رفتن به مطلب

ایمان واقعی...


spow

ارسال های توصیه شده

سلام دوستان عزیز:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

انگار دیروز سیندی عزیز تاپیکی با عنوان ایمان زده بود

این داستان کوتاه رو که خوندم بنظرخودم یجورایی تایید کننده نظر خودم تو اون تاپیک بود

حالا گفتم شما هم بخونید ونظرتونو بگید

 

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.

 

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

 

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

 

زندگی هرکدام از مارا باورهایمان میسازد وچه خوب است این باورها اگاهانه ومنطقی باشن!

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اشتباه کرد که تابلو رو زد میدونی چرا

چون یه رسم بازار داری اینه که هر چقدرم وضعت خراب شد نگی چون مشتری اعتماد نمیکنه سرمایشو بده دستت:4chsmu1:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
اشتباه کرد که تابلو رو زد میدونی چرا

چون یه رسم بازار داری اینه که هر چقدرم وضعت خراب شد نگی چون مشتری اعتماد نمیکنه سرمایشو بده دستت:4chsmu1:

 

بدبخت که نشده بود

یه قسمت از سرمایشو از دست داده بود

:w16:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سلام دوستان عزیز:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

انگار دیروز سیندی عزیز تاپیکی با عنوان ایمان زده بود

این داستان کوتاه رو که خوندم بنظرخودم یجورایی تایید کننده نظر خودم تو اون تاپیک بود

حالا گفتم شما هم بخونید ونظرتونو بگید

 

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.

 

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

 

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

 

زندگی هرکدام از مارا باورهایمان میسازد وچه خوب است این باورها اگاهانه ومنطقی باشن!

زمانی که کنکور قبول نشدم همینو به خدا گفتم........:w00:....بعدش نشستم کتابارو خوردم:icon_pf (12):......ولی واقعا سخته...........کاشکی خدا منو اینطور آزمایش نکنه:ws21:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سجاد باحال بود، گیرای این فسخلم باحاله!!!!!!!!

به من میگی فسقل:banel_smiley_4:

زمانی که کنکور قبول نشدم همینو به خدا گفتم........:w00:....بعدش نشستم کتابارو خوردم:icon_pf (12):......ولی واقعا سخته...........کاشکی خدا منو اینطور آزمایش نکنه:ws21:

واسه کنکور غصه خوردی:banel_smiley_4:

مردم نون ندارن بخورن اونوقت تو:banel_smiley_4:

امسال بهترشو قبول میشی:a030:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سلام دوستان عزیز:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

انگار دیروز سیندی عزیز تاپیکی با عنوان ایمان زده بود

این داستان کوتاه رو که خوندم بنظرخودم یجورایی تایید کننده نظر خودم تو اون تاپیک بود

حالا گفتم شما هم بخونید ونظرتونو بگید

 

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.

 

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

 

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

 

زندگی هرکدام از مارا باورهایمان میسازد وچه خوب است این باورها اگاهانه ومنطقی باشن!

 

خوشم میاد مثه خودم تو کاره ایمانی! :TAEL_SmileyCente:

آفرین سجاد جان مثاله به جایی بود!:pichak:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به من میگی فسقل:banel_smiley_4:

 

واسه کنکور غصه خوردی:banel_smiley_4:

مردم نون ندارن بخورن اونوقت تو:banel_smiley_4:

امسال بهترشو قبول میشی:a030:

آرههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!! :ws3::ws3::banel_smiley_52:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
آرههههههههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!! :ws3::ws3::banel_smiley_52:

این جریا مال دوسال پیشه:w16:

تازه مردم برم نانوا نون بخرن:icon_pf (44):

  • Like 1
لینک به دیدگاه
این جریا مال دوسال پیشه:w16:

تازه مردم برم نانوا نون بخرن:icon_pf (44):

غصه ی دو سال پیشو هنوز میخوری:banel_smiley_4:

عجب دل خجسته ای داریا:banel_smiley_4:

خوشم میاد مثه خودم تو کاره ایمانی! :TAEL_SmileyCente:

آفرین سجاد جان مثاله به جایی بود!:pichak:

:banel_smiley_4:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

اومدیم یک تاپیک قدیمی آپ کنیم روح استارترش شاد شه....با سجاد عزیز شروع کردیم...بهترین شروع هست فک کنم:ws37:

 

 

خدا رو یا نباید تو تمام زندگی مون بیاریم...یا اگه می آریم...هم شریک ضررمون باید بشه و هم شریک سودمون....:w02:

 

نه اینکه ضرر کردیم بشه شریک و سود کردیم بشه هَووو!!!:ws3:

 

 

گاهی نباید شروع کرد...باید تموم کرد....

 

حداقل از اون خطی که قبلا رفتیم دوباره شروع نکنیم...یک خط جدید بریم....شاید قراره اتفاق بیتری بیافته...:ws3:

 

در این موارد نباید یقه ی خدا رو گرفت....خدا راه نشون داده و اختیار و توان...البته اگه به خدا اعتقاد داشته باشه طرف....:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

جرج کارلین :

( نویسنده، منتقد اجتماعی و استندآپ کمدین آمریکایی)

 

 

مذهب مردم را متقاعد كرده كه: موجودی نامرئی در آسمانها زندگی می كند كه لحظه به لحظه تمام رفتارهای تو را زير نظر دارد.

 

ليستی دارد از تمام كارهايی كه تو نبايد آنها را انجام بدهی و اگر آن كارها را انجام دهی، او تو را به جايی می فرستد كه پر از آتش و دود و سوختن و شكنجه شدن و ناراحتی است و بايد تا ابد در آنجا زندگی كنی، رنج بكشی، بسوزی و فرياد و ناله كنی .....

 

ولی، او تو را دوست دارد !!!!!

.

.

.

به نظر من مشکل از خدا نیست، مشکل از هیچی نیست.

 

مشکل از تعاریفی هست که ما از هر چیزی داریم.

 

برای همه آدم ها بهترین تعاریف آنچه هست که به مذاقشان خوش بیاید، حتی اگر نوکری به بهترین شکل روحیه ارباب و رعیتی را ارضا کند و فرد از اینکه بنده بدبختی هست لذت ببرد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
زمانی که کنکور قبول نشدم همینو به خدا گفتم........:w00:....بعدش نشستم کتابارو خوردم:icon_pf (12):......ولی واقعا سخته...........کاشکی خدا منو اینطور آزمایش نکنه:ws21:

روحت شاد یادت گرامی دی جی:4564:

جرج کارلین :

( نویسنده، منتقد اجتماعی و استندآپ کمدین آمریکایی)

 

 

مذهب مردم را متقاعد كرده كه: موجودی نامرئی در آسمانها زندگی می كند كه لحظه به لحظه تمام رفتارهای تو را زير نظر دارد.

 

ليستی دارد از تمام كارهايی كه تو نبايد آنها را انجام بدهی و اگر آن كارها را انجام دهی، او تو را به جايی می فرستد كه پر از آتش و دود و سوختن و شكنجه شدن و ناراحتی است و بايد تا ابد در آنجا زندگی كنی، رنج بكشی، بسوزی و فرياد و ناله كنی .....

 

ولی، او تو را دوست دارد !!!!!

.

.

.

به نظر من مشکل از خدا نیست، مشکل از هیچی نیست.

 

مشکل از تعاریفی هست که ما از هر چیزی داریم.

 

برای همه آدم ها بهترین تعاریف آنچه هست که به مذاقشان خوش بیاید، حتی اگر نوکری به بهترین شکل روحیه ارباب و رعیتی را ارضا کند و فرد از اینکه بنده بدبختی هست لذت ببرد.

من منظورتو نفهمیدم یکم زیر دیپلم بگو:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من منظورتو نفهمیدم یکم زیر دیپلم بگو:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

مقصد تویی، کعبه و بتخانه بهانه. :icon_redface:

 

وقتی جناب شیخ بهایی، کعبه رو کنار بت خانه آورده، احتمالا به یکسری چیزهایی پی برده بوده، اما خوب محصور بودن به زمان و مکان شاید جرات لازم برای شفاف تر گفتن رو بهش نمیداده.

 

و اینم یادمون نره که آدم ترسو ترین موجود روی این کره خاکی هست چون حریص ترینشون هست. :hanghead:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

جالب بود.به نظر من ایمان به خدا جلوه ای از ایمان به خود است.کسی که به خود ایمان دارد خود را مغلوب شرایط نمیبیند.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
سلام دوستان عزیز:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

انگار دیروز سیندی عزیز تاپیکی با عنوان ایمان زده بود

این داستان کوتاه رو که خوندم بنظرخودم یجورایی تایید کننده نظر خودم تو اون تاپیک بود

حالا گفتم شما هم بخونید ونظرتونو بگید

 

 

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.

 

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

 

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

 

زندگی هرکدام از مارا باورهایمان میسازد وچه خوب است این باورها اگاهانه ومنطقی باشن!

سلام

 

خوب این فقط یک داستان جالب هست.

اما در مورد جمله آخر که "زندگی هر کدام از ما را باورهایمان میسازد و چه خوب . . . "

باید بگم که بهتر است منطق را در کنار ایمان داشته باشیم.

یعنی در قالب این داستان میشه گفت بهتر بود بازرگان به دنبال دزد میگشت و علت رو دزد میدانست اما در کنارش با پشتکار و ایمان کار رو شروع میکرد.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...