رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'آثار'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

14 نتیجه پیدا شد

  1. BISEl

    Jacques Louis David

    Jacques Louis David نقاش فرانسوی با سبکـــ نئو کلاسیکـــ , (زاده ۳۰ 1748august - درگذشته ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵) تو ی خانواده ثروتمند بزرگ شده تک فرزندم بوده (از چهره اش میباره این قضیه تک فرزند بودنه) خودش میخواسته نقاش شه,پدر و مادرش میخواستن مهندس شه (این قسمتش مث ماس همه دکتر مهندس شدیم اونم چه دکتر مهندسی) پدرش تو دوئل میمیره و تحت تکلف عموش در میاد اینم بدونیم ی تومور تو صورتش داشته و زیادم حرف نمیزده... سخت گیر و جدی با درک بالا بوده any way.طرفـــدار انقلاب فرانسه و دوستــــ صمیمی ماکسیمیلیان ربسپیــر بود(این خیلی مهمه هـــآ.. همین رفاقتاش) از طرفدارا و هوادارای ناپلئون بناپارت بوده , ی نقشی ام تو اعدام لوئی شونزدهم داشته(ویکی باز نکرده داستان رو که دقیقا چه نقشی ومهمم نیست هدف ما چیز دیگه اس) همینم باعث شد وقتی ناپلئون رو تبعید میکنن ایشـــون محاکمه بشه اما بعدش لوئی هیجــدهم عفوش میکنه و بهش میگه بیا تو دم و دستگاه ما و ... ایشونم رد میکنه و ترجیح میده تبعید شه در نتیجه تبعید میشه بلژیک به خواست خودش. اخرین اثرش رو هم به نام "مارس توسط ونوس و گریس ها خلع صلاح میشود" خلق میکنه و میگه " این آخرین تصویریست که خواهم کشید و در این کار از خودم فراتر خواهم رفت و تاریخ ۵۷ سالگی ام را در آن قرار می‌دهم و پس از این دیگر قلموهایم را برنخواهم داشت "کلا شخصیت خاصی داشته یا به چشم من خاص اومده,به هر حال ۲۹ دسامبر سال ۱۸۲۵ چشم بر این پوچی بست. هر چه باشی کوه یا دریا .. شاخ یا ماش, زندگی همین استـــ ..بله. ایشــــون اقای ژاکـــ لوئی http:// خبــــ این ی بیوگرافی خیلی خیلی خیلی ناچیز و کلی بود (برا معرفی و تحریکــ کنجکاوی هنر دوستان کافی بود به نظــرم) پ ن : آثار رو پستـــ بعدی خواهید دید و لذتـــ خواهید برد تا معرفی دیگر بدرود
  2. sam arch

    سلمان هراتی

    تاپیک آثار سلمان هراتی سلمان هراتی در سال ۱۳۳۸ در روستای مرزدشت تنکابن مازندران در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. درس‌های ابتدایی تا پایان دوران متوسطه را در زادگاهش خواند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از دو سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود مشغول تدریس شد. تخلص او در اشعارش «آذرباد» بود و در شعرهايش ميتوانيم تاثير از سهراب سپهري و فروغ فرخزاد را نگاه كنيم او حتي يكي از شعرهايش را تقديم به سهراب سپهري كرده بود دوستي او با سیدحسن حسینی و قیصر امین‌پور زبانزد است ، سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان يكي از بهترين آثار ادبيش يعني كتاب "بيدل ، سپهري و سبك هندي" را تقديم به او كرد و قيصر امين پور هم كليات او را منتشر كرد. سلمان هراتی به عنوان شاعری دگراندیش به حساب میآید. ویژگی های شعر سلمان سلمان هراتی از شاعارن بنام عصر انقلاب است که زبان و اندیشه و دیدگاه نوینی در اشعارش جلوه گر است شعر سلمان با تصاویر بدیع از طبیعت و حالات درونی انسان ارتباط با خدا ، ویژگی خاص و لحن مختص به خود است . زبان شعر او صمیمی و ساده است او تمام صداقت و صمیمیت خود را در قالب شعر هایش میریخت .شعر او در عین ارتباط داشتن تنگاتنگ با طبیعت و راز و نیاز با خدا دارای مضمونی اجتماعی و پر شور است . شعر سلمان از نظر لحن و بیان تصاویر طبیعت و زندگی و سادگی گفتار ، شباهت هایی با شعر سهراب دارد ، سلمان در ثالبهای گوناگون شعر سروده است اما بیشترین سروده های او در قالب شعر منثور - شعر سپید - است 0 در اشعار او تاثیرهایی از شاعرن مطرح معاصر دیده میشود که البته تقلید گونه نیستو در خلال زبان شعر او اصالت و خلاقیت شاعر در آ،رینش تصاویر و اندیشه و نوگرایی ذهن و زبان او هویداست. شعر سلمان خواننده شعرهای سلمان هراتی، در وهله نخست بیش از هر چیز با ایدئولوژی شاعر مواجه می شود. بیشتر اشعار سلمان، مستقیم یا غیر مستقیم به بازگویی جهان بینی، اعتقادات و برداشت های اجتماعی و سیاسی او می پردازد. سلمان هراتی شعر را برای ادای تعهد اجتماعی و حتی گاه سیاسی خود می داند. آنجا که سلمان از وطن می گوید، منظورش ایران معاصر است و در وصف آن، نه به تاریخ سرک می کشد و نه مختصات فرهنگ ملی را برجسته می کند، بلکه از ایرانی سخن می گوید که نام خیابان هایش را شهیدان برگزیده اند، بهشت زهرایی دارد که آبروی زمین است، میزبان حضرت امام رحمه الله بوده و به واسطه جنگ، چندین تابستان است که در خون و آفتاب می رقصد. زبان شعر سلمان زبان شعر سلمان هراتی، زبان شعر انقلاب است. او را می توان از تأثیرگذارترین شاعران در حوزه زبان این دوره دانست. کمتر خواننده ای است که در ارتباط برقرار کردن با شعر سلمان به مشکل بیفتد. در شعر او، کلمات طوری در کنار هم چیده شده اند که هیچ کدامشان برای بقیه غریب نیست. سلمان در شعرهای نو خود ثابت کرده که توانایی بهره گیری از عامیانه ترین لغات را دارد. البته 27 سال سن و 10 سال شاعری، زمان اندکی برای هراتی بود تا زبان شعر خود را بارور کند و شعرهای جدید بیافریند. شاعر شعر جنگ زنده یاد سلمان هراتی، جزو پانزده شاعر برگزیده بیست سال شعر جنگ است که در سال 1379 معرفی شد. او یکی از شاعران برجسته و توانا در عرصه انقلاب و شعر جنگ است که خیلی زود انقلاب را درک و آن را در اشعارش منعکس کرد. شعر سلمان، سرشار از عشق، ایمان و خلوص است که ارزش های بی بدیل هویت انسانی را نشان می دهد. در شعر او جنگ عنصری ضدبشری و ویران کننده نیست، بلکه زیبا و واجب است و رنگ دفاع مقدس به خود می گیرد: وقتی که از هوای گرفته بودن. به سمت جبهه می آیی. تمام تو در معیت آفتاب است. زیر کسای متبرک توحید. نگاه معنوی پیوند مسائل اجتماعی با دنیای انتزاعی، نقطه عطفی در شعر متعهد بعد از انقلاب است. نگاه معنوی به موضوعات اجتماعی، در شعر سلمان هراتی به اوج خود می رسد.این نوع نگاه، شعر سلمان را سرشار از امید و بشارت کرده است. او در شعرهایش به مردم آینده ای درخشان را نوید می دهد. این بشارت و امید از سرچشمه باوری است که سلمان به انقلاب اسلامی دارد. از این رو چنین می سراید: دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو‌‌ امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو دیروز درغربت باغ من بودم و یک چمن داغ امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو شعر اعتراض و هشدار پس از گذشت چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی، رفته رفته ناکامی ها و نامرادی ها که معلول عواملی چون از یاد رفتن برخی از ارزش ها بود، نمایان شد. شعر اعتراض سلمان، زورگویان و زراندوزانی را مورد خطاب قرار می دهد که بدون توجه به مفاهیم و ارزش های انقلاب، در پی منافع خویش هستند. چرا سهم عبداللّه جریب جریب زحمت است و حسرت و سهم ناصرخان هکتار محصول است و استراحت؟... ما در مقابل آمریکا ایستاده ایم اما چرا هنوز کیومرث خان خرش می رود عبدالله با داس هر شب چند خوک سر مزرعه می کشد اما وقتی ارباب می آید، مجبور است تعظیم کند چرا عبدالله مجبور است به این خوک تعظیم کند؟... آثار : از آسمان سبز (مجوعه شعر 1365). دری به خانهٔ خورشید (مجوعه شعر 1368). از این ستاره تا آن ستاره (شعر برای کودکان 1367) در کنار قیصر امین پور
  3. sam arch

    سلمان هراتی

    تاپیک زندگی نامه غنچه ی نرگس در ضیافت تولدت خاک در شکوه جنبشی دگر رخت زرد خویش را درید و تکان تازه ای به خویش داد هم بدین سبب به رود زد تا غبار تاخت ستمگران دهر را / در گذر آب شستشو دهد انتظار سهم ماست اعتراض نیز ما ظهور نور را به انتظار / با طلوع هر سپیده آه می کشیم ای دلیل جنبش زمین قسم به فجر / تا تولد بهار عدل / ظالمان دهر را به دار می کشیم گوش را به نبض تند خاک می دهیم گام عادلی بزرگ را / منتظر، شماره می کند در بهار، اعتراف سبز باغ را شنیده ام که می شکفت اذن رویش بهار را تو داده ای * باور گلی به ذهن ساقه های سبز لیک خود چو غنچه ای صبور / بسته مانده ای رسم غنچه نیست بسته ماندن غنچه های نرگس این زمان - / به ناز باز می شوند ما ظهور عطر را ز غنچه تا به گل شدن / انتظار می کشیم خاک تشنه است و ما از این کویر / خندقی به سمت جویبار می کشیم * یک چپر میان ماست پشت آن چپر که تا خداست با فرشته ها به گفتگو نشسته ای * آفتاب / از جبین پاک تو طلوع می کند در فضای پاک چشم روشنت / محو می شود غروب می کند ایستاده ای بلند / روشنان ماهتاب را نظاره می کنی با تو آسمان تولدی دوباره یافت پیشوای کاروان عشق! کاروان حماسه می سراید اینچنین: /انتظار سهم ماست / اعتراض نیز منجیا، یقین تو نیز منتظر / چشم بر اشاره ی خدا نشسته ای! مسگرآباد، تهران، 15/12/1360
  4. جشنواره ملی نگارگری آیات د ر3 رشته نگارگری ، طراحی نقوش و طراحی نگارگری ثبت نام اینترنتی و ارسال آثار به دبیرخانه جشنواره تا 8 بهمن 94 تمدید شد. اختتامیه جشنواره 29 بهمن 94 می باشد. برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام به سایت [Hidden Content] مراجعه و یا با تلفن 03136302681 تماس حاصل فرمائید. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان 94/10/30
  5. moein.s

    سام مشاور

    سام یکی از افرادی است که با خلق تصاویر تیره و تاریک احساسات را تحریک می کند بدون اینکه بیننده با کلمات مبتذل و کلیشه ای اشباع شود. یکی از مشخصات و ویژگی های بارز این طراح این است که او از این مهارت برجسته ی خود در طراحی برای خلق آثاری استفاده می کند که بیشتر فضای دوستانه و عمومی دارد و برای تبلیغات و طراحی وب سایت کاربرد بسیار مناسب است.
  6. amir.d

    گیاهان و خواص دارویی آنها

    تیره بارهنگ Plantaginaceae تیره بارهنگ که گیاهان آن وضع پراکنده در نقاط مختلف کره زمین دارند از 3 جنس و متجاوز از 200 گونه تشکیل مییابد. تعداد بیشتر گونه های آن نیز به جنس Plantago تعلق دارد. گیاهان عموماً علفی و بندرت دارای اعضای کم و بیش چوبی شده میباشند. در بین آنها انواعی که تعلق به جنس Plantago دارند. از آنها نیز کم و بیش استفاده های درمانی بعمل می آید به دو صورت کاملاً متمایز از یکدیگر دیده می شوند مانند آنکه گونه های متعلق به محیط مرطوب عموماً برگهای پهن و گسترده بر روی زمین ولی انواع متعلق به نواحی گرم و خشک برگهائی با بریدگیهای عمیق یا منقسم واقع در طول ساقه دارند. گلهای آنها منظم مرکب از قطعات 4 تایی نر - ماده یا دارای یکی از اجزای اصلی گل (پرچم یا مادگی) پلی گام ، به رنگهای مختلف مجتمع به صورت سنبله های فشرده یا استوانه ای شکل است. در هر گل آنها کاسبرگ یا 4 گلبرگ پیوسته به هم و 4 پرچم (بندرت 1و2) دیده میشود. مادگی آنها از 2 برچه (بندرت یک برچه) تشکیل می یابد که مجموعاً تخمدانی 2 خانه یا یک خانه و محتوی یک یا تعداد زیادی تخمک نیمه واژگون با تمکن محوری بوجود می آورند در بعضی از این گیاهان نیز پیدایش جدارهای فرعی در داخل تخمدان سبب ازدیاد خانه های آن می شود. میوه این گیاهان به اشکال مختلف مجری یا فندقه و محتوی دانه های آلبومن دار متعدد است. تیره بارهنگ دارای جنس های زیر است: Plantago Psyllium (اسفرزه):گیاهی علفی ، یکساله به ارتفاع 10تا35 سانتیمتر که به حالت وحشی در نواحی مختلف مختلف مدینترانه ،شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا منجمله ایران می روید.از مشخصات آن این است که برگ هایی باریک ،دراز ، نوک تیز و مجتمع به وضع متقابل یا سه تایی بر روی ساقه دارد.گل های آن به صورت سنبله هاییبر روی پایه بلند ظاهر می گردد، دارای براکته های باریک در قاعده گل آذین اند.میوه اش پوشینه شکوفا دو خانه است. این گیاه و دو گونه دیگر آن به نام های P.cynops L. P.indica L. , P.ramosa از نظر درمانی به مصارف مشابه می رسند. مخلوط دانه این گیاهان ،در بازرکانی تحت عنوان اسفرزه در معرض استفاده قرار می گیرد. خواص درمانی :از دانه گیاهان مذکور در رفع یبوست های مقاوم ،اسهال های ساده ، درد های ناشی از التهاب کلیه و مثانه و همچنین در خون آمدن از ریه استفاده به عمل می آید. Plantago coronopus L.: گیاهی است یکساله یا دو ساله که اغلب در ماسه زار ها ودشت های سواحل دریاها ،اراضی دارای شوره و نواحی گرم می روید.از مشخصات آن این است که برگ های آن در قاعده ساقه واقع است و پهنک آن نیز عموما باریک ،دراز و منقسم به تقسیمات عمیق یا دندانه دار می باشد.گل های آن مجموعا سنبله های باریک ودرازی به وجود می آورند که هر یک بر روی پایه بلندی منتهی به ناحیه یقه، واقع است.میوه آن کوچک ، محتوی 3تا5 دانه قهوه ای است. خواص درمانی : کلیه قسمت های گیاه اثر مدر دارد . از دانه اش نوعی کولیر ،جهت رفع ورم چشم تهیه می شود. Plantago major L.: نام‌هاي‌ رايج‌: بارتنگ‌، بارهنگ‌ كبير، لسان‌ الحمل‌، لسان‌ الحمل‌كبير، رماج‌ولك‌، چرغول‌. بارهنگ گیاهی است پایا، ظاهراً بی کرک یا کمی کرکپوش با بن و ریشه‌ای کوتاه است. سابقه آن به طول ۷۰-۱۰ سانتی متر، متعدد ایستاده یا خیزان، فاقد شیار، مساوی یا کمی بلندتر از برگ‌ها است. برگ‌های آن تماماً طوقه‌ای، تخم مرغی پهن با ۹-۳ رگبرگ قوی و برجسته، کامل یا در حاشیه سینوسی، بی کرک یا کرکپوش، دارای دمبرگ نسبتاً بلند. گل‌ها سبز متمایل به قهوه‌ای، کوچک مجتمع در خوشه‌های دراز استوانه‌ای. موسم گلدهی گیاه اردیبهشت تا شهریورماه است. دانه‌های این گیاه تیره رنگ، کوچک و تخم مرغی شکل و در میوه‌ای پوستینه که به صورت کپسول تخم مرغی بوده و دارای ۲ خانه و محتوی ۸-۴ دانه‌است قرار دارند. دانه‌ها را از اواسط فصل بهار به بعد جمع آوری می‌نمایند ترکیبات شیمیایی: برگ‌ و ريشه‌ بارهنگ‌ كبير داراي‌ موسيلاژ، صمغ‌، اسيدهاي‌ آلي‌، تانن‌، انورتين‌،امولسيون‌ و گلوكوزيدي‌ به‌نام‌ اوكوبين‌، دياستاز، هتروزيد، مواد رنگي‌، ساكارز (درتخم‌)، پكتين‌، اسيد سيتريك‌، ساپوزيد (در برگ‌) و در خاكستر آن‌ املاح‌ مختلف‌سديم‌، منيزيم‌، پتاسيم‌ به‌طور فراوان‌ موجود است‌.دانه بارهنگ دارای چربی، صمغ، موسیلاژ، ترکیبات گلوکزیدی است. قسمت‌ مورد استفاده‌ بارهنگ‌ برگهاي‌ خشك‌ شده‌ و بندرت‌ تازه‌، دانه‌ و ريشه‌آن‌ است‌. برگهاي‌ آن‌ در بهار تا پيش‌ از زمان‌ گل‌ دادن‌ جمع‌آوري‌ مي‌شود و به‌سرعت‌در آفتاب‌ در 40 تا 50 درجه‌ سانتيگراد بايد خشكانده‌ شود. محل رویش گیاه بارهنگ در منطقه وسیعی از دو قاره اروپا و آسیا و همچنین شمال آفریقا و آمریکای شمالی می‌روید. در ایران تقریباً در تمام نقاط می‌روید. خواص‌ درمانی ‌: طبع‌ بارهنگ‌ سرد و خشك‌ است‌. بارهنگ‌ كبير داراي‌ خواص‌ قابض‌، تب‌بر، تونيك‌، نرم‌كننده‌، تصفيه‌كننده‌خون‌، ضد اسهال‌، محرك‌، معرق‌، مدر، ضد رماتيسم‌ و ضد اسهال‌ خوني‌، ضدالتهاب‌ كليه‌ و مثانه‌، و ضد باكتري‌ است‌. بارهنگ‌ كبير در موارد خونرويهاي‌ ريوي‌، وجود خون‌ در اخلاط‌، عفونتهاي‌مجاري‌ تنفسي‌، التهابات‌ چشمي‌، بيماريهاي‌ كبدي‌، زردي‌، استفراغ‌، رفع‌ناراحتي‌هاي‌ آسم‌ مرطوب‌ و برونشيتي‌، اسهال‌هاي‌ ساده‌ و خوني‌، ورم‌ مخاط‌دهان‌، درد دندان‌، التيام‌ زخم‌، كوليك‌، مالاريا، سوزاك‌، احساس‌ سوزش‌ در لوله‌مري‌، نزله‌ مجاري‌ ادرار و دستگاه‌ هضم‌، رفع‌ تحريكات‌ در نزله‌هاي‌ مزمن‌ برونشها استفاده‌ مي‌گردد. در استعمال‌ خارجي‌ بكار بردن‌ كِرِم‌ بارهنگ‌ در معالجه‌ جوشهاي‌ صورت‌،جوش‌ غرور، جوش‌ ناحيه‌ بيني‌، زنخدان‌ و گونه‌ها و زخم‌هاي‌ جلدي‌ توصيه‌ شده‌است‌. جوشانده‌ 10 گرم‌ ريشه‌ يا برگ‌ بارهنگ‌ در 150 گرم‌ آب‌ به‌صورت‌ حمام‌ چشم‌در رفع‌ ورم‌ پلك‌ و ورم‌ ملتحمه‌ مفيد است‌. برگ‌ تازه‌ و له‌ شده‌ بارهنگ‌ اثر خنثي‌كنندگي‌ سم‌ حشرات‌ و گزيدگي‌ زنبور داردو جهت‌ رفع‌ خارش‌ و تحريكات‌ پوستي‌ استفاده‌ مي‌شود. از جوشانده‌ 100 گرم‌ ريشة‌ بارهنگ‌ در يك‌ ليتر آب‌ به‌صورت‌ غرغره‌ براي‌درمان‌ گرفتگي‌ صدا و تورم‌ خرخره‌ استفاده‌ مي‌شود. جوشانده‌ برگ‌ تازه‌ بارهنگ‌ چند ساعت‌ در آب‌ زخم‌ها را از آلودگي‌ حفظ‌مي‌كند و باعث‌ سرعت‌ التيام‌ و بهبود زخم‌ مي‌گردد. جوشانده‌ مقداري‌ برگ‌ بارهنگ‌ (به‌مدت‌ 5 دقيقه‌) در شير پس‌ از صاف‌ كردن‌ وسرد شدن‌ به‌ پوست‌ صورت‌ ماليده‌ مي‌شود. كه‌ باعث‌ نرم‌ و شاداب‌ شدن‌ پوست‌ وجلوگيري‌ از بروز ناراحتيهاي‌ ناشي‌ از گرما و اشعه‌ خورشيد مي‌گردد. جوشانده‌ برگ‌ بارهنگ‌ در استعمال‌ داخلي‌ براي‌ جلوگيري‌ از خونريزي‌ بواسيرو زيادي‌ خون‌ عادت‌ ماهيانه‌ زنان‌ مفيد است‌. جوشانده‌ دانه‌ بارهنگ‌ در استعمال‌ داخلي‌ در رفع‌ اسهال‌، رفع‌ بيماريهاي‌التهاب‌ كليه‌ و مثانه‌ استفاده‌ مي‌گردد. دم‌ كرده‌ يا جوشانده‌ ملايم‌ 2 تا 4 گرم‌ برگ‌ بارهنگ‌ به‌عنوان‌ تب‌ بر و دارو جهت‌رفع‌ نزله‌هاي‌ ششي‌ مصرف‌ مي‌شود. از دم‌ كرده‌ يا جوشانده‌ 2 تا 4 گرم‌ برگ‌ بارهنگ‌ به‌عنوان‌ داروي‌ رفع‌ درد دندان‌و رفع‌ درد گوش‌ و رفع‌ سردرد مي‌توان‌ استفاده‌ نمود. از دم‌ كرده‌ 2 تا 4 گرم‌ از دانه‌ بارهنگ‌ به‌عنوان‌ داروي‌ ضد تشنج‌ مصرف‌مي‌نمايند. ضماد حاصل‌ از برگ‌ بارهنگ‌ به‌صورت‌ موضعي‌ به‌عنوان‌ داروي‌ ضدبواسيراستفاده‌ مي‌شود. دو مشت‌ برگ‌ بارهنگ‌ را در يك‌ ليتر آب‌ جوش‌ دم‌ كنيد. از اين‌ دم‌كرده‌ براي‌درمان‌ اسهال‌ و اسهال‌ خوني‌، ورم‌ امعاء روزانه‌ 5 تا 6 فنجان‌ بنوشيد. از دم‌ كرده‌فوق‌الذكر در موارد برونشيت‌ و تنگي‌ نفس‌ نيز به‌كار مي‌رود. جوشانيده‌ 25 تا 50 گرم‌ ريشه‌ يا برگ‌ بارهنگ‌ در دو ليوان‌ آب‌ پس‌ از هرغذايك‌ استكان‌ با كمي‌ شكر براي‌ درمان‌ آسم‌، برونشيت‌ مزمن‌، خونريزي‌ ريه‌(هموپتيزي‌) تناول‌ نماييد. دم‌ كرده‌ يا جوشانده‌ 50 گرم‌ برگ‌ بارهنگ‌ در يك‌ ليتر آب‌ براي‌ درمان‌ اسهال‌ ويا در موارد تنگي‌ نفس‌ و التهابات‌ ريوي‌ به‌كار مي‌رود. تأثيرگياه بارهنگ در درمان بيماري ها : فيبرهاي نوعي گياه دارويي به نام بارهنگ از قرار گرفتن باکتريها در مجاورت سلولهاي روده جلوگيري مي کند . فيبرهاي گياه بارهنگ که گياهي شبيه موز است و در مناطق حاره اي يافت مي شود از قرار گرفتن باکتريها در مجاورت سلول هاي روده جلوگيري کرده و مانع از بروز بيماري هاي ا لتهابي روده مي شود . براي اثر بخش بودن اين شيوه درمان ، مي بايست بارهنگ به ميزان زياد مصرف شود . حدود 95 هزار نفر در انگليس به بيماري التهاب روده مبتلا هستند . منبع:1)کتاب گیاهان داروئی 2) [Hidden Content] 3)Wikipedia [Hidden Content](4 [Hidden Content](5 [Hidden Content](6 [Hidden Content](7 [Hidden Content](8 [Hidden Content](9 سایت مقالات علمی ایران .::. بانک مقالات علمی به زبان فارسی
  7. sam arch

    هارولد پينتر

    هارولد پينتر تنها فرزنذ پدر و مادري يهودي در اكتبر 1930 در محلة هاكني شمال لندن متولد شد. پدرش خياط بود. او در فضايي سرشار از اظهارات يهود ستيزي بزرگ شد كه اهميت به سزايي در نمايش‌نامه‌نويس شدنش داشت. در شروع جنگ بين‌المللي دوم، در 9 سالگي مجبور به ترك لندن شد و در دوازده سالگي به لندن بازگشت. پينتر مي‌گويد تجربة بمباران‌هاي جنگ هيچ‌وقت او را رها نكرده است. در لندن به مدرسة گرامر هاكني رفت و در آن‌جا با گروهي از معلمان و دانش‌آموزان خوش‌فكر، پرانرژي و به لحاظ عقلي ماجراجو، آشنا شد. همين باعث شد تأتر و ضدفاشيسم مهم‌ترين تأثير را روي او بگذارد. فضاي سال‌هاي بلافاصله بعدازجنگ لندن سرشار از خشونت‌هاي ضد يهود بود كه صداي تأتري پرشور و حرارت، و ارعابي كه به تدريج رخنه مي‌كند و در واقع نمايش‌نامه‌هاي اوليه‌اش را شكل مي‌بخشد، چيزي از اين فضا در خود دارد. در اين مدرسه نقش مكبث و رومئو و چند نقش ديگر را به كارگرداني ژوزف بررلي (Joseph Brearly) بازي كرد كه در انتخاب حرفه هنرپيشگي ترغيبش كرد. در سال 1948 بعداز مدرسه به آكادمي سلطنتي هنرهاي نمايشي (Royal Academy of Dramatic Art) رفت كه به دليل نارضايتي پس از دو ترم تحصيل، آن‌جا را ترك كرد. در سال 1949 دو بار به دليل سرپيچي از خدمت نظام‌وظيفه جريمه شد که اشارات زود هنگامي بر عزم مقاومت و مخالفت‌گرايي‌اش دارد که در جهت‌گيري کلي و شکل‌گيري بسياري از نمايش‌نامه‌هايش اثر گذاشته است. در سال 1950 اولين اشعارش را منتشركرد و به خاطر اجراهاي شكسپير مشهور شد. از سال1951 تا 1957 با تورهاي تأتر سنتي سفر و نقش‌هاي تاريخي و عمدتاً شكسپير را بازي كرد. در اين سال‌ها با نام ديويد بارون (David Baron) بازي مي‌كرد. هارولد پينتر در سال 1957 با نوشتن نمايش‌نامة اتاق (The Room) كه توسط دپارتمان هنرهاي نمايشي دانشگاه بريستول چاپ شد، خود را به عنوان نويسنده تثبيت كرد. اولين نمايش‌نامه‌اش، جشن تولد 1957(Birthday Party)، در 1958 در تأتر ليريك لندن به روي صحنه رفت و به دليل ابعاد افسانه‌اي‌اش با شكست فاحشي مواجه شد و فقط يك هفته روي صحنه بود. اما بعدها بيش‌تر از ديگر نمايش‌نامه‌هايش به روي صحنه رفت. از ابتداي دهه شصت پينتر به عنوان نمايش‌نامه‌نويس مشهور شد گرچه هنرپيشگي و كارگرداني تأتر را هم هم‌زمان ادامه مي‌داد. هارولد پينتر نمايندة تأتر بريتانيا در نيمه دوم قرن بيستم است و احتمالاً بيش از هر نمايش‌نامه‌نويس زندة ديگري موضوع گزارشات آكادميك مي‌باشد. او را به عنوان مبتكر سبك نمايش جديدي به نام كمدي آزارنده (The Comedy of Menace) مي‌شناسند و نامش، پينترسك(Pintersque)، براي توصيف فضايي خاص به صورت صفت وارد زبان انگليسي شده است. تأتر پينترسك در ابتدا روايتي از تأتر پوچي تلقي مي‌شد اما صحيح‌تر آن است كه به عنوان چيزي منحصربه‌فرد تلقي شود. همانThe Comedy of Menace كه نوعي نمايش روان‌شناسي است كه درآن فاصله‌هاي مشخصي را بگومگوي شخصيت‌ها پر مي‌كنند كه ممكن است تجسم ترس‌هاي يك‌ديگر، احساس ناامني يا تمايلات جنسي پنهان باشند يا نباشند. اين كمدي ژانري است كه در آن نويسنده، تسلط و اطاعت پنهان را در پيش پا افتاده‌ترين گفت‌وگوها نشان مي‌دهد. مجموعه آثار پينتر ناهمگن است. تقريباً نمايش‌هايي كه در اوائل كارش نوشته پينترسك است مثل (The Caretaker(1960), Birthday Party, The Homecoming(1965) ) كه بيش از همه به روي صحنه رفته و در برنامه درسي دپارتمان‌هاي زبان گنجانده شده‌اند. پينتر تأتر را به عوامل بنيادي‌اش بازگرداند: فضاي بسته و گفت‌وگوي غيرقابل پيش‌بيني كه در آن آدم‌ها اسير دست يك‌ديگرند و از هم پاشيده شدن را بهانه مي‌كنند. با حداقل طرح (plot)، نمايش‌نامه از كش‌مكشي نيرومند و قايم‌موشك‌بازي بيان ِ متقابل شكل مي‌گيرد. هارولد پينتر مي‌گويد به دنبال دورة اوليه رآليسم روان‌شناسي، مرحله دوم را كه تغزلي‌تر بود با نمايش‌نامه‌هايي از قبيل چشم انداز 1967(Landscape) و سكوت 1968 ادامه داده است و بالاخره به مرحله سياسي رسيده است. با كارهايي چون يكي براي جاده 1984 (One for The Road)، زبان كوهستان 1988(Mountain Language)، نظم نوين جهاني 1991(The New World Order). ولي اين تقسيم‌بندي به صورت دوره‌اي به نظر ساده كردن موضوع مي‌رسد زيرا بعضي نوشته‌هاي پرقدرتش را ناديده گرفته است. مثلاً ناكجاآباد 1974 (No Man’s Land). از سال 1974 در كنار نويسندگي فعاليت‌هايي در زمينه حقوق بشر داشته است و اغلب مواضع جنجالي اتخاذ مي‌كند. پينتر در سال 2002 به سرطان مبتلا شد؛ با اين حال از تلاش نايستاد و در سال 2005 كانديداي جايزة نوبل ادبيات شد. رقيبان او نويسندة ترك «اوران پاموك» و شاعر سوري «آدونيس» بودند كه به نظر از او جلوتر مي‌آمدند زيرا در 10سال اخير 9 جايزه ادبيات نوبل به اروپا تعلق گرفته بود و از طرفي اگر جايزه به اديبي انگليسي اهدا مي‌شد دومين جايزه نوبل ادبيات براي انگلستان ظرف 5 سال بود. بنابراين از آكادمي سوئد انتظار مي‌رفت كه به قارة ديگري به خصوص آسيا توجه كند. پينتر با بردن جايزة ادبيات نوبل باعث درگيري بحث‌هاي گوناگوني شد كه تصميم آكادمي را از جهاتي انتخابي گريزناپذير از عوامل سياسي مي‌دانستند زيرا اين‌طور گمان مي‌رود که جايزة نوبل اغلب به کساني مثل «الکساندر سولژينيتس» از شوروي و «گونترگراس» نويسندة صريح‌الهجة آلماني تعلق مي‌گيرد که در زماني مشخص موضع سياسي دل‌سوزانه‌اي گرفته‌ باشند. با اين حال گرچه ممكن است عقايد سياسي پينتر عاملي به شمار آمده باشد، اما اين جايزه از نظر هنري بسيار موجه است و دستاوردهاي نمايشي و ادبي پينتر، يك سروگردن بالاتر از ساير نويسندگان انگليسي است. در هر حال، انتقاد صريح پينتر از سياست خارجي آمريکا و مخالفتش با جنگ عراق، بدون شك او را از جنجالي‌ترين برندگان جايزه افتخارآميز نوبل ادبيات كرده است. پينتر فرداي روزي که مطلع شد برندة جايزه نوبل شده در مصاحبه‌اي تلفني با روزنامه‌نگاري سوئدي گفت كه نمي‌تواند حرف بزند و اين خبر او را از پاي درآورده است و براي دريافت جايزه و سخنراني به استكهلم خواهد رفت. اما حالش رو به وخامت گذاشت و سخنراني خود را با عنوان «هنر، حقيقت، سياست» ضبط كرد و به آكادمي فرستاد كه هم‌زمان در دنيا پخش شد. پينتر سخنراني‌اش را اين طور شروع مي‌كند: «در سال 1958 نوشتم:«تشخيص بين اين‌كه چه چيز واقعي و چه چيز غيرواقعي است سخت نيست، همين‌طور بين چيزي كه درست است و چيزي كه غلط است. لازم نيست چيزي درست باشد يا غلط، مي‌تواند هم درست باشد هم غلط. اعتقاد دارم كه اين تأكيدها هنوز هم در كشف واقعيت از طريق هنر، كاربرد دارد. بنابراين به عنوان يك نويسنده از اين تأكيدها حمايت مي‌كنم ولي به عنوان يك شهروند بايد بپرسم:«درست چيست؟ غلط چيست؟» پينتر نمايش‌نامه‌ها و فيلم‌نامه‌هايي هم براي راديو، تلويزيون و سينما نوشته است. از جمله فيلم‌نامه‌هايش مي‌توان به مشهورترين آن‌ها اشاره كرد: پيشخدمت (The Servant (1963))، حادثه (The Accident (1967))، بينابين رفتن (To Go Between (1971)) و زن ستوان فرانسوي (The French Lieutenant's Woman (1981)) (كه براساس رمان «پيچ در پيچ» جان فولز(John Fowles) نوشته است). جوايز: ـ Commander of the British Empire (CBE) - جايزه شكسپير (هامبورگ) - جايزه اروپايي براي ادبيات (وين) - جايزه پيراندلو (پالرمو) - جايزه بريتانيايي ادبيات ديويد كوهن - جايزه لورنس الوير - جايزه ويلفرد اوئن براي شعرجنگ (War) كه عليه امريكا است - جايزه يك عمر دستاوردهنري به افتخار مولير - جايزه نوبل ادبيات پينتر دوباره ازدواج كرده است: 1956 با «ويوين مرچنت» هنرپيشه 1980 با «ليدي آنتونيا فريزر» منبع
  8. sam arch

    گراهام گرین

    گراهام گرین(1904 – 1991) مردِ پرتناقضی است و خودش هم قبول دارد: «من خودم را نمی‌شناسم، و نمی‌خواهم که بشناسم. من آدمی هستم که تغییر می‌کند، افکار و عقایدم سال به سال متفاوت است.» اوخودش را دوست ندارد: «مگر چند نفر پیدا می‌شوند که وقتی بی‌هوا ازشان بپرسید خودشان را دوست دارند بله بگویند؟ من با خودم راحت نیستم، این درست- اما به نظرم این عیب نیست، به علاوه آدم چطور می‌تواند با خودش راحت باشد؟» گرین نویسندة پرنویس و پرخواننده‌ای است و در ایران کتاب‌های او همه جور خواننده‌ای را جلب کرده؛ هم کتاب‌خوان عوام او را دوست دارد و هم خوانندگان آثارِ جدی از مشتری‌های پروپاقرص آثار او هستند. همة عمر بین کفر و ایمان نوسان کرده است. او هم مارکسیست و هم کاتولیک است؛ گفت‌وگوی فلسفی بین شهردار سابق، که مارکسیست است، و عالی‌جناب دن‌کیشوت، که خود را از اعقاب صحیح‌النسبِ دن کیشوت می‌داند، در کتاب"عالی جناب دن‌کیشوت" گویای این نوسان است. بر خیانت‌کار بودن خود باور دارد، در مصاحبه‌ای گفته: «در طول زندگی‌ام به خیلی از چیزها و خیلی از آدم‌ها خیانت کرده‌ام و احتمالاً همین خواب راحت را از من گرفته. من ظالم و بی‌انصاف بوده‌ام.» خودش ریشة این رفتار را در دوران مدرسه‌اش می‌داند. او در مدرسه‌ای که پدرش رییس آن بوده درس خوانده؛ دوستانی دارد اما پسر پدرش هم هست و هم‌کلاسی‌هایش پدر را دوست ندارند: «به هیچ کدام از دو جناج تعلق نداشتم. نمی‌توانستم بدون خیانت کردن به پدر طرف پسرها را بگیرم، و پسرها هم به چشم یک همکار دشمن و منطقة اشغالی به من نگاه می‌‌کردند. من دوپاره شده بودم و همین دوپارگی یکی از اجزای دایمی کار و زندگیم شد». رمان"پایان یک رابطة نامشروع"، که فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده، تضادهای اخلاقی نویسنده‌ای را نشان می‌دهد که با زنِ دوستش رابطه دارد. این رمان آیینه‌ای است از تضادهای اخلاقی خود او و آدمی‌زاده. وقتی در کالج بالیول، آکسفورد، درس می‌خواند اولین کتاب شعرش را منتشر می‌کند اما شاعر نمی‌ماند. چهار سالی معاون سردبیر روزنامه تایمز می‌شود و انتشار رمان چهارم او- قطار استانبول- شهرت زیادی برایش می‌آورد و او را در ردیف نویسندگان عامه‌پسند قرار می‌دهد. در 1935 از این سر تا به آن سرِ"لیبری" را زیرِ پا می‌گذارد و حاصل سفرش کتابِ"سفر بدون نقشه" است که به آوازه‌اش اضافه می‌کند؛ کتاب شرح ماجراهای سیاحی است که می‌تواند ناملایمات را تا بی نهایت تحمل کند. او از نوزده سالگی عاشق بازی"رولت روسی" بوده است. خودش می‌گوید: «روولور را در کشوی برادرم پیدا کرده بودم. خزانه شش گلوله می‌خورد و من فقط یک گلوله در آن می‌گذاشتم. در هر شلیک بخت زنده ماندن پنج به شش بود.» این کشش به خطرِ مدام گراهام گرین را به جبهة مقدم می‌کشاند. از هندوچین به لیبری و از هاییتی به مالایا اما گراهام گرین ماجراجو گراهام گرین نویسنده را خلع سلاح نمی‌کند: «عمل فقط تا آن‌جا مهم است که در نوشتن بروز پیدا کند». برای گرین نوشتن شکلی از عمل است: «وقتی پای نوشتن در میان باشد خیلی وسواسی می‌شوم چون مسئلة مرگ و زندگی است. مسیر نوشتن را خودِ نوشته تعیین می‌کند. وقتی با جدیت به کارِ کتابی مشغولم از کلة سحر، و قبل از حمام یا تراشیدن ریش و یا حتی قبل از دیدن نامه‌ها یا هر کارِ دیگری، کارم را شروع می‌کنم. اگر قرار باشد آدم برای نوشتن منتظر چیزی بشود که مردم اسمش را الهام می‌گذارند یک کلمه هم نمی‌تواند بنویسد.» مادرش را خیلی دوست دارد: «عدم تمایل مادرم به تملک همیشه مورد تحسینم بوده، او را خیلی دوست داشتم.»، «وقتی بچه بودیم بعدازظهر به اتاق نشیمن می‌رفتیم و مادرم تا ساعت هفت برای‌مان کتاب می‌خواند». به عکس احساس زیادی به پدر ندارد: «او زیادی مقتدر بود و مدام سوالات ناراحت‌کننده از من می‌کرد.» ولی بعدها کم‌کم از پدر خوشش می‌آید: «یواش‌یواش کشف کردم که پدر خیلی لیبرال است - نه به این دلیل که عضوِ حزب لیبرال بود - بلکه به معنای واقعی لیبرال بود، درست نقطة مقابل من که به افراط تمایل دارم.» گرین به مدت چهار هفته عضو حزب کمونیست می‌شود و دیگر سروسراغ آن حزب نمی‌رود: «از نظر من یک شوخی بود و بس.» ولی سرجمع می‌شود گفت که او کودکی شاد و آرامی را پشت سر می‌گذارد؛ لااقل تا سیزده سالگی: «سیزده ساله بودم که مرا به مدرسة شبانه‌روزی گذاشتند که پدرم رییس آن بود. همیشه پدر را در فضای شاد خانوادگی دیده بودم و دیدن او در مدرسه روحم را دچار تضاد کرد اما خاطرة شادی و رضایت خاطری را که در خانه داشتم از ذهنم پاک نکرد گرچه وحشت از سیزده سالگی و وحشت از جهان مدرسه تا همیشه با من ماند.» گرین گرایش رمانتیکی به کمونیسم دارد ولی بعد از سقوط آلنده و دوبچک این گرایش عاطفی و اخلاقی دوران جوانی‌اش به سرخوردگی می‌انجامد و در سال 1926 مذهب آبا و اجدادی انگلیکان را رها می‌کند و کاتولیک می‌شود. او کاتولیک می‌شود اما همیشه با ارباب کلیسا سر ناسازگاری دارد؛ ژان پل دوم را به خاطر مخالفت با قرص‌های ضد بارداری، کوته نظر می‌خواند و می‌گوید: «پاپ یک خصلت لازم را ندارد، آن هم شک است.» به استخدام وزارت امور خارجه انگلستان درمی‌آید و در سال‌های 1941 تا 1943 به سیرالئون اعزام می‌شود و در همین سال‌ها است که برای سرویس جاسوسی خارجی«ام - آی- سیکس» کار می‌کند. در رمان"واقعیت چیست" که در غرب آفریقا می‌گذرد تناقضات درونی جاسوسی را که کاتولیک هم هست به خوبی نشان می‌دهد؛ یعنی خودش را. گفته می‌شود خواهرش – الیزابت – او را جذب ام- آی - سیکس کرده است و سفرهای گراهام گرین به عنوان جاسوس در جانِ آدم‌های داستانیِ بعد از جنگ دوم جهانی آثار او دیده می‌شود. رمان"انسان درون" را که چاپ می‌کند از کار در روزنامة تایمز کناره می‌گیرد تا خود را تمام وقت وقف نوشتن رمان کند. دو رمان بعد از آن چاپ می‌کند به نام‌های"نام عمل" و "شایعه در شب"، اما این رمان‌های اولیه چندان مایة سربلندی‌اش نیستند.: «این رمان‌ها کاملاً مایة شرمندگی منند، کتاب‌های درجة سه هستند و اجازه نمی‌دهم تجدید چاپ بشوند.» اقبال سینمای هالیوود به کتاب"قطار استانبول" و ساخت فیلمی بر اساس آن در 1934 گراهام گرین را پرآوازه می‌کند و نقدی که همان موقع‌ها گرین بر فیلم"وی ویلی ویکی" wee willie winkie)) می‌نویسد نام او را در تاریخ نقد فیلم ثبت می‌کند. گراهام گرین در فیلم"روز برای شب" ساختة فرانسوا تروفو، مانند هیچکاک، برای لحظه‌ای ظاهر می‌شود و گفته‌اند تروفو او را، که برای لحظاتی در نقش نمایندة شرکت بیمه ظاهر شده است، به جا نمی‌آورد. گاهی آثار گرین جنبة طنز هم دارد،"سفرهای من با عمه‌ام" و "بازنده همه را می‌برد" از این دسته‌‌اند. از نظر منتقدین گراهام گرین در آثار خود به راز و گره‌گشایی در پایان و به خصوص تعلیق اهمیت زیادی می‌دهد و به همین دلیل پی‌رنگ یا همان پلات در آثارش نقش مهمی دارند، اما در کتابی مانند"وزارت ترس" که ظاهراً پلات‌محور و سرگرم‌کننده هم است جنبه‌های فلسفی و ادبیت کتاب بر جنبة سرگرم‌کنندگی آن می‌چربد. در پی مقالاتی که در سال‌های 1951 تا 1955 در بارة هندوچین می‌نویسد رمان"آمریکایی آرام" سر بر می‌آورد، این کتاب در بارة جنگ ویتنام است و فیلم برجسته‌ای هم از آن ساخته می‌شود؛ «قطعاً دشمنی من با سیاست‌های آمریکا در ویتنام حال و هوای اصلی این کتاب را ایجاد کرده ولی من نمی‌خواهم از ادبیات برای اهداف سیاسی یا مذهبی استفاده کنم. من تنها می‌خواهم حسی را بیان کنم. هدف من تغییر چیزها نیست بیان آن‌هاست، جای‌گاه رمان‌نویس در مرز مبهمِ عادلانه و غیرعادلانه و میان شک و یقین است.» گراهام گرین به تأسی از تام پین معتقد است که باید حتی دشمنان را هم از بی‌عدالتی مصون بداریم. رمان‌های"آدم ما در هاوانا"، "پروندة سوخته"، "کمدین‌ها" و "مرد سوم" از گراهام گرین با همکاری خودش در هالیوود ساخته می‌شوند. فیلم مرد سوم، که داستانی است ماهرانه از قاچاق مواد مخدر و فیلم‌نامه آن با همکاری کارول رید نوشته شده، در سال ۱۹۴۹ جایزه اول جشنواره کن را از آن خود می‌کند. فیلم تصويرى تكان دهنده از روزهاى حكومت وحشت و آشفتگى بر وين پس از جنگ را ارائه مى‏دهد. جان‌مایة فیلم خیانت به مفهوم رفاقت است، خیانتی به خاطر هدفی ظاهراً بهتر. خود گرین رمان"کنسول افتخاری"اش را خیلی دوست دارد. گفته: «در این رمان همة آدم‌ها متحول می‌شوند و این کار ساده‌ای برایم نبوده، این کتاب محبوبِ من است». در این کتاب کشیش، چریک، پلیس، زن و شوهر وفادار همه خلاف‌آمد عمل می‌کنند. در ایران محمد یعقوبی بر اساس این رمان نمایش‌نامه‌ای نوشته است. گرین داستان‌کوتاه نویس هم هست. در داستان"خراب‌کارها" گروهی بچه، بعد از بمباران لندن، تصمیم می‌گیرند خانة نیمه خرابی را کاملاً خراب کنند. جان‌مایة داستان پرداختن به این موضوع است که چرا آن‌ها به خراب‌کاری رو می‌آورند و آیا در خراب‌کاری خلاقیت هم هست؟ آدم‌های داستانی گرین هم خوب هستند و هم بد؛ انسان‌هایی در تضاد با خود و امیال خود. خراب‌کارها در 1954 منتشر می‌شود و برای بسیاری از منتقدین این داستان تمثیلی است از شکست چرچیل در 1945، بعد از پایان جنگ دوم جهانی. بچه‌ها در جامعه‌ای که بزرگ‌تر آن را نابود کرده‌اند از راهِ خراب‌کاری خلاقیت خود را نشان می‌دهند. کتاب"عامل انسانی" برای سیاست‌مداران و جاسوس‌های بین‌المللی آموزنده است و به مردم عادی هم کمک می‌کند تا بفهمند در ذهن یک جاسوس چه چیزهایی می‌گذرد. گراهام گرینِ، کاتولیک، مارکسیست، جاسوس و شهروند عادی، به گفتة خودش به تضاد معتاد است. او فرزند چهارم از شش فرزند پدرش است که در کالج تاریخ می‌خواند اما روزنامه‌نگار می‌شود و در زندگی‌نامه‌اش می‌نویسد: «مرز باریک میان وفاداری و خیانت، وفای به عهد و نقض عهد، تضادهای ذهن و تناقضی که آدمی در درون خود دارد - آدم‌ها از همین‌ها ساخته شده‌اند.» گرین عاشق این شعر رابرت براونینگ است: «ما به لبة خطرناک مسائل دلبسته‌ایم، دزد شریف، جنایتکار رقیق‌القلب، ملحد خرافاتی، فواحش نجیب- که عشق می‌ورزند و در کتاب‌های جدید رستگار می‌شوند- نظاره می‌کنیم این‌ها را، که بر خط لرزان میانه به حال تعادل ایستاده‌اند.» گرین شباهت تامی به کشیشِ می‌خوارة کتاب خودش، "قدرت و جلال" دارد، او سرسپردة ضدین است: «من هیچ‌وقت این کشیش را ندیده‌ام، او از بخشی از وجودم- از اعماق- آمده است.» این کتاب از سوی واتیکان تکفیر می‌شود. تناقضات گرین در آدم‌های داستانی او جلوه‌گری می‌کنند؛ کشیشی که با آن وقار به مقدسات توهین می‌کند، جاسوسی که خیانت می‌کند و نویسنده‌ای که بی دقت است. شاید گرین روح سرکش زمانة ما است اما از یک چیز به طور حتم مطمئن است: «من به خاطر کاپیتالیسم یا کمونیسم یا سوسیال دموکراسی و یا دولت‌های رفاهی آدم نخواهم کشت.» او لبة خطرناکی را که در آن ایمان سست می‌شود می‌شناسد. گفته: «نویسنده باید در یک جامعة کاتولیک پروتستان و در یک جامعة پروتستان کاتولیک باشد. او باید در یک جامعة کمونیستی فضایل سرمایه‌داری و در یک جامعة سرمایه‌داری فضایل کمونیسم را ببیند.» او نوشتن را امری شخصی می‌داند و معتقد است که تنها خودِ نویسنده می‌فهمد که نقایصِ اصلیِ کارش کجا است. گه‌گاه نمایش‌نامه‌هایی هم نوشته است: « تئاتر آسودگی است؛ برای فرار، از تنهایی رمان‌نویس بودن، لازم است.» از میان نمایش‌نامه‌هایی که می‌نویسد خودش"اتاق نشیمن" و "عاشق مهربان" را دوست دارد. در1982کتاب شیرین"عالی‌جناب دن کیشوت" از او چاپ می‌شود. زمان داستان اسپانیای بعد از مرگ فرانکو است. کشیشی عنوان عالی‌جنابی دریافت می‌کند و در پیِ این ارتقاء مقام ناخواسته که رشک همکارانش را برانگیخته آوارة کوه و بیابان می‌شود. همسفر او سانچو نامی است که در انتخابات شغل شهرداری را از دست داده و هم پای عالی‌جناب دن کیشوت شده است. یکی از این دو تبلور آموزه‌های بی غش مسیحی است و دیگری مادی‌گرایی شکست خورده که هم‌چنان پای‌بند باورهای مسلکی خودش است. گفت‌وگوهای پر از نیش و نوش این دونفر ملاط کتاب را تشکیل می‌دهد. آخرین کتابِ قبل از مرگش مجموعه داستانی کوتاهی است به نام"آخرین کلام" که در 1990 منتشر می‌شود و در2003، بعد از مرگ، کتاب"سرزمین بی‌صاحب" از او به بازار می‌آید. گراهام گرین، که دو بار خواسته بود خود را سر به نیست کند و موفق نشده بود، با هشتادوهفت سال سن و به مرگی طبیعی از دنیا می‌رود. منبع
  9. sam arch

    لنگستن هيوز

    علي‌اصغر راشدان لنگستن هيوز (Langston Hughes (1902 – 1967)) پرکارترين و شايد معروف‌ترين نويسندة سياه‌پوست ادبيات مدرن امريکا بود. تنها شاعر سياه‌پوستي که به طور کامل با درآمد حرفة ادبي طولاني و متنوع خود زندگي مي‌‌کرد. هيوز در «جابلين» ايالت ميسوري متولد شد، اما بيش‌تر دوران کودکي‌اش را با مادربزرگش و در «لاورنس» ايالت کانزاس گذراند. سيزده‌ساله بود که مادربزرگش مرد و او به «لينکلن» ايالت ايلينويز رفت تا با مادرش زندگي کند. يک سال بعد، آن‌ها به «کليولند» رفتند. در آن‌جا هيوز به دبيرستان رفت و سرودن شعر را آغاز کرد. بعد از اتمام دورة دبيرستان، پانزده ماه در «مکزيکو» با پدرش « که چند سالي ساکن آن‌جا بود ـ زندگي کرد. در همان‌جا زبان اسپانيايي را يادگرفت و شعر «سياه‌پوست از رودخانه مي‌‌گويد» را سرود، که در نشرية «کرايزيس» چاپ شد. در سال 1921 مدت يک سال به دانشگاه کلمبيا رفت و دانشگاه را براي کار دوساله‌اش در دريا، رها کرد. اين سفرها او را به سواحل غرب افريقا و شمال اروپا کشاند. در سال 1921 به پاريس و بعد به ايتاليا رفت و در آن‌جا در کلوب‌هاي شبانه به کار پرداخت. در پايان همان سال و در راه بازگشت به نيويورک، در يک کشتي بخاري به کار شستشو و رنگ‌کاري عرشه مشغول بود. سال بعد را در واشينگتن گذراند و در دفتر سازمان مطالعات و تاريخ زندگي سياه‌پوست‌ها کار کرد. کمي بعد، در «واردمن پارک هتل» به عنوان پادو، کار کرد. در همان‌جا بود که نويسنده‌اي به نام «واشل ليندسي» تعدادي از اشعار هيوز را خواند و مطبوعات کشف و معرفي‌اش کردند. هيوز اولين جايزة شعري‌اش را در سال 1925 از مجلة «اپورچونيتي» دريافت کرد و مي‌‌رفت که يکي از چهره‌هاي مشهور رنسانس هارلم شود. هيوز تحصيلاتش را در دانشگاه پنسيلوانيا ـ جايي که اولين رمانش را در سال 1939 با عنوان «بي‌خنده، نه» نوشت ـ پي گرفت. بيش از دوازده مجموعه از اشعارش در دوران حياتش چاپ شد. يک مجموعه کامل و نهايي، با عنوان «پلنگ سياه و تازيانه» در سال 1967 و بلافاصله بعد از مرگش منتشر شد. هيوز بارها به عنوان برجسته‌ترين شاعر هارلم به حضار و شنوندگان معرفي شد. او به خاطر چيره‌دستي‌اش در شعر، در سال 1926 برندة جايزة ليسانس افتخاري مؤسسة «ويتر بايز» شد. برندة جايزة مؤسسه‌هاي «روزنوالد و دوستي گوگنهايم» و بورسيه‌اي از آکادمي هنر و ادبيات امريکا شد. در سال 1959 برندة جايزة «انيسفلد ولف» شد و در سال 1960 مدال «اسپينگارن» به او تعلق گرفت. «جس ـ بي» (Jess-B) ساده‌لوح، يک شخصيت محبوب هارلم است که هيوز او را خلق کرده است. داستان‌هاي ساده‌لوح نوشته شدند و تعدادشان که زياد شد، به مرور شکل کتاب به خود گرفتند و سرآخر اين کتاب‌ها به بيش از چهار جلد رسيدند. منبع تاپیک آثار این ادیب در نواندیشان
  10. sam arch

    تی اس الیوت

    «تی اس الیوت» ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۸ در «سنت لوییس» میسوری به دنیا آمد و در سن هفتاد و هفت سالگی در لندن درگذشت. او برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۴۸ شد و در همان سال مهم ترین نشان افتخار انگلستان، یعنی «نشان لیاقت» را از آن خود کرد. از تاثیرگذارترین و معتبرترین چهره های ادبی قرن بیستم بود و کتاب های زیادی را در انتشارات «فیبر اند فیبر» منتشر کرده بود. کتاب هایی چون «دبلیو.اچ.اودن»،«لوییس مکنیس» و «استیون اسپندر». از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۹ سردبیر مجله معتبر «کرایتریون» بود و آثار زیادی را از «پروست»، «ژید» و «توماس مان» منتشر کرد و علاقه و ارتباطش را با فرهنگ و چهره های شاخص ادبیات اروپا نشان داد. «الیوت» چهره یی جهانی بود. در کارش موفق بود و نمایش های شاعرانه موفقی نوشت. معروف ترین شاعر قرن بود و شهرتش در این زمینه از آن رو بود که شعرهای مشکلی می سرود. «تایم» چهره او را در ۶ مارس ۱۹۵۰ روی جلد مجله برد و در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶ در استادیوم بیسبال «مینیاپولیس» درباره «مرزهای نقد» برای چهارده هزار نفر سخنرانی کرد. «آموس» راننده امریکایی – آفریقایی خانم «لورینگ» در کتاب «خداحافظی طولانی» که در سال ۱۹۵۳ توسط «ریموند چندلر» نوشته شده، انعامی یک دلاری را قبول نمی کند و «فیلیپ مارلو» بی باکی او را سرزنش و پیشنهاد می کند که برایش اشعار «تی اس الیوت» را بخرد و «آموس» می گوید: «خود اشعار «الیوت» را دارد.» چند صفحه بعد «آموس» که فارغ التحصیل دانشگاه «هاروارد» است با «مالرو» درباره کتاب «نغمه شاعرانه جی. آلفرد پروفراک» بحث می کند و به این نتیجه می رسند که «مرد چیز خاصی درباره زن نمی داند.» بدگویان «الیوت» به طور ضمنی می گفتند که عظمت ادبی «الیوت» به خاطر این است که گربه وار هوشیار و سیاست باز و حسابرس است و زیرکانه شاخص های بورس ادبی را می شناسد و لشکر بی باک پیشرفت ادبی اش را آرام و سخت پیش می راند. به نظر من موفقیت ادبی «الیوت» به خاطر شایستگی او است و نه به خاطر رزم آرایی های ادبی اش. در حقیقت، کتاب «تخیلات قلب» نوشته «ترسا ویستلر»، که زندگینامه «والتر دو لا مار» است، نشان می دهد سال ۱۹۲۲ با انتشار «اولیس» جیمز جویس و «زمین سوخته» الیوت و «ارغنون» والاس استیونز، مدرنیسم قاطعانه ظهور کرد و البته جریان های دیگری هم وجود داشتند که به نسبت از جریان «دو لا مار» کمرنگ تر بودند، مثل «جی سی اسکوییر» و طرفداران سرسخت «نئو ژورژین» ها که در «لندن مرکوری» و «هفته نامه وست مینیستر» جایگاه خودشان را داشتند و «گراهام گرین» جوان هم از همین دسته دوم بود. تقابل های ادبی این چنینی فقط محدود به تریبون های ایستگاه های رادیویی نمی شد و تا دهه ۵۰ هم طول کشید. «والتر دو لا مار» انتخاب مجموعه اشعار «الیوت» به عنوان تنها اشعار انگلیسی قرن بیستم در فستیوال سال ۱۹۵۳ بریتانیا را منزجرکننده می دانست و برای «الیوت» نوشت که از شرکت در فستیوال انصراف دهد. برخلاف ماجراهای اینچنینی، شهرت اصلی «الیوت» در زندگی به خاطر ادبیات بود. او حریم خصوصی اش را حفظ می کرد. «ژیلبرت هاردینگ»، که زمانی در روزنامه نگاری بریتانیا معروف بود، در ستون روزنامه اش مطلبی نوشت و احساس شرمندگی خود را ابراز کرد از اینکه «الیوت» در محافل زیرزمینی لندن «بزرگترین شاعر قرن» است و تا به حال نادیده گرفته شده و به اندازه او شهرت ندارد. زندگی «الیوت» هم مثل خیلی از نویسندگانی که زندگی شان را پشت میزی به نوشتن پرداخته اند، سپری شد و در مقایسه با زندگی پرماجرا و خونین و زیر ذره بین رفته «ارنست همینگوی» بی سر و صدا بود. او در «در نقد ً نقد»، که در سال ۱۹۶۱ نوشت، خودش را «مرد آرامی که پشت ماشین تحریرش نشسته» توصیف می کند. دغدغه اصلی و برجسته اشعار «الیوت» هم این است که به اندازه کافی «زندگی» نکرده. با این همه، زندگی «الیوت» هم درامی است آرام و بی پروا. «الیوت» مردی بود با پشتکار زیاد، مدام نامه می نوشت و هر قدر هم که نقد و ویرایش و سخنرانی می کرد، خسته نمی شد و همچنین شاعری بود که از سمت پرمزایای کرسی فیلسوفی در آکادمی امریکا انصراف داد تا در یک کشور خارجی زندگی نامعلوم ادبی اش را شروع کند؛ شاعری که چند هفته بعد از دیدن «ویوین هیج وود» با او ازدواج کرد. «ویوین» در آغاز زندگی مشترک زنی عاشق و همدمی خوب برای «الیوت» بود، طوری که در نامه یی به تاریخ ۱۴ ژانویه ۱۹۱۶ به «برتراند راسل» می نویسد: «این چند روز بیشتر از هر موقعی در زندگی ام احساس خوشحالی می کنم»، اما ازدواج موفقی نبود. «الیوت» ۱۰ ژانویه ۱۹۱۶ به «کنراد ایکن» می نویسد که نگرانی های مالی و دلشوره یی که برای سلامت بدن ضعیف «ویوین» دارد او را از نوشتن بازداشته: «با این همه، اوقات خوبی دارم، به اندازه شش ماه برای اشعاری بلند ماده اولیه دارم. زندگی کاملاً متفاوت با آنچه دو سال قبل پیش بینی می کردم. کمبریج غمراسم سنتیف الان برایم کابوس مضحکی است…» «ویوین» با «برتراند راسل» معلم و پیشوای ادبی «الیوت» رابطه داشت و «الیوت» سال ۱۹۳۳ قانوناً از او جدا شد. «ویوین» هم کم کم دیوانه شد و از سال ۱۹۳۸ تحت حمایت برادرش «موریس» قرار گرفت و ۲۳ ژانویه ۱۹۴۷ در بیمارستان خصوصی روانی «فینزبری پارک» لندن درگذشت.
  11. ده اثر داستانی محمود دولت‌آبادی پس از سال‌ها منتشر شد. کتاب‌های «سفر»، «دیدار بلوچ»، «باشبیرو»، «گاواره‌بان»، «گلدسته و سایه‌ها»، «از خم چمبر»، «بیابانی و هجرت»، «عقیل عقیل»، «اوسنه‌ی باباسبحان» و «ادبار و آینه» در مجموعه‌ای به نام «کارنامه‌ی سپنج» در نشر نگاه تجدید چاپ شده‌اند. این آثار دربرگیرنده‌ی رمان‌ها و داستان‌ها بلند این نویسنده‌ی پیشکسوت‌اند که در سال‌های 1341 تا 1353 نوشته شده‌اند. به گفته‌ی ناشر، در واقع این مجموعه دربرگیرنده‌ی آثاری است که دوره‌ی اولیه‌ی فعالیت‌ ادبی این نویسنده است و سپس رشد و تکوین آثار او را تا سال 1353 شامل می‌شود. همچنین از آثار دولت‌آبادی، رمان 10 جلدی «کلیدر» (در پنج مجلد) تا کنون بیش از 20 بار در نشر فرهنگ معاصر تجدید چاپ شده است. محمود دولت‌آبادی دهم مردادماه سال 1319 متولد شد و در خانواده‌ای روستایی که از راه کار بر زمین سخت کویر روزگار می‌گذراندند، بزرگ شد. برای تحصیل به دولت‌آباد رفت و هم‌زمان به کارهای گوناگونی از جمله کفاشی و سلمانی تا کارگری در کارخانه پرداخت. دوران کودکی او در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم و فقر ناشی از آن و سرخوردگی‌‏های پس از جنگ و اقتدار روس‌‏ها بر ایران سپری شد. عشق توأم دولت‌‏آبادی به ادبیات و هنر، باعث شد که ابتدا مدتی به تئاتر روی آورد، اما پس از مدتی تئاتر را به کلی کنار گذاشت و وقت خود را یک‌سره صرف نوشتن داستان کرد و در این‌باره گفت، «من در ادبیات نبردی را آغاز کرده‌‏ام، که از آن باید پیروز بیرون بیایم.» به گزارش ایسنا، دولت‌آبادی اولین داستان خود را با عنوان «ته ‌شب» در سال 1341 منتشر کرد و «لایه‌های بیابانی»، «اوسنه‌ی باباسبحان»، «ققنوس»، «ادبار»، «پای گلدسته‌ی امامزاده»، «هجرت سلیمان»، «سفر»،‌ «گاواره‌بان»، «عقیل عقیل»، «آهوی بخت من گزل»، «کارنامه‌ی سپنج»، «باشبیرو»، «تنگنا»، «دیدار بلوچ»، «جای خالی سلوچ»، «روزگار سپری‌شده‌ی مردم سالخورده»، «کلیدر»، «سلوک»، «روز و شب یوسف»، «آن مادیان سرخ‌یال»، «نون نوشتن» و «آن دیگران» از دیگر آثار منتشرشده‌ی او هستند. منبع
  12. sam arch

    ارنست همینگوی

    ارنست همینگوی Ernest Hemingway نویسنده رئالیست و بزرگترین رمان نویس آمریکایی در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در «اوک پارک » (حومه شیکاگو ) از توابع ایالات « ایلی نویز » به دنیا آمد و در دوم جولای ۱۹۶۱ در «Ketchum » واقع در ایالت « آیداهو » هنگامی که تفنگ شکاری خود را پاک می کرد اشتباهاً هدف گلوله خود قرار گرفت. و با مرگ او درخشان ترین چهره ی ادبیات قرن بیستم آمریکا ناپدید گردید. پدرش دکتر «کلارنس همینگوی» مردی سرشناس و قابل احترام بود و علاوه بر پزشکی به شکار و ماهیگیری نیز علاقه داشت. دکتر کلارنس همسری داشت پرهیزگار و با ایمان که انجیل می خواند و با اهل کلیسا محشور بود و از او صاحب شش فرزند بود. دومین فرزند این پزشک «ارنست» نامیده می شد. چون پدر و مادرش با هم توافق و تجانس اخلاقی نداشتند ، ارنست از این حیث دچار زحمت و اِشکال بود. مادر به فرزند خود توصیه می کرد که سرود مذهبی یاد بگیرد، اما پدرش چوب و تور ماهیگیری به او می داد که تمرین ماهیگیری کند. در ده سالگی پدرش او را با تفنگ و شکار آشنا ساخت. در دبستان همینگوی احساس کرد که ذهنش برای ادبیات مستعد است و شروع به نوشتن مقالات ادبی، داستان و روزنامه ای که خود شاگردان اداره می کردند، نمود. رفقای وی سبک انشای روان او را می ستودند؛ با وجود این عملاً علاقه و محبتی به او نشان نمی دادند، گویی در نظر آنها برتری و امتیاز گناهی نابخشودنی بود. ارنست به ورزش خیلی علاقه نشان می داد و به قدری در این کار بی باک بود که یکبار دماغش شکست و بار دیگر چشمش آسیب دید! تنفر از خانواده و دبستان هم موجب شد که وی هر دو را ترک گوید. او دوبار گریخت، بار دوم غیبت او چندین ماه طول کشید؛ می گفتند او در به در شده و به شداید و سختی های زندگی تن در داده و تجربیاتی اندوخته است. او گاهی در مزرعه کارگری می کرد، زمانی به ظرف شویی در رستوران ها می پرداخت و مدتی نیز به طور پنهانی به وسیله قطارهای حامل کالای تجارتی از نقطه ای به نقطه ی دیگر سفر می کرد. ارنست در حال ماهی گیری
  13. بررسي آثار استفاده از فناوري اطلاعات در توسعه صنعت گردشگري ايران چکيده: ججج با توجه به اين که صنعت توريسم بيشترين درآمد ملي را در سطح جهاني براي برخي کشورها به خود اختصاص داده است. توجه بيشتر به آن کاملاً منطقي و اقتصادي بنظر مي رسد. در سالهاي اخير فناوري اطلاعات روشهاي عمل در تمامي سازمانها و بويژه در صنعت گردشگري را متحول ساخته است. الگوبرداري مناسب از کشورهايي که هم اينک در اين صنعت چه از لحاظ تعداد و چه از حيث درآمد از رتبه بندي مناسبي در سطح جهان برخوردار هستند، ميتواند مسير رسيدن به موفقيت را تا حد امکان کوتاه و بهينه سازد. در اين تحقيق پس از بررسي کليات موضوع و بررسی موردی پنج منطقه مهم گردشگری در جهان، پنج استراتژي برمبناي فناوري اطلاعات براي ارتقاي صنعت گردشگري معرفي خواهد شد که بر مبناي نظرات کارشناسان و صاحبنظران مورد ارزيابي قرار خواهد گرفت. روش مورد استفاده در اين پژوهش از نظر نحوه گردآوري داده ها ، روش تحقيق توصيفي از نوع پيمايشي و از نظر مقاصد تحقيق، کاربردي است. در اين تحقيق، براي تجزيه و تحليل داده‌هاي بدست آمده، از روش آزمون دو جمله ای استفاده شده است. مقاله کامل را از فایل پیوست دریافت نمایید پسورد : [Hidden Content] Paper.rar
  14. ملانصرالدین را یکی از حکمای طنزپرداز و شوخ طبع در تاریخ جهان لقب داده اند. چرا که در میان ملت ها کمتر نماد بذله گویی و شوخ طبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی می خواند و عنوان و لقب متفاوتی به او می دهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر می گردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانه اش به دل ها می نشیند. ملانصرالدین کیست و در چه زمانی می زیسته است، چگونه شخصیتی بوده و اساساً چنین شخصی وجود حقیقی داشته است یا ساخته و پرداخته ذهن ملت هاست. اینها سوالاتی است که ذهن بسیاری از مردم، چه عادی و چه کارشناسان و فولکلور شناسان در سرتاسر دنیا را به خود مشغول داشته است. در روایت های عامیانه ترکی، زمانی او را هم عصر تیمور لنگ دانسته اند و حتی بنا بر همین روایات ملاقاتی هم بین ملانصرالدین و آن سفاک صورت پذیرفته بوده است. یا اینکه در سده دهم میلادی او را با حسین ابن منصور حلاج، که در بغداد بر دار شد دیده اند و یا گفته شده است که در اوایل سده پانزده میلادی او با سید عمادالدین نسیمی شاعر، که در حلب پوست او کنده شد، حشر و نشر داشته است. به هرحال ملانصرالدین را یکی از حکمای طنز و شوخ طبعی در تاریخ جهان لقب داده اند. چرا که در میان ملت ها کمتر نماد بذله گویی و شوخ طبعی با ملانصرالدین قابل مقایسه است. لطیفه های او، افزون برکشورهای اسلامی، در پهنه وسیعی از جهان، از آلمان گرفته تا ژاپن زبانزد ملت هاست. با آنکه این شخصیت را هر ملتی به نامی می خواند و عنوان و لقب متفاوتی به او می دهد، اما در همه آنها شخصیت فرزانه او در هیات یک روستایی ساده و خوش سیما تصویر می گردد که سخنان ساده و شیرین و در عین حال حکیمانه اش به دل ها می نشیند و از همین رو همه این ملت ها او را بومی و از آن خود می دانند و او را به نام های متعددی می خوانند. در ازبکستان «خوجا نصرالدین» را با شال پهن و قبای راه راه و عرق چین، به شکل روحانیان آن منطقه نشان می دهند. در تصاویر مصری و عموماً عربی، ملا را با ریش و عمامه و قبای بلند تا قوزک پا، که هیچ نشانی از شوخی و شوخ طبعی در آن دیده نمی شود ترسیم می کنند. در ایران، هم در تصاویر عامیانه ای که از ملانصرالدین در دست است و هم در آثار فردریک تالبرگ، که لطیفه های او را مصور کرده است، این روحانی رند و فرزانه با رعایت معیارهای جامعه ایرانی بدون عبا و عمامه و بیشتر به شکل روستاییان سنتی ایرانی ترسیم شده است. هم اکنون درشهر «آقشهر» یا «آک شیر» از توابع قونیه ترکیه قبری وجود دارد که منتسب به این شخصیت تاریخی است و تاریخ مندرج بر آن وفات ملا را ۶۸۳ هجری نشان می دهد. ملانصرالدین را به نام های متعددی می نامند. از جوحه، جوحا، جحی، سید جوحا، جیوفا، جهان، خوجه نصرالدین، نصرالدین حوجا و ملانصرالدین گرفته تا آرتین (در ارمنستان)، اویلن سیپیکل (در آلمان) و مکینتاش (در اسکاتلند). اما در همۀ این اسامی مفهوم واژۀ ملا، به معنای شخص درس خوانده و با سواد مستتر است. در زبان ترکی "حوجا "هم به به معنای استاد و معلم دانشگاه به کار می رود و هم در محاوره "حوجام" (استاد من) عنوان احترام آمیزی است که به شخص با سواد خطاب می شود. به باور فولکلور شناسان غربی، بعد از فرو پاشی حکومت سلجوقیان بر اثر جنگ های صلیبی و متعاقب آن حملۀ مغول و بروز ناآرامی های اجتماعی در آسیای غربی، قرن سیزدهم میلادی اهمیت ویژه ای در تاریخ منطقه دارد. اهمیت این قرن در آن است که ما در این سده با سه چهرۀ برجستۀ در این بخش از جهان رو برو می شویم. نخست، جلال الدین مولوی است که با سبک و شیوۀ عارفانۀ قصه سرائی اش مرشد و مراد طبقۀ ممتاز و تحصیل کردۀ منطقۀ وسیعی از آسیای غربی، به مرکزیت ایران تا آسیای مرکزی است. دوم، یونس امره شاعر پر آوازۀ آسیای صغیر است که در قالب و محتوای آثارش نقطۀ مقابل مولوی است. او همان مضامین مولوی را به جای زبان فاخر فارسی، که تنها طبقه ای خاص آن را در می یافتند، به زبان ترکی ساده بیان می کرد که برای توده های وسیع مردم قابل فهم بود و از آن لذت می بردند. چهرۀ سوم از آن ملانصرالدین است در هیأت یک روحانی روستائی بذله گو که برای تلخ ترین مسائل زندگی هم راه حل های شیرین و شوخ طبعانه و حکمت آمیز در آستین داشت. در منابع ایرانی، به نوشتۀ محمد جعفر محجوب "...از نخستین سال های رواج فن چاپ در ایران رساله ها و نمونه های متعدد از لطایف ملانصرالدین با حجم های مختلف به طبع رسیده و تقریباً در تمام آن ها، که از روی نسخه های خطی فارسی چاپ شده، قهرمان اصلی داستان ها جحا (یا جحی) نامیده شده است...". دائرة المعارف فارسی ملانصرالدین را چنین توصیف کرده است: مرد ظریف ساده لوح بذله گوی معروف، که احوال او با افسانه ها آمیخته است، و حکایات و امثال و نوادر بسیار در افواه بدو منسوب شده است. احمد مجاهد در مقدمۀ تحقیق و تألیف جامع خود به نام "جوحی"، می نویسد "نخستین چاپ کتاب ملانصرالدین، به نام "نوادر الخوجه نصرالدین افندی الرومی المشهور به حجا" به عربی، در سال ۱۲۷۸هجری ق ۱۸۶۰م، در مصر که در آن زمان تحت متصرفات دولت عثمانی بود انجام پذیرفته است." در مقدمۀ اولین نشر لطیفه های ملانصرالدین از سوی "محمد رمضانی دارندۀ کلالۀ خاور" از قلم مؤلف و ناشر آن می خوانیم: "...این بنده در نتیجۀ چند ماه تفحص در کتب مختلف فارسی قدیم و جدید و نسخ ترکی و عربی آن قریب ششصد لطیفه و حکایت از ملا گرد آورده... و منتشر کردم." طبعاً تصویرگران و کاریکاتوریست های ترک بیش از دیگران به ملانصرالدین پرداخته و صورت و سیرت او را در آثار خود منعکس کرده اند. در آثار تصویری ترک ها ملانصرالدین معمولاً به شکل روحانیان روستائی آناتولی مرکزی، با ریش سفید و عمامه و پوستین و شلوار گشاد، در حالی که وارونه سوار خر است نشان داده می شود. اما با همۀ تطویلی که این نوشته پیدا کرده است، نمی توان از یک نمونۀ استثنائی از چهرۀ ملانصرالدین یاد نکرد و گذشت. و آن، چهره ای است که دو هفته نامۀ "ملانصرالدین" چاپ تفلیس عرضه کرده است. نماد این نشریه که روحانی روستائی متین و موقری است همواره در کاریکاتورهای صفحه اول نشری حضور دارد و حکیمانه ناظر مسائل مضحکی ست که در آن کاریکارتورها مطرح می شود و باعث خنده خوانندگان می گردد. جلیل محمد قلیزاده، طنزپرداز توانای آذربایجان و ناشر "ملانصرالدین" از قول ملا و خطاب به خوانندگانش می گوید: "ای برادران مسلمان من! اگر می خواهید بدانید که شما به که می خندید، آئینه به دست بگیرید و جمال مبارک خود را در آن تماشاکنید." ( پایگاه خبری تحلیلی تازه )
×
×
  • اضافه کردن...