Neutron 60966 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 یه بار من با یکی از استادمون بحثم شده بود به نام : حسن احمدی منم بحثم بشه با یکی ول نمیکنم! این بنده خدا کچل بود... نمیدونم چی شد برگشتم گفتم : آقای دکتر چه حسن کچل چه کچل حسن! بعد دیدم بچه ها زدن زیر خنده و این بنده خدا قرمز شد... یه دقعه دوزاریم افتاد این بنده خدا هم حسنه هم کچله ! 16
bpcom 10070 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 یه بار دوستم سر کلاس ریاضی داشت یه تمرین رو حل میکرد جواب نهایی اومد 19/9 دوستم هم با اعتماد به نفس کامل 9 صورت را با 9 مخرج زذ جواب نهایی نوشت 1 :ws28: 17
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 یه بار من با یکی از استادمون بحثم شده بود به نام : حسن احمدیمنم بحثم بشه با یکی ول نمیکنم! این بنده خدا کچل بود... نمیدونم چی شد برگشتم گفتم : آقای دکتر چه حسن کچل چه کچل حسن! بعد دیدم بچه ها زدن زیر خنده و این بنده خدا قرمز شد... یه دقعه دوزاریم افتاد این بنده خدا هم حسنه هم کچله ! فک کنم اینو قبلا تعریفیدی 5
Neutron 60966 ارسال شده در 14 فروردین، 2011 فک کنم اینو قبلا تعریفیدی آره اون تو خاطرات دانشجویی بود ولی گفتم اینجا هم بگم چون هنوزم که هنوزه یاد اون موقع میوفتم میمیرم از خنده ... نمیدونی چه حالت ضایعی بود! 4
bpcom 10070 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 من با داداشم خیلی با هم شوخی میکنیم،کلا عادت نداریم بدون تیکه انداختن با هم حرف بزنیم و سر این موضوع هم من و هم اون خیلی ضایع شدیم. یه بار صبح من بیرون بودم داداشم هم خونه . با داداشم کاری داشتم.در ضمن اینم بگم ما معمولا به موبایل هم زنگ میزنیم ولی چون میدونستم اون وقت صبح اون خوابه و چون میدونستم که کسی خونه نیست واسه اینکه حالشو بگیرم و از جاش بلندش کنم عوض اینکه زنگ بزنم به موبایلش زنگ زدم به تلفن خونه که اونو از رختخواب بیارم بیروووون. تلفن که زنگ زد و گوشیو برداشت منم طبق معمول سریع گفتم چطوری نادااااان ؟ یه دفه از اون ور خط صدای خالم اومد که گفت : سلام آقا مهرداد .... منو میگی :jawdrop: با پته پته سلام دادم قاطی کردم یه لحظه به شماره نیگاه کردم نکنه اشتباه گرفتم که دیدم نه درسته خونه خودمونه ... خلاصه کلی معذرت خواهی که ببخشید من فکر کردم داداش بر میداره و از این حرفا .... بعدش فهمیدم اون روز سر صبحی خاله ما اومده که یه وسیله ای از خونمون برداره همون موقع هم که من زنگ زدم برادر من رفته بوده WC خلاصه ضایع شدم در حد تیم ملی ... بدتر از اونم اینکه داداشمم با این سوژه یه هفته ای مدام مسخره ام میکرد:pichak29: 19
hilda 13376 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 من با داداشم خیلی با هم شوخی میکنیم،کلا عادت نداریم بدون تیکه انداختن با هم حرف بزنیم و سر این موضوع هم من و هم اون خیلی ضایع شدیم. یه بار صبح من بیرون بودم داداشم هم خونه . با داداشم کاری داشتم.در ضمن اینم بگم ما معمولا به موبایل هم زنگ میزنیم ولی چون میدونستم اون وقت صبح اون خوابه و چون میدونستم که کسی خونه نیست واسه اینکه حالشو بگیرم و از جاش بلندش کنم عوض اینکه زنگ بزنم به موبایلش زنگ زدم به تلفن خونه که اونو از رختخواب بیارم بیروووون. تلفن که زنگ زد و گوشیو برداشت منم طبق معمول سریع گفتم چطوری نادااااان ؟ یه دفه از اون ور خط صدای خالم اومد که گفت : سلام آقا مهرداد .... منو میگی :jawdrop: با پته پته سلام دادم قاطی کردم یه لحظه به شماره نیگاه کردم نکنه اشتباه گرفتم که دیدم نه درسته خونه خودمونه ... خلاصه کلی معذرت خواهی که ببخشید من فکر کردم داداش بر میداره و از این حرفا .... بعدش فهمیدم اون روز سر صبحی خاله ما اومده که یه وسیله ای از خونمون برداره همون موقع هم که من زنگ زدم برادر من رفته بوده WC خلاصه ضایع شدم در حد تیم ملی ... بدتر از اونم اینکه داداشمم با این سوژه یه هفته ای مدام مسخره ام میکرد:pichak29: باز خوبه از اون بدتر نگفتی وگرنه خودتو داداشتو یه جا اتیش میزد که ...:smiley (18): 4
lady architect 5358 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 آخر سوتی رو امشب دادم با چندتا از بچه ها رفته بودیم خارج از شهر جریان برد و باخت بود و دخترا برده بودن نتیجه بر این شد که آقایون برای خانوما ice pack بخرن چون تعدادمون زیاد بود 2 نفری رفته بودیم سفارش رو بگیریم داییم گفت تو برو من حساب کنم میام من هم سر به هوا اومدم به اولین پژو نوک مدادی که رسیدم سوار شدم :icon_pf (34): اما به محض این که سرم رو بلند کردم دیدم این که ماشین ما نیست وای که داشتم از آب می شدم شبیه این سوتی رو منم دادم با دوستم رفته بودیم یه دوری بزنم جلو یه بستنی فروشی نگه داشتیم دفتیم بستنی خوردیم و من زودتر در اومدم بیرون از مغازه بعد ماشین دوستم پژو البالویی رنگ بود منم رسیدم به ماشین و درش قفل بود داد زدم بیا اینو وا کن و از اون ور یه مرده داشت منو اینجوری:jawdrop:نگا می کرد منم انگار نه انگار یه لگد به ماشین زدم دوستم رسید گفت چی می گی ماشینمون این نیس که 16
تینا 15116 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 من یه خاطره مشابه دارم!فصل امتحانا بود ، لابی دانشکده شلوغ شده بود... بچه ها امتحان داده بودن اومده بودن بیرون... منم وقتی از جلسه اومدم بیرون تو اون شلوغی یه صندلی خالی پیدا کردم نشستم... نگو این جای دختری بود که پشت به من وایساده بود داشته با دوستاش حرف میزد... منم کتابو داشتم با دقت نگاه میکردم که ببینم سوالارو درست جواب دادم یا نه ... کلی تمرکز کرده بودم که در همون حال این دختره عقب عقب اومد نشست رو من... منم یه لحظه از حالت تمرکز درومدم و اصلا متوجه نشدم چی شد دقیقا این شکلی شدم: بعد که نشست یه جیغی زد که همه تو اون شلوغی برگشتن مارو نگاه کردن ... منم خودمو هی میبردم عقب میچسبوندم به صندلی! :mpr: هرکاری هم میکرد نمیتونست از رو من بلند شه از یه طرف میخواست به من فشار نیاره!!!! از یه طرف میخواست زود بلند شه! :45645: خلاصه یه 10 ثانیه ای ملت هاج و واج داشتن مارو نگاه میکردن تا این دختره از رو من بلند شد!!!! بعدش هی باهم پچ پچ کردن خندیدن!:icon_razz: اون دختره بیچاره هم هرموقع منو میدید قرمز میشد زود فرار میکرد میرفت! و این خیلی ضایع بود! :w888: :ws28::ws28::ws28::ws28::ws28: 7
RAPUNZEL 10430 ارسال شده در 15 فروردین، 2011 من یه خاطره مشابه دارم!فصل امتحانا بود ، لابی دانشکده شلوغ شده بود... بچه ها امتحان داده بودن اومده بودن بیرون... منم وقتی از جلسه اومدم بیرون تو اون شلوغی یه صندلی خالی پیدا کردم نشستم... نگو این جای دختری بود که پشت به من وایساده بود داشته با دوستاش حرف میزد... منم کتابو داشتم با دقت نگاه میکردم که ببینم سوالارو درست جواب دادم یا نه ... کلی تمرکز کرده بودم که در همون حال این دختره عقب عقب اومد نشست رو من... منم یه لحظه از حالت تمرکز درومدم و اصلا متوجه نشدم چی شد دقیقا این شکلی شدم: بعد که نشست یه جیغی زد که همه تو اون شلوغی برگشتن مارو نگاه کردن ... منم خودمو هی میبردم عقب میچسبوندم به صندلی! :mpr: هرکاری هم میکرد نمیتونست از رو من بلند شه از یه طرف میخواست به من فشار نیاره!!!! از یه طرف میخواست زود بلند شه! :45645: خلاصه یه 10 ثانیه ای ملت هاج و واج داشتن مارو نگاه میکردن تا این دختره از رو من بلند شد!!!! بعدش هی باهم پچ پچ کردن خندیدن!:icon_razz: اون دختره بیچاره هم هرموقع منو میدید قرمز میشد زود فرار میکرد میرفت! و این خیلی ضایع بود! :w888: :ws28: وای منم مشابهش واسم اتفاق افتاد یه بار دانشگاه خلوت بود منو دوستم داشتیم بدیو بدیو میکردردیم دنبال همدیگه ته راهرو رسیدیم اون پیچید به راهرو سمت راست منم دنبالش بودم اونو رو نمیدیدم که کی داره میاد یهو افتادم تو بغل یه پسره نره غول نا جور... دوستاشم باهاش بودن همه اینجوری:ws3: داشتم از خجالت میمردم حول شدم به پسر گفتم آقا ببخشید پسره اینجوریخواهش میکنم آقا گذشت و رفتیم پائین واسه دوستم تعریف کردم نگو اونم یه ذره جلوتر از من بوده اونم یه بار افتاده تو بغل پسره معذرت خواهی کرده رفته پسره تا اومده بپیچه تو راهرو منم یه بار افتادم تو بغلش... 26
bpcom 10070 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 اینم یه سوتی واسه ترم پیشم فقط با جنبه باشید تو درس مبانی طراحی شهری هر دو نفر باید یکی از خصوصیات فضاهای شهری رو تحلیل و با برداشت میدانی ( عکس و اسلاید) ارائه میداند. یکی از گروهها گشادگی در فضاهای شهری رو توضیح میداد.خوب موضوعش کلا باعث سوژه خنده شده بود و ما هم هر بار که اسم گشادگی رو میگفت کلی میزدیم زیر خنده. این هم گروهی منم کلا تو پیچش بود و همیشه از زیر کار در میرفت. خلاصه بعد تموم شدن ارائه اونا که همراه با کلی خنده و شوخی تو کلاس بود،استاد از بقیه بچه ها در مورد وضعیت ارائه هاشون داشت سوال میکرد و ما هم هنوز داشتیم ته کلاس چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم که یدفعه استاد به من گفت آقای ... تحلیل شما در چه مرحله ایه؟ منم که خیلی از هم گروهیم شاکی بودم بدون اینکه حواسم باشه برگشتم گفتم استاد این امیر خان گشاد عکسارو آماده نکرده !!!!! :icon_pf (34): میتونی تصور کنی وضعیت کلاس رو که رفت رو هوا و چهره استاد که :jawdrop: در ضمن استادمونم خانوووم بود فقط تونست بگه که بفرمایید بیرون که البته قبلش من نصفه راهو رفته بودم تا از کلاس خارج شم البته بعدا معذرت خواهی کردم و با استاد کنار اومدم 27
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 چند روز پیش تو اتاق نشسته بودم. شوهرمم داشت کار میکرد و حواسش نبود من پشت سرشم. بعد طبق روال عادی همیشه گوشیشو برداشت که به من زنگ بزنه( آخه من همیشه طبقه ی پایینم) بعد زنگ زد...منم خندیدم و بر نداشتم گوشیمم رو سایلنت بود با خودش گفت: اه...اصلا" من برای چی براش گوشی خریدم...همیشه باید برم پایین تا بیارمش بالا... بعد باز زنگ زد...منم برنداشتم.... بعد رفت دم پله ها داد زد: معلومه کجایی؟ چرا جواب نمی دی؟ من واسه چی برات گوشی گرفتم...:w00: بعد اومدم زدم به شونش گفتم: خب...می گفتی ییهو اینجوری شد: عع...اینجا بودی؟ یعنی همشو شنیدی؟:icon_pf (34): 25
asiabadboy 510 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 من و دوستم و خانومش تو خیابون ایستاده بودیم میحرفیدیم .... تو همین هاگیر واگیر .... یکی دیگه از دوستامونو دیدیم داشت رد میشد .... نامزد کرده بود و میخواست عروسی کنه .... اومد جلو و حال و احوال .... ازش پرسیدم خب عروسی کی هست ایشالا ؟ .... گفت دو روز مونده به ماه رمضون .... گفتم بابا چرا اون موقع .... بعد عروسی که نمی تونید کاری بکنید آخه .... اون دوستم روشو اونور کرد و خانوم دوستم که از زور کنترل خنده ، لباش شبیه ذوذنقه شده بود گفت : .... پسر جان به تووووووووووو چه اخه این حرفااااااااا .... گفتم بابا من منظورم ماه عسل بود .... چه منحرفید شماها .... :icon_pf (34): 26
* v e n o o s * مهمان ارسال شده در 16 فروردین، 2011 روز اول کلاس تمرینهای معماریمون بود , استادمون یه آقای 28-30 ساله بودش که اون روز یه شلوار لی آبی و پیرهن مردونه سفید پوشیده بود و کلی خوش تیپ کرده بود , خلاصه جلسه اول بودو اولش یه خورده تو کلاس(آتلیه نقشه کشی) قدم زد و اومد که بشینه رو صندلی یهو صندلی(از این صندلی آتلیه ای ها) پایش لق می زنه و استاد با اون همه کلاسش میخوره زمین :ws28: , شانس آورد جلسه اول بودو از دخترا فقط من و bahar_68:ws28: بودیم
amirhossein65 386 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 چند روز پیش تو اتاق نشسته بودم. شوهرمم داشت کار میکرد و حواسش نبود من پشت سرشم.بعد طبق روال عادی همیشه گوشیشو برداشت که به من زنگ بزنه( آخه من همیشه طبقه ی پایینم) بعد زنگ زد...منم خندیدم و بر نداشتم گوشیمم رو سایلنت بود با خودش گفت: اه...اصلا" من برای چی براش گوشی خریدم...همیشه باید برم پایین تا بیارمش بالا... بعد باز زنگ زد...منم برنداشتم.... بعد رفت دم پله ها داد زد: معلومه کجایی؟ چرا جواب نمی دی؟ من واسه چی برات گوشی گرفتم...:w00: بعد اومدم زدم به شونش گفتم: خب...می گفتی ییهو اینجوری شد: عع...اینجا بودی؟ یعنی همشو شنیدی؟:icon_pf (34): ای مهناز نامرد!! :ws28: 4
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 منو خواهرم صدامون خیلی شبیه همه...خواهرم نامزد بود...شوبرش همیشه ساعت 10 شب زنگ می زد.خیلی هم جدیه. اون شب گوشی تلفن کنار دست من بود. تا زنگ زد گوشی رو برداشتم و تو دلم گفتم واستا یه کم اذیتش کنم گفت شب بخیر...خوبی؟ - شب بخیر کامران...تو چطوری چه خبر؟ -قوربونت...مامانو مهناز خوبن؟ چه خبر؟ سرکار خوب بود؟ - آره مرسی...خبری نیست...عین همیشه. تا دیدم گرم حرف زدن شده گفتم: کامران گوشی دستت بهنازو صدا کنم... این شکلی شد از اون به بعد هر وقت زنگ میزد میگفت: بهناز خودتی؟ 26
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 من و خواهرم صدامون عین همه...مو نمی زنه...من ته صدام یه کم شیطونه. یه بار مامانم از اداره زنگ زد خونه... تا گوشی رو برداشتم گفت: خوبی؟ ببین بهناز یه چیزی بهت بگم. خلاصه بگم که اون موضوع در مورد من بود و من نباید می فهمیدم بعد که مامانم حرفش تموم شد گفت: خب گوشی رو بده مهناز با اونم بحرفم....بعد از ظهر که از سر کار اومدم بقیشو بهت می گم. بعد گفتم: باشه مامان...گوشی دستت من بدم بهناز. الهی بگردم مامانم اول اینجوری شد بعد اینجوری :icon_pf (34): منم 24
Mohammad Aref 120459 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 اینو گفتی یاد یکی از سوتیام افتادم من و داداشمم یه مدت این مشکل رو داشتیم که هی ما رو با هم اشتباه می گرفتن :w127: یه سری یکی از دوستای داداشم زنگ زد، من گوشی رو برداشتم. ولی این دوست داداشمم صداش شبیه یکی از دوستای خودم بود. جواب دادم، دیدم به چه گرم احوال پرسی کرد و اینا، منم فکر کردم رفیق خودمه. :w768: نشستیم یه 10 دقیقه ای قشنگ صحبت کردیم. بعد از 10 دقیقه دوستش یه چیزی گفت تازه فهمیدم اشتباه گرفته و این دوست مهدیه :icon_pf (34): حالا واسه اینکه به روی خودم نیارم، دیگه صداشو در نیاوردم، گفتم ضایع اس. :6404: یه 5 دقیقه دیگه صحبت کرد و منم دیگه تو این 5 دقیقه صداشو در نیاوردم، فقط دیگه خیلی آروم شدم و در حد آره و نه جواب دادم که یه وقت سوتی ندم :4chsmu1: بالاخره خداحافظی کرد و اینا و منم یه نفس راحت کشیدم. :smiley-gen165: بعدش واسه مهدی تعریف کردم، شدم سوژه خنده و پاشد رفت واسه رفیقشم تعریف کرد :viannen_38: 28
Valentina 13664 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 چند روز پیش بابام نشست پای کامپیوتر که بازی کنه...یهو دیدم میگه فرانهههه اون موس اینو بیار...موس رو بردم...2 دقیقه بعد دیدم میگه فرانههه اینو چرا میبرم راست میره چپ میبرم چپ میره راست؟؟؟ همون موقع فهمیدم بابام چه سوتیی داده حالا میخوام نخندم مگه میشه؟؟ بعد که رفتم موسو چپه کردم خودش ترکید:ws28: 22
سمندون 19437 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 چند روز پیش بابام نشست پای کامپیوتر که بازی کنه...یهو دیدم میگه فرانهههه اون موس اینو بیار...موس رو بردم...2 دقیقه بعد دیدم میگه فرانههه اینو چرا میبرم راست میره چپ میبرم چپ میره راست؟؟؟همون موقع فهمیدم بابام چه سوتیی داده حالا میخوام نخندم مگه میشه؟؟ بعد که رفتم موسو چپه کردم خودش ترکید:ws28: :ws28: 5
bpcom 10070 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 یه بار تولد دوستم بود... ما هم با بر و بچ هماهنگ کرده بودیم سورپرایزش کنیم در حد تیم ملی ... با دوست دخترشم هماهنگ کرده بودیم که اصلا به روش نیاره تولدته خلاصه همه برنامه ریزیا رو کرده بودیم ... قرار بود من با ماشین برم دنبال دوستم به عنوان سفره خونه ببرشم اونجا و همه بچه ها هم قبل ما برن اونجا و بساط رو آماده کنند. من رفتم دنبالشو برداشتمش و رفتیم به سمت سفره خونه من احساس کردم اون سر حاله ولی زیاد توجه نکردم.خلاصه همین خواستیم بریم تو من گفتم که تو برو تو که اون یه دفه منو هوا داد تو بچه ها هم که فکر میکردن اول اون میاد تو هر چی برف شادی بود رو سر من بدبخت خالی کردن اونم جلوی در واستاده بود هرهر میخندید.... خلاصه با اون همه پنهون کاری نتونستیم سورپرایزش کنیم بعدش کاشف به عمل اومد که یکی از دوستان مشترکمون رفیقامونو با دوست دختر این دوستمون در حال خرید کیک دیده و به این آمار داده که فلانی دوستات دارن با دوست دخترت خوش میگذرونن ، کیک میخرن و از این حرفا... بعد از زنگ من و پیشنهاد سفره خونه اونم شصتش خبردار شده بود که چه خبره:viannen_38: خلاصه این دوستمون با سوتی که داده بود گند زده بود تو کاسه کوزه ما و سر و صورت من 20
ارسال های توصیه شده