Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۰ کاش می شد! عشق را از دلِ کتابها بیرون کشیـــد و رهایش کــــــــــــــرد! در کوچه پس کوچه هایِ این شهر ... شاید کسی بشناسد! این طفلِ غریب را در شهری که همه با او بیگانه اند 9 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۰ گاهی نباید ناز کشید نباید آه کشید نباید انتظار کشید نباید درد کشید نباید فریاد کشید تنها باید دست کشید و رفتــــ ... 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۰ سیاه...................سپید...............خاکستری..... تقصیر تو بود....تقصیر من بود.....تقصیر هر دومون بود... بار معنایی دارد هر رنگ؟....شاید... 8 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۰ جهنمـــــــــــی به پا میکند دلـــــــم وقتـــ ـــ ــــی آرزویی در ذهـــــــن بیاید و تو مـیـــ ــــــان آن نباشـــی....! 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ آنقدر پاک باش که هیچ وقت نیاز به آن نباشد ... . . . تو را از ذهنم پاک کنم ! 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ کمی نارنجی هم خورشید اعتراضی نمی کند این همه رو سیاه و مو سفید، شدیم و شب و روز اعتراضی نداشتند. محمدعلی بهمنی 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا ... زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت در تندباد عشق نلرزد زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است من دزد شعرهای چشم تو هستم زیبا کنار حوصله ام بنشین بنشین مرا به شط غزل بنشان بنشان مرا به منظره ی عشق بنشان مرا به منظره ی باران بنشان مرا به منظره ی رویش من سبز می شوم زیبا ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار بر من ببار تا که برویم بهاروار چشم از تو بود و عشق بچرخانم بر حول این مدار زیبا زیبا تمام حرف دلم این است من عشق را به نام تو آغاز کرده ام در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا محمدرضا عبدالملکیان 6 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ مرا ببوس...نه یک بار که هـــــزار بار ...بگذار آوازه ی عشق بازیمان...چنان در شهر بپیچد ... ...که روسیاه شوندآنها که بر سر جدایی مان...شرط بسته اند 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ ماهی ها چقدر اشتباه می کنند...قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ می دهند؟ آزمون زندگی ما پر از قلاب هایی ست که وقتی اسیر طعمه اش می شویم تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند...! 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ سیگار زیر لب.... دودی غلیظ.. ریه ام بی تقصیر است ...دارد تاوان ندانم کاری طبقه پایینیش اش را پس میدهد... سیگار میکشم تا دود کنم خیال بودنش را... تا سیاه کم دوران زجرم را.... زندگی بی رحم است.... زندگی لحظه به لحظه شده است... زندگی شوق ندارد دیگر... زندگی کام ... زندگی کام به کام سیگار... 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۰ از تـو چـه پنهــان گــاهی برایـم آنقـدر خواستنی می شوی که شـروع می کنم به شمــارش تک تک ثانیـه ها برای یک بار دیگـر رسیـدن به بوی تنت ... 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ ..داغـــی... تازه می فهمی چه بر سرت آمده ست... لحظه ای که... آنکه بعد از او آمده است "نامت" را صدا مـــی کند... و تمـــام دنـــیا روی سرت آوار مـــی شود و شهـــر خاطراتت روی قلبت ویـــران 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ دلـم گـرفته است ... نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه ... من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد.. دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ... و آنچه هستند را میپذیرم ... ... و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ... 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۹۰ عشــق همين خنده هاي ساده ي توست وقتي با تمام غصه هايت ميخندي تا از تمام غصه هايم رها شوم. 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ جعبه ی مداد رنگی ها را کنار می گزارم.... ذغالی در دست دارم....با آن خطی می کشم... و با انگشت بر روی آن لمس می کنم.... ابری خاکستری دور خط را می گیرد... چه هارمونی ست بین سپیدی کاغذ....سیاهی خط...و خاکستری ابر دور خط... 3 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، ۱۳۹۱ احساسم را به دار اویختم... منطقم را به گلوله بستم... لعنت به هر دو... که عمری بازی ام دادند... دگر بس است... می خواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم... 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ قلـک ِ بُغضهـــایـــم را ، کنـــار ِ تـــو میشکـــنم ... ایـن است هـمه ی پس انــدازهــای ِ من !! 4 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۱ راه كه مــــي روم مـــــــدام بر مي گــــــردم پــــــشت سرم را نگاه مي كنم ديوانه نـــــيستم خنجـــــــر از پشت خورده ام 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۱ ساعتها دروغ میگویند زمان بی تو نمی گذرد 3 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، ۱۳۹۱ دستم بـه سمـت تلفـن مـیرود و بـاز میگـردد چـون کودکـی که به او گفتهاند شیرینـی روی میـز “مــال ِ مهمانهـاست” 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده