جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نقاش'.
3 نتیجه پیدا شد
-
Jacques Louis David نقاش فرانسوی با سبکـــ نئو کلاسیکـــ , (زاده ۳۰ 1748august - درگذشته ۲۹ دسامبر ۱۸۲۵) تو ی خانواده ثروتمند بزرگ شده تک فرزندم بوده (از چهره اش میباره این قضیه تک فرزند بودنه) خودش میخواسته نقاش شه,پدر و مادرش میخواستن مهندس شه (این قسمتش مث ماس همه دکتر مهندس شدیم اونم چه دکتر مهندسی) پدرش تو دوئل میمیره و تحت تکلف عموش در میاد اینم بدونیم ی تومور تو صورتش داشته و زیادم حرف نمیزده... سخت گیر و جدی با درک بالا بوده any way.طرفـــدار انقلاب فرانسه و دوستــــ صمیمی ماکسیمیلیان ربسپیــر بود(این خیلی مهمه هـــآ.. همین رفاقتاش) از طرفدارا و هوادارای ناپلئون بناپارت بوده , ی نقشی ام تو اعدام لوئی شونزدهم داشته(ویکی باز نکرده داستان رو که دقیقا چه نقشی ومهمم نیست هدف ما چیز دیگه اس) همینم باعث شد وقتی ناپلئون رو تبعید میکنن ایشـــون محاکمه بشه اما بعدش لوئی هیجــدهم عفوش میکنه و بهش میگه بیا تو دم و دستگاه ما و ... ایشونم رد میکنه و ترجیح میده تبعید شه در نتیجه تبعید میشه بلژیک به خواست خودش. اخرین اثرش رو هم به نام "مارس توسط ونوس و گریس ها خلع صلاح میشود" خلق میکنه و میگه " این آخرین تصویریست که خواهم کشید و در این کار از خودم فراتر خواهم رفت و تاریخ ۵۷ سالگی ام را در آن قرار میدهم و پس از این دیگر قلموهایم را برنخواهم داشت "کلا شخصیت خاصی داشته یا به چشم من خاص اومده,به هر حال ۲۹ دسامبر سال ۱۸۲۵ چشم بر این پوچی بست. هر چه باشی کوه یا دریا .. شاخ یا ماش, زندگی همین استـــ ..بله. ایشــــون اقای ژاکـــ لوئی http:// خبــــ این ی بیوگرافی خیلی خیلی خیلی ناچیز و کلی بود (برا معرفی و تحریکــ کنجکاوی هنر دوستان کافی بود به نظــرم) پ ن : آثار رو پستـــ بعدی خواهید دید و لذتـــ خواهید برد تا معرفی دیگر بدرود
-
[TABLE=class: metadata plainlinks ambox ambox-style ambox-Tone] [TR] [TD=class: mbox-image][/TD] [TD=class: mbox-text] [/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE=class: infobox vcard, width: 22] [TR] [TD=class: fn, bgcolor: #6495ED, colspan: 2, align: center]پل سزان [/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: center] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]زادهٔ[/TD] [TD]۱۹ ژانویهٔ ۱۸۳۹ اکس-آن-پروانس، فرانسه[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]درگذشت[/TD] [TD]۲۲ اکتبر ۱۹۰۶ میلادی (۶۷ سال) اکس-آن-پروانس، فرانسه[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]ملّیت[/TD] [TD]فرانسوی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]رشته[/TD] [TD]نقاشی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]جنبش[/TD] [TD]پُستامپرسیونیسم[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]امضا[/TD] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] پُل سِزان (به فرانسوی: Paul Cézanne) (۱۹ ژانویه ۱۸۳۹ -۲۲ اکتبر ۱۹۰۶) یکی از تاثیرگذارترین نقاشان مدرن فرانسوی و همچنین یکی از برجستهترین نقاشان پسادریافتگر محسوب میشود. وی آثارش را در کنار آثار نقاشان دریافتگر به نمایش میگذاشت.[۱] در هر تاش قلمموی سزان ساختاری استوار را میتوان دید. نوآوریهای او چه در شیوهٔ اجرای نقاشیها و چه در سبک،[۲] بعد نمایی، ترکیببندی و رنگآمیزی آنها بر هنر سدهٔ بیستم تاثیر شگرفی گذاشت.[۳] پیکاسو ترکیببندیهای سطوح[۴] او را به شیوهٔ کوبیسم گسترش داد و ماتیس به رنگآمیزیهایش دلبسته بود. از هر دوی این نقاشان آمدهاست که «سزان پدر همهٔ ما است».[۵] وی در همهٔ زندگی هنریاش بس آزرمگین و کمسخن بود و از اینرو همواره در جمع هنرمندان بیگانه به شمار میآمد. شهرت هنری او دیرگاه فرا رسید و در دورهٔ کهنسالیاش بود که نقاشان جوان به اهمیت او پی بردند.[۶] [h=2]زندگی هنری[/h] جادهای در شانتییی، ۱۸۸۸ پل سزان در نوزدهم ژانویه ۱۸۳۹ در شهر اکسآنپروانس[۷] در شمال باختری فرانسه زادهشد. پدرش لوئیس اگوستوس سزان[۸] بانکداری توانگر بود که هزینههای زندگی پسر هنرمندش را میپرداخت و پس از مرگ مرده ریگی بسزا(۴۰۰، ۰۰۰ فرانک) برای او به جای گذارد.[۹] مادرش آن الیزابت اونورین اوبرت[۱۰] زنی بود دلزنده و رویاوا و بسیار نازکدل و رنجور. از او بود که پل نشان دید و انگاشت زندگی گرفت. پل و دو خواهر کوچکترش مری و رز روزگار کودکیی آرام و پرنواز داشتند. در ده سالگی او به دبستان شبانهروزی سنت جوزف در آیکس Aix رفت[۱۱] و راست انگاری را از یک راهب ترسای اسپانیایی بنام جوزف گیلبرت آموخت و در ۱۸۵۲ به دبیرستان بوریون در شد پل سزان که در نوجوانی درشت اندام و نیرومند بود از دوست کوچک و تکیدهٔ خویش امیل زولای یتیم و بینوا در کشمکشهایش با بچه محلهایش که او را به ریشخند «پاریسی» میخواندند پشتیبانی میکرد. زولا سالها پس از آن چنین از سزان یاد میکرد «ماکه از دید روانی در دو سوی رویاروی هم بودیم برای همیشه باهم یکی شدیم وبرای هم پیوندیهایی رازگون، که همان آشفته سری نا آشکار هردوی ما بود برای رسیدن به فرازمندی، به هم گراییدیم. هشیاری برتر ما در تراز با آن ناکسان کودن بی سروپا که با دیو خویی کتکمان میزدند بیدار میشد.»[۱۲] در سالهای ۱۸۶۱-۱۸۵۹ سزان با به سرنهادن به خواست پدر در دانشکده حقوق دانشگاه اکسمارسی[۱۳] به آموختن پرداخت و در همان هنگام آموختن طراحی را دنبال گرفت. در ۱۸۶۱ پس از گفتگویی ناخوشایند با پدرش که بر آن بود تا او را از رفتن به پاریس برای آموختن نگارگری بازدارد سزان جوان رهسپار پاریس شد اما آشنایی با کارهای نوآورانی چون اوژن دولاکروا،[۱۴] گوستاو کوربه[۱۵] او را بخود بس ناباور و دلسرد ساخت. [h=3]چرخهٔ تاریک یا دلوایانه ۱۸۷۰-۱۸۶۲[۱۶][/h] چهرهنگار عمو دومینیگ ۱۸۶۷- ۱۸۶۵ ارتهٔ سزان، که او خود آنرا[۱۷] , «گستاخانه» میخواند به گشت گارهای پردههای نخستین اش میآمد. این گشت گارهایی بود از کشتار و دریده گری rapes و پتیارگی. به گفتهٔ تاریخدان هنری فرانسوی ژان- کلود لبنستین[۱۸] «سزان جوان میخواست که تماشاگرانش را به جیغ کشیدن وادارد.. او از هرسوی راستاپردازی، رنگ آمیزی، ارته، اندازه بندی و گشت گار گزینی آفند میکرد... او ددمنشانه همهٔ دوست داشتنیها را در هم میشکست» و از این روی بود که سزان از نهادهای نگارگرانی چون تنواییهای هنری erotic art تیتیان[۱۹] و بد افتادهای گویا[۲۰] پیروی میکرد.[۲۱] کارهای نخستین سزان در این چرخه کارهایی تیره و با چیدگیهایی از رنگهایی سنگین و روانه، نشان از نگرانی و ناآرامی نگارگری جوان را میدهند. بیشتر این کارها که گاه با کاردک کار شدهاند چهرهنگاری[۲۲] و اندام نگاری پنداری[۲۳] و هر از گاه زیستهای خاموش[۲۴] بودند. چهرهنگاری او بسا که از میان بستگانش و یا خود-چهر نگاری[۲۵] بودند. کارهای اندام نگاری پنداری او بیشتر پتیاره انگیز[۲۶] و تندخویانه با رنگ آمیزیی بی پروایند و نماد از دلبستگی او به دلاکروا میدهند. و این پیداتر ست در باز نگارههای او از کارهای دلاکروا. هرچند این کارها پختگی شیوهٔ دلاکروا را ندارند. به هر روی سزان آسیمهسر و آشفته بسیاری از پردههای خویش در این چرخه را پاره و نابود کرد و دیگر آنکه نتوانست بیش از شش ماه در پاریس تاب آورد و افسرده دل به خانهٔ پدر بازگشت. هر چند پس از یکسال زندگی با پدر دوباره هوای نگارگری براو چیره آمد و این بار برای همیشه با او ماندگار ماند. سزان به پاریس بازگشت و چون در آزمایش برای درایی به دانشکدهٔ هنرهای زیبای[۲۷] پاریس درمانده ماند دگرباره بس آزرده دل گردید و از همه سختتر آنکه نگارههایش برای نمایش در نمایشگاه[۲۸] پذیرفته نشدند. در این هنگام بود که با پیسارو آشنا شد. پیسارو برای سزان نه تنها یک استاد که بل یک دوست و همچون پدری دیگر بود. سزان دربارهٔ او همیشه به ستایش سخن میگفت و سی سال از آن پس از او به آوند «پیساروی فروتن و سترگ» یاد میکرد.[۲۹]> [h=3]چرخهٔ ساختارگی ۱۸۸۰-۱۸۷۰ [۳۰][/h] همسر سزان ارتنس فیکه Hortense Fiquet در گلخانه ۱۸۹۲-۱۸۹۱. سزان سی ساله بود که شیوهٔ نگارگری خویش را دگرگون نمود. رنگ آمیزی سیاه و هوای مردهٔ پردههایش گام به گام به رنگهای زندهٔ چشماندازهایش دگرگون میشود. ودر این میانه چرخه کارهای ساختارگی[۳۰] او آغاز میگردد. ویژگی کارهای این چرخه در گروه بندی پهلو به پهلو و زدشهای قلم مویی شانهای پدیدارست که میتوانند نودشی از تنومندی و تنداری بیافرینند. هنایش پیسارو در کارهای سزان به روشنی بخشیدن رنگهای گذاشته روی تخته رنگش کمک نمود. سزان در درازای زندگی هنری خویش وفادارانه در برابر چشماندازهای طبیعی ایستاد و نگارگری نمود. در ۱۸۶۹ سزان با ارتنس فیکه[۳۱] دختری نگارهشو و دوزنده آشنا شد که معشوقه او گردید و تنها پسر او پل را در ۱۸۷۲ به جهان آورد. سزان در نخست به بیمناکی از پدر سختگیرش این راز را از خانواده اش پنهان داشت. هرچند این راز در ۱۸۷۸ بر ملا شد و او سرانجام با ارتنس زناشوییی گرفت و این اندکی پیش از مرگ پدرش در ۱۸۷۸ بود که در آن هنگام دیگر از رویارویی با پسرش دست کشیده بود. در ۱۸۷۲ سزان همسر و فرزند خویش را باخود به پونتوآ[۳۲] شهرکی در شمال پاریس که دوستش پیزارو در آنجا میزیست برده بود. برای دوسال این دو نگارگر درکنار هم کار میکردند و پیزارو او را با در انگاشت گران Impressionist آشنا نمود و سرانجام در ۱۸۷۴ کارهای او در کنار کارهای آنان به نمایش گذارده شد. در این روزگاران بود که او در برخی از یکشنبهها یا پنجشنبهها که گاه گرد هم آییهای در انگاشت گران گروه بتینوی[۳۳] که از نگاره گرانی چون فردریک بازل،[۳۴] لوئی ادموند دورانته[۳۵] هنری فانتن-لاتور،[۳۶] ادگار دگا،[۳۷] کلود مونه،[۳۸] پیر- اگوست رنوار[۳۹] و آلفرد سیسیلی[۴۰] به گرد ادوارد مانه،[۴۱] ساختی گرفته بود میپیوست. اگرچه این گروه نگارگران پاریسی با خود پسندی هایشان و گفتگوهای پیچیدهٔ هنریشان او را که با لباسهای زمخت شهرستانی میآمد و با لهجهٔ پر چاشنی و زبانی خام سخن میگفت و رفتاری نابرازنده داشت هرگز از خود ندانست.[۴۲] ماری کاسات نگارگر آمریکایی در بارهٔ سزان در میهمانی شامی با او و گروهی دیگر از هنرمندان در روستایی نزدیک پاریس در پاییز۱۸۹۴ نوشتهاست: «رفتارش در آغاز مرا به شگفتی آورد. او ته تابه سوپ خویش را پاک کرد، سپس آن را برگرداند تا همهٔ چکههای مانده را توی کفگیرش به چکاند. او حتی استخوانهای قلمه را به انگشت گرفت تا گوشتشان را از آنها جدا کند... اما با همهٔ بی سپاسی اش به دستور نامهٔ رفتاری، او به گونهای با ما به ارجمندی رفتار کرد که هیچ مرد دیگر را توان نشان دادن آن نبود.» کلود مونه به یاد میآورد که یک روز سزان به کافهٔ گربوآ[۴۳] پاریس که جای گردهم آیی گروه بتینوی بود آمد و با همهٔ نگارگران در گرداگرد کافه دست افشرد اما همین که به ادوارد مانه رسید گفت «آقای مانه من با شما دست نمیدهم چون هشت روزیست که خودرا نشستهام».[۴۴] او تنهامان بود و به دوستان و دوستداران و هنرمندان بدگمان بود: «میخواهند قلابهایشان را در من فرو کنند». او هراسناک بود که دیگر نگارگران میخواهند اندیشهها و یافتههایش به ویژه در بارهٔ رنگآمیزی را بدزدند و برآن بود که گوگن چنین کردهاست. او دوست نداشت که کسی به او دست زندو حتی پسرش اگر که میخواست بازویش را بگیرد باید از او پروا میگرفت. از زنان بیم داشت «زنهای نگاره شو مرا میترسانند» در یک هراز گاه که زنی نگاره شو را به کار گرفت همین که دید او تا نیمهبرهنه شده است دهشت کرد و او را از نگارگاهش بیرون انداخت. سزان پردهٔ خود " المپیای نوواً را در کنار کارهای در انگاشت گران در نمایشگاه نخست شان در ۱۸۷۴ در بلوار کاپوچین[۴۵] به تماشا گذاشت. این پرده که نیشخندی به پردهٔ المپیای ادوارد مانه بود همانند کار مانه با سرزنش و پوزخند تماشاگران روبرو شد.[۴۶] که پتیاره نگاری آن کار را به خوارگردانی هنر گرفتند. سزان در سومین نمایشگاه دریافتگرایان در ۱۸۷۷ با شانزده پرده شرکت کرد که در بهترین جای نمایشگاه به تماشا گذارده شدند. اما پردهها تماشاگران را ناخوش آیند بودند. و در زمره این تماشاگران دوراند روئل دلال هنری بود که این پردهها را خام و ناسزاگر میدیدند. از سوی دیگر سزان خویشتن را از در انگاشت گران جدا میدانست و هرگز همهٔ ارتهها و هنجارهای آنان را نپذیرفت. او بر کارهای در دریافتگرایان[۴۷] خرده میگرفت که هیچ گونه زیرساخت structure ندارند. و میگفت که بر آنست تا از دریافتگرایی «چیزی استوار و پایدار، همچون هنر در موزه هاً بسازد» و باز میگفت که آرمانش آنست که «باز آفرین کارهای پوسن[۴۸] باشد در نپیتر (طبیعت)» و نوآوریهای او از کارهای در دریافتگرایان فراتر شد و اینک او را کنار پسادریافتگرایانی چون سورا،[۴۹] ون گوگ[۵۰] و گوگن[۵۱] در شمار میآورند. برای سالیان دراز زیستهای خاموش[۲۴] و چشم اندازها[۵۲] آوندهای هستهای کارهای او بودند. او بیش از دویست همچیدگی از زیستهای خاموش آفرید تا آنجا که میگفتند «سزان میخواهد بر پاریس با یک سیب چیره شود».. سزان در نگرشی بلند هنگام، به نازک بینی در مایه و رنگ چشم اندازها و زیستهای خاموش خودرا به دگرگونی نگاره میکند و میکوشد تا ریختهای زیرساختی همچون استوانه و هرم و کره را در آنها یافته و آشکار سازد. او بر آنست تا با قلم موی خویش رسانایی دهد به پیوند میانگشتگی و انگارهٔ نمایشگر آن.[۵۳]
-
[h=1]لئوناردو دا وینچی[/h] [TABLE=class: infobox vcard, width: 22] [TR] [TD=class: fn, bgcolor: #6495ED, colspan: 2, align: center]لئوناردو دا وینچی[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: center] [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]نام[/TD] [TD]لئوناردو دا وینچی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]نام اصلی[/TD] [TD]لئوناردو دی سر پیرو دا وینچی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]نام(های) دیگر[/TD] [TD]لئون دا[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]زادهٔ[/TD] [TD]۱۵ آوریل ۱۴۵۲ روستای وینچی، فلورانس، ایتالیای کنونی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]درگذشت[/TD] [TD]۲ مه ۱۵۱۹ میلادی (۶۷ سال) آمبواز، پادشاهی فرانسه[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]ملّیت[/TD] [TD]ایتالیایی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]رشته[/TD] [TD]دانشمند و نقاش و مخترع و زیستشناس[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]آثار برجسته[/TD] [TD]شام آخر مونالیزا مرد ویتورین[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 85px, align: right]امضا [/TD] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] لئوناردو دی سر پیرو دا وینچی (۱۵ آوریل ۱۴۵۲ - ۲ مه ۱۵۱۹) دانشمند، نقاش، مجسمهساز، معمار، موسیقیدان، ریاضیدان، مهندس، مخترع، آناتومیست، زمینشناس، نقشهکش، گیاهشناس و نویسنده ایتالیایی دوره رنسانس بود. نبوغ او شاید بیش از هر چیز دیگری مورد توجه بوده است. لئوناردو معمولاً به عنوان نمونهٔ بارز یک مرد رنسانس معرفی میشود.[۱] از او به طور گسترده بزرگترین نقاش تاریخ یاد میکنند. عدهای نیز او را با استعدادترین شخصی میدانند که تا کنون در این جهان زندگی کرده است. دا وینچی را کهنالگوی «فرد رنسانسی» دانستهاند. وی فردی بینهایت خلاق و کنجکاو بود. او نظریات خود را در مجموعه یادداشتهایی که بالغ بر هزاران صفحه میباشند، ثبت کرده است. او طرحهای مبتکرانهای را برای ساخت سلاحهایی مانند توپهای بخار، ماشینهای پرنده و ادوات زرهی ارائه کرده بود، هرچند که بسیاری از آنها هرگز ساخته نشدند. دا وینچی اولین طراح هواپیما و صدها اثر معماری دیگر بهشمار میرود. یکی از طرحهای ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت دا وینچی معروف است، کیلومترشمار و چیزهای دیگر را طراحی یا اختراع کرد و با استفاده از خط معکوس برای طراحیهای خود یادداشتهایی را نوشته است، که آنها را فقط در مقابل آینه میتوان خواند. شهرت جهانی دا وینچی بیشتر بهخاطر نقاشیهای شام آخر و مونالیزا است. مارکو روسکی دربارهٔ او میگوید: در حالی که گمانهزنیهای زیادی در مورد لئوناردو وجود دارد، چشمانداز او از جهان اساساً منطقی است و نه اسرار آمیز، و این که روشهای تجربی به کار گرفته شده او برای زمان خودش غیرمعمول بود.[۲] زندگی [h=3]دوران کودکی[/h] خانهٔ دا وینچی در کودکی نقاشی که به عنوان اولین کار دا وینچی شناخته میشود لئوناردو دا وینچی در سال ۱۴۵۲ در روستای توسکانی زاده شد. او فرزند نامشروع یک ثروتمند، با نام پیرو فرانسیسو دی انتونیو دا وینچی و یک زن دهقان به نام کاترین بود. بین ۱۴۹۳ و ۱۴۹۵ لئوناردو زنی به نام کاترین را در میان افراد وابسته به خود را در اسناد مالیاتی خود ذکر کرده است. زمانی که او در ۱۴۹۵ فوت کرد، لیست هزینههای مراسم تشییع جنازه نشان میدهد که این زن مادر او بود.[۳][۴][۵] در مورد دوران کودکی لئوناردو اطلاعات زیادی در دست نیست. او ۵ سال اول زندگی خود را با مادرش گذراند، سپس در سال ۱۴۵۷ نزد خانوادهٔ پدرش، پدربزرگ، مادربزرگ و عمویش زندگی کرد. پدر او با یک دختر شانزده ساله ازدواج میکند، همسر دوم پدرش لئوناردو را خیلی دوست میداشت اما در سن جوانی درگذشت.[۶] او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکدهٔ محل سکونتش گذراند. با اینکه در مدرسه چندان موفق نبود، ولی شور و هیجان زیادی نسبت به طبیعت نشان میداد.[۷] دا وینچی به صورت غیررسمی هندسه و ریاضیات را نیز آموخت. وقتی او شانزده ساله بود پدرش برای بار دوم با دختر بیست سالهای به نام فرانسسکا لنفردینی ازدواج کرد.[۸] [h=3]دوران جوانی[/h] پرترهای از لئوناردو دا وینچی در دوران جوانی تعمید مسیح، یکی از آثار دا وینچی در کارگاه وروکیو او را به شاگردی به هنرکدهای در فلورانس فرستادند تا نزد آندرئا دل وروکیو (۱۴۳۵–۱۴۸۸)، که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. وروکیو از شهرت بسیاری برخوردار بود؛ به گونهای که ساخت بنای یادبود «بارتولومئو کولئونی»، سردار نظامی شهر ونیز را به او سپردند. در آتلیهای که قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی را داشت، لئوناردوی جوان میتوانست چیزهای زیادی بیاموزد. بدون شک در آنجا با رموز فنی ریختهگری و کارهای فلزی آشنا شده و آموختهاست که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیسهایی را پدیدآورد. شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب، از هنرآموزان کارگاه موفق «وروکیو» بودند، ولی «لئوناردو» بسیار بهتر از یک نوجوان با استعداد بود، به گونهای که در هفده سالگی در کار پیکر تراشی و سایر امور مربوط به آن به استاد ماهری تبدیل شده بود و قادر بود ابزارهای پیچیده و ماشینهای مورد نیاز را پدیدآورد.[۹] او همچنین به پژوهش دربارهٔ گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ علاوه بر این، دانش گستردهای دربارهٔ نورشناسی، ژرفا نمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. چنین آموزشی کافی بود که از هر نوجوان با استعدادی یک هنرمند برجسته بسازد. او پس از اتمام آموزش به شهر میلان رفت.[۱۰] لئوناردو در سال ۱۴۷۲ به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالاً لئوناردو در آنجا فرصتی برای آموختن کالبدشکافی به دست آورد. در ۱۴۷۸ شورای شهر از او خواست نمازخانه سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند ولی بنا به دلایلی، این مأموریت را انجام نداد. لئوناردو در بسیاری از پروژههای مختلف برای لودویکو استخدام شد. از جمله آمادهسازی شناورها برای موقعیتهای خاص، طرحهایی برای یک گنبد برای کلیسای جامع میلان و یک مدل برای یک بنای تاریخی مربوط به ورزش سوارکاری بزرگ فرانچسکو اسفورزا که هفتاد تن برنز برای ریختهگری آن استفاده شد. این بنا برای چندین سال ناتمام ماند که برای لئوناردو غیرعادی نیست و در سال ۱۴۹۹ به پایان رسید.[۱۱] [h=3]دوران کهنسالی و مرگ[/h] آرامگاه دا وینچی در کلیسای سنت هابرت در شهر آمبویس، فرانسه مرگ لئوناردو دا وینچی اثر دومینیک انگر. دا وینچی اواخر عمر خود را در شهر واتیکان در ایتالیا سپری نمود مکانی که رافائل و میکل آنژ در آنجا فعالیت داشتند.[۱۲] در اکتبر ۱۵۱۵ فرانسوای اول (François premier)، پادشاه فرانسه، میلان را به تسخیر خود درآورد. در دسامبر همان سال لئوناردو به نزد فرانسوای اول و پاپ لئون دهم فراخوانده شد. به لئوناردو سفارش جدیدی برای ساخت یک شیر مکانیکی داده شد، شیری که میتوانست به طرف جلو گام بردارد و قفسه سینهاش را باز کرده و خوشهای از گلهای سوسن را نمایان سازد.[۱۳][۱۴] در سال ۱۵۱۵ به خدمت فرانسوا درآمد و در خانهای ییلاقی در کلوس لوس در نزدیکی اقامتگاه سلطنتی جای گرفت. او سه سال پایانی عمر خویش را به همراه ملزی شاگردش در آنجا گذرانید و حقوقی معدل هزار اسکودی (واحد پول آن زمان در ایتالیا) دریافت میکرد.[۱۵] دا وینچی در روز دوم ماه مه سال ۱۵۱۹ در حالی که تبدیل به یکی از دوستان صمیمی فرانسوا شده بود در کلوس لوس درگذشت. واساری اینگونه مینویسد که پادشاه سر دا وینچی را در هنگام مرگ در آغوش گرفت هرچند که این داستان عاشقانه و رومانتیک که بسیار باب طبع فرانسویان و بسیاری از هنرمندان است بیشتر به افسانه شبیهاست تا واقعیت.[۱۶][۱۷] واساری همچنین مینویسد که دا وینچی به هنگام مرگ تقاضای حضور یک کشیش برای اعتراف به گناهان میکند.[۱۸] بر طبق خواستهٔ او شصت فقیر تابوت او را حمل میکنند. او در کلیسای سنت هابرت تدفین میشود. ملزی به عنوان وارث او شناخته میشود و تمامی پولها، نقاشیها، وسائل و دیگر آثار او به ملزی تعلق میگیرد. البته لئوناردو شریک قبلی و قدیمیاش، سالای و همچنین خدمتکارش را فراموش نکرد و به هرکدام از آن دو، نصف تاکستان خویش را بخشید.[۱۹] [h=2]زندگی شخصی و روابط[/h] پرترهٔ ایزابلا دسته دا وینچی دوستان زیادی داشت که هم اکنون به خاطر زمینههای کاری و یا اهمیت تاریخ خود امروزه به نوعی شناخته شده هستند؛ اما با این حال به نظر میرسد که به جز ایزابلا دسته، دوستی صمیمی و نزدیکی با زنان نداشته است. دا وینچی در حالیکه به همراه ایزابلا به یکی از نقاط ایتالیا سفر کرده بود، از او پرترهای میکشد که به نظر میرسد قرار بوده طرح اولیهٔ یک نقاشی باشد که هم اکنون گم شده است.[۲۰] [h=3]گرایش جنسی و تأثیرات آن بر هنرش[/h] یحیای تعمید دهنده گذشته از دوستی و روابط او با دوستانش، دا وینچی زندگی خصوصی خود را پنهان نگاه داشته بود. گرایش جنسی او، به موضوعی برای تجزیه و تحلیل و حدس و گمان تبدیل شده بود. این روند در اواسط قرن ۱۶ شکل گرفت و در قرنهای ۱۹ و ۲۰ دوباره احیا شد، که مهمترین پژوهش در اینباره توسط زیگموند فروید انجام شدهاست[۲۱] بیشترین رابطهٔ دا وینچی، با دو پسر جوان که شاگردان خود او بودهاند یعنی سالای و ملزی بودهاست. ملزی احساس دا وینچی به او را عشق و شهوت بیان میکند. مدارک دادگاه سال ۱۴۷۶ نشان میدهد که وقتی دا وینچی بیست و چهار ساله بوده به همراه ۳ مرد دیگر تحت قوانین سودومی دوران رنسانس به همجنسگرایی متهم میشود اما بعدها از این اتهام تبرئه میشود.[۲۲] از آن تاریخ به بعد بحثهای زیادی پیرامون همجنسگرا بودن دا وینچی و تأثیرات آن بر آثارش، به ویژه وجود حالت دوگانهٔ مردانه و زنانه و شهوت مشهود در تابلوی یحیای تعمید دهنده و باکوس و دیگر آثار وی، بخصوص آثار آمیخته با شهوت وی شدهاست.[۲۳] [h=3]شاگردان[/h]جیان جیاکومو کاپورتی د اورنئو یا همان سالای از سال ۱۴۹۰ همراه با دا وینچی زندگی میکرد. تنها پس از گذشت یک سال از پیوستن سالای به دا وینچی، او لیستی از خرابکاریها و تخطیهای سالی فراهم کرد. لئوناردو او را دزد دروغگو کلهشق و دله خطاب کرد. پس از اینکه او دست کم پنج بار با پولهای دا وینچی فرار و آنها را صرف کارهایی همچون خرید لباس کرد.[۲۴] اما با این حال دا وینچی همواره نسبت به سالای رفتاری بسیار محبتآمیز داشت. سالای به مدت سی سال همراه با او زندگی کرد.[۲۵] سالای تعدادی از نقاشیهای خود را به نمایش گذاشت هرچند که جرجیو واساری یکی از نقاشان معروف ایتالیا عقیده داشت که دا وینچی فنون نقاشی را به خوبی به او آموخته است[۲۶] اما کارهای سالای نسبت به کارهای دیگر شاگردان دا وینچی از خلاقیت هنرمندانهٔ کمتری برخوردار بود. در سال ۱۵۱۵ او مدل کاملاً برهنهای از مونا لیزا را کشید و نام ان را مونا وانا نهاد.[۲۷] در سال ۱۵۰۵، دا وینچی شاگرد دیگری را به نام کنت فرانسیسکو ملزی اختیار نمود. کسی که ادعا میشود محبوبترین شاگرد در نزد وی بودهاست. او به همراه دا وینچی به فرانسه مسافرت کرد و تا آخر عمر دا وینچی در کنار او باقیماند. پس از مرگ دا وینچی تمامی کارهای او به ملزی رسید و او از آنها به خوبی نگهداری کرد.[۲۸]
- 8 پاسخ
-
- 3
-
- لئوناردو داوینچی
- مهندس
-
(و 11 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :