ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۰ وقتی پاییز چهار فصلِ سال باشد آخرِ تنهایی استْ بیتو قدم زدن! 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ فاصله ها را بگذار برای خودشان تا میتوانند قد علم کنند چه باک ما از ورای تمام حصارها باز هم عاشقانه میگوییم 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ تو همیشه در یاد منی آسمان به آسمان، کوچه به کوچه رویا به رویا. هر جایی که می نگرم با منی. اما ... دلم برایت تنگ می شود !!! 7 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما می پرسم ما که را گول زدیم ؟ 6 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ دل من محکمه ایست که به من میگوید: همه را دوست بدار، به همه خوبی کن، و اگر بد دیدی، دل به دریای محبت بزن و بخشش کن 7 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ ملحفه های احساسم را کجا پهن کنم که آفتاب ِ حضورت پاکشان کند آخر ؛ بوی ِ تو در همه ی تنم جاری ست ..!! 6 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ رفتنت را دیدم... تو به من خندیدی ... آتش برق نگاهت دل من آتش زد ... و مرا در پس یک بغض غریب ، در میان برهوتی تاریک... پشت یک خاطره سرد و تهی با دلی سنگ رهایم کردی . و تو... بی آنکه نگاهی بکنی، به دل خسته و آزرده ی من!! رفتنت را دیدم... تا به آنجا که نگاهم سو داشت. و تو در آخر این قصه ی تلخ محو شدی. باورم نیست که دیگررفتی... اشک من بدر قه راهت باد. 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ قاصدکی روی سنگ فرش خیابان در انتظار یک دست ، یک فـوت این همه رهگذر کسی پیامی ندارد برای کسی ؟! قصه ی این همه تنهایی را قاصدک به کجا خواهد برد ؟! .... 4 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ نمی خواهم داشته باشمت،نترس فقط بیا در خزان خواسته هام کمی قدم بزن تاببينمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است... 5 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ آن شب که شب پره ها عاشقانه تر نور را می جستند و اتاقم سرشار از عطر بوسه و ترانه بود دانستم تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ ثانیه ها !!!!! با گذشتن خود تنها یک چیز را به من می فهمانند آن هم طولانی شدن غم ندیدنت … 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ بر دار دلم هر شب نقش چشمانت را رج می زنم . با تار و پود موهایت ریسمانی می سازم از دلم تا لبانت و تا صبح نقش عشق را بر سینه ات حک می کنم . 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ حالا مدتی ست ذهنم را خالی کرده ام از خیال و دلم را از امید نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی و نگاه می کنم به این روزها که برای خودشان می روند رسیده ام به بی حسی به بی تفاوتی.... رسیده ام به حس برگی که می داند باد از هر طرف که بیاید سرانجامش افتادن است... 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ به رود زمزمه گر گوش کن که میخواند سرود رفتن و رفتن ها و برنگشتن ها.... 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . . اَز دلـَــم دلـگیـــرَم ! کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . . بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!! 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها و من تمام اين فاصله ها را با صبر و انتظار.. به تماشا نشسته ام چه رازيست در اين فاصله.. نمی دانم که هر چه ميگذرد مرا شيداتر می کند و من؛ شيدا می مانم بگذار از عشق سخن نگويم؛ بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم. 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم . تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم . برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گلها تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم . تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم . بی تو جز گستره یی بیکرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند. تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم سپیده که سر بزند در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم . پس به نام زندگی هرگز نگو هرگز پل الوار 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ دلتنگی هایم را به بند میکشم شاید روزی لایق گریبانت شوند .... 4 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ تو کیستی که سفر کردن از هوایت را نمیتوانم... حتی با بالهای خیال...!!!؟ 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۰ دوست داشتن درد است نه دردی که از پای بیفکند دوست داشتن زخم است زخمی که انسان با دست خویش بر قلب میزند جریانی تند و دائم از مبداء تا مقصد دوست داشتن فریاد همیشگی قلبها است و دردی است که مرحمش درد است 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده