Gizmo 5887 ارسال شده در 10 شهریور، 2010 میشه منم از حشره آزاریام بگم بعد آرزوهام...؟!! من عاشق ذره بین بودم به یه دلیل:روزای آفتابی نور خورشیدو متمرکز میکردم رو مورچه ها و از پیچ و تاب خوردن و مردنشون لذت میبردم:icon_pf (34): یا میگرفتمشون و مینداختم جلو عنکبوتای کوچولو و مراحل تارپیچی شدنشونو با دقت نگاه میکردم,یا تو کاسه آب غرقشون میکردم آرزو داشتم مثل بچه های شهر آجیلی خونه درختی داشته باشم آرزو داشتم زیزی گولو بیاد تو قفسه کمد ما زندگی کنه,ممول اینا واقعی باشن،دون دون بمیره؛ژولی پولی دیگه نیاد تو تلویزیون؛از این دوتا خیلی میترسیدم آرزو داشتم سنجد اصلن نره که بخواد برگرده آرزو داشتم این خانوم مجری تو برنامه کودک دیگه نیاد بامون حرف بزنه؛آخه داداشم بهم گفته بود این میتونه ماهارو ببینه و من هم باورم شده بود؛سختم بود جلو تی وی دراز بکشم آرزو داشتم بابام زود به زود سروش کودکان بخره؛حالیم نمیشد هر 15 روز یه باره و قصور از بابا نیست فوبیا های دوران خیلی کودکی من-up to 6-:همیشه میترسیدم بیفتم تو حفره سنگ دستشویی؛به هیچ کس هم اینو نگفتم تا از اشتباه درم بیاره که بابا بچه جون تو به این گندگی رد نمیشی ازونجا و... برونکا.:banel_smiley_52:شبا کابوسشو می دیدم جامع بود!! 3
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 آقا اگه قراره از حشره آزاری بگیم بزارید منم یه اعتراف کنم . این کاری که براش عذاب وجدان گرفتم برای بقیشون نه زیاد یه بار یه عقرب توی کوچمون داشت می رفت با بچه های کوچه رفتیم و دورش را آتیش زدیم . عقرب بیچاره به هر سمتی که می رفت نمی تونست خودش رو نجات بده آخر سر رفت وسط آتیشا و خودش به خودش نیش زد . 3
Mehrab413 464 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 آقا اگه قراره از حشره آزاری بگیم بزارید منم یه اعتراف کنم .این کاری که براش عذاب وجدان گرفتم برای بقیشون نه زیاد یه بار یه عقرب توی کوچمون داشت می رفت با بچه های کوچه رفتیم و دورش را آتیش زدیم . عقرب بیچاره به هر سمتی که می رفت نمی تونست خودش رو نجات بده آخر سر رفت وسط آتیشا و خودش به خودش نیش زد . فهيم جان خدا به دا همسر آيندت برسه. اين كه از جنايات ابوغريب هم بدتره:ws28: 1
VINA 31339 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 ولی من خیلی دخترا رو دوست داشتم از همون بچگی برای اینکه باهاشون باشم خوب خاله بازی هم میکردم :ws28:من بزور خاله بازی میکردم همشم میگفتم شب شد بخابیم بعد میخابیدم:ws28: حوصله خاله بازی نداشتم آقا اگه قراره از حشره آزاری بگیم بزارید منم یه اعتراف کنم .این کاری که براش عذاب وجدان گرفتم برای بقیشون نه زیاد یه بار یه عقرب توی کوچمون داشت می رفت با بچه های کوچه رفتیم و دورش را آتیش زدیم . عقرب بیچاره به هر سمتی که می رفت نمی تونست خودش رو نجات بده آخر سر رفت وسط آتیشا و خودش به خودش نیش زد . شماها خطرناکیدا:banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52: 2
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 فهيم جان خدا به دا همسر آيندت برسه.اين كه از جنايات ابوغريب هم بدتره:ws28: خب یعنی بقیه جنایات رو نگم ؟؟ شماها خطرناکیدا:banel_smiley_52::banel_smiley_52::banel_smiley_52: دلت میاد به من میگی خطرناک 2
Mehrab413 464 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 خب یعنی بقیه جنایات رو نگم ؟؟ دلت میاد به من میگی خطرناک نه. بگو عزيزم. استفاده ميكنيم:ws28: 1
VINA 31339 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 خب یعنی بقیه جنایات رو نگم ؟؟ دلت میاد به من میگی خطرناک نه بقیه شو بگو:w16: 1
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 این ماجرا رو گفتم چون عذاب وجدان گرفته بودم اما بقیه حشره آزاری یادمه برای شالیزارهای برنج در اصفهان (برای دفع آفات) از قاصدک استفاده می کردند با بچه های همسایه می رفتیم این قاصدک ها را می گرفتمیم به دمشون نخ می بستیم و میزاشتیم پرواز کنن. (مثل بادکنک) 3
هوتن 15061 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 این ماجرا رو گفتم چون عذاب وجدان گرفته بودم اما بقیه حشره آزارییادمه برای شالیزارهای برنج در اصفهان (برای دفع آفات) از قاصدک استفاده می کردند با بچه های همسایه می رفتیم این قاصدک ها را می گرفتمیم به دمشون نخ می بستیم و میزاشتیم پرواز کنن. (مثل بادکنک) لو دادی خودتو بچه لنجونی یه نخم به دم این قاصدک حکیم ببند 1
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 رفته بودیم خونه عمم ایه زیر زمین داشتن مخصوص بازی بچه ها رفتیم اونجا بازی یه دفعه یه گربه از نا کجا آباد اومد بیرون (خونه عمم درخت توت دارن ) من پریدم یرون دو سه تا شاخه کندم و تا می خورد این گربه بیچاره رو زدیم . دیگه هیچی نمیگم تا همین جا بس بود . 1
spow 44198 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه بار بچه که بودیم تومحلمون یکی یه موش از خونشون گرفته بود اوردنش مثل این اعدامیا نگهش داشتن بعد رو سرش بنزین ریختیم ویه کبریت بوی کباب همه محله رو ورداشته بود دی: 3
Fahim 9563 ارسال شده در 11 شهریور، 2010 یه بار بچه که بودیم تومحلمون یکی یه موش از خونشون گرفته بوداوردنش مثل این اعدامیا نگهش داشتن بعد رو سرش بنزین ریختیم ویه کبریت بوی کباب همه محله رو ورداشته بود دی: ما هم سر موش بلا اوردیم اما نه به این شکل و فرم ما یه نخ به دمش بستیم این موشه نخ را می گرفت میومد بالا دوباره پرتش می کردیم پایین شده بود مثل این عروسک های خیمه شب بازی 1
ارسال های توصیه شده