین میکنم چند وقتی است دارم به شدت تمرین میکنم سخت است اما دارم تمرین میکنم .... 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست درین آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم ای چشم فسون بار که می سوزی نهان از دیرگاهم چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟ زبان بگشا که می لرزد امیدم نگاه بی قرارم بر لب توست که می بخشی به شادی ها نویدم دلم تنگ است و چشم حسرتم باز چراغی در شب تارم برافروز به جان آمد دل از ناز نگاهت فرو ريز این سکوت آشناسوز 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۸۹ از بس که ملول از دل دلمرده خویشم هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم این گریه مستانه من بی سببی نیست ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت من نوحه سرای گل افسرده خویشم شادم که دگر دل نگراید سوی شادی تا داد غمش ره به سراپرده خویشم پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل خون موج زد از بخت بدآورده خویشم ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت من همسفر مرکب پی کرده خویشم بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم گویند که - امید و چه نومید – ندانند من مرثیه گوی وطن مرده خویشم مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید پرورده این باغ نه پرورده خویشم اخوان ثالث ... 1 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ - حال من ، مثل یک دشنام کوتاه، مثل یک دشنام گویا، حال من خوبست!!! 2 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ ثانیه ها بی قرار راست می روند چپ می روند راست می گفتی زود فراموش می شوم ! نیستی که بدانی زود،دیر می شود ... 3 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۸۹ به چشمانم گفته ام نبیند . به گوشهایم گفته ام نشنود . خاطراتم را نیز کشته ام . بــارالــهــا!!! دلـــم را چـه کـنـم (خاله جون این و از پستای خودت دزدیم....) 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ هواي چشمهاي من كمي تا قسمتي ابري است ولي چندي است از باران بارآور نشاني نيست دوباره تحت تأثير هواي پرفشار غم دلم يخ ميزند اما چه بايد كرد؟ چاره نيست نميدانم برايت از كدامين درد بنويسم؟ فقط اين را بدان اينجا نفسهايم زمستاني است 6 لینک به دیدگاه
.: Bahar :. 853 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۸۹ با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد اینجا دگر صدا به صدا هم نمی رسد چشمان او به نقطه ای از من رسیده است کانجا کسی به غیر خدا هم نمی رسد فرقی نمی کند که بمانم... و یا که نه...! وقتی که جمع ما به دو تا هم نمی رسد من می روم ولی نه یادم نمی رود با عشق فرصتی به چرا هم نمی رسد وحید حمید زاده 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میخواهم عذابم میدهند 1 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ کاش می دانستم که چرا روز و شبم با تو گره خورده ولی ... باز هم باک ندارم که (( دلت مال من است )) و همین از سر من هست زیاد! 3 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ به ديدارم بيا هرشب در اين تنهايي تنها وخدا مانند دلــــــم تنگ است بيا اي روشن اي روشنتر از لبخند شبم راروز كن درزيرسر پوش سياهي ها دلــــــم تنگ است 4 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۸۹ كاش در آن روز كه تقديم توشد هستي من مي سپردم كه مواظب باش جنس من از جام بلور است همه از عشق و غرور است مبادا بازيچه شود كه دلـــــــــم مي شكند 5 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ می خواهم با آسمان معامله ای بکنم او برایم باران ببارد ومن برایش قاصدک بکارم آنوقت می توانم یعنی می توانیم با خیال راحت به همدیگر نگاه کنیم چون من وآسمان دیگر نگران آدمهایی نیستیم که نمی دانند چگونه به هم پیغام دهند... . . . دوستای گلم فعلا خداحافظ تا بعد از کنکور.... 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۹ نمیدانم که دانستی دلیل انتظارم را نمیدانم که حس کردی حضورت در سکوتم را و میدانم که میدانی زعاشق بودنت مستم وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم 2 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ دل من یه روز به دزیا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت پاشنه ی کفش فرار و ور کشید آستین همت و بالا زد و رفت یه دفه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوا زد و رفت زنده ها خیلی براش کهنه بودن خودش و تو مرده ها جا زد و رفت هوای تازه دلش می خواست ولی آخرش توی غبارا زد و رفت دنبال کلید خوشبختی می گشت خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت محمد علی بهمنی 3 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۹ سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده