samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۰ صبح سوار سرويس شدم با سوار شدن من نگهبانمون گفت آخ ....اخه من پا گذاشته بودم رو پاش بيچاره چه زجري كشيده با كفش پاشنه دار من 37 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۰ دیروز نوبت دندون پزشکی داشتم برای روکش دوندون یک ساعت فکم باز بود بعد گفت بلند شو منم فک کردم میخواد خستگی بگیره دوباره شروع کنه یک ربع همینطوری نشستم یهو منشی گفت شما چرا نمیری؟ گفتم کارم هنوز تموم نشده روکشو که نذاشته گفت خانوم روکش چهار روز دیگه حاضره کارتون یک ربعه تموم شده منم اینقدر خجالت کشیدم 41 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۰ تو دانشگاه یکی از استادامون بود همیشه دیر میومد... با دوستم تو راه رفتن به کلاس(کلاسشم یه کنج مخفی باحال داشت ) بودیم که تصمیم گرفتیم بریم بچه هارو شیر کنیم قبل اومدن استاد همه پاشیم بریم(اکثرا هم همه پایه بودن)... با کلی سر و صدا وارد کلاس شدیم و تا رفتیم تو منم رو کردم به بچه ها که آره اینجوریه پاشین بریم میاد میبینه هیچکس نیست و ضایع میشه و بیاین همه برگردیم تهران حالا بعدا هم یه جوری از دلش درمیاریم ...این استادرو من میشناسم هیچی نمیگه...... یهو دیدم همه مثل مجسمه نشستن نه حرفی میزنن نه عکس العمل نشون میدن... فقط جلو خندشونو گرفتن با چشم و ابرو پشتو بهم نشون میدن...:icon_pf (34): بعد برگشتم پشت سرم دیدم بلهههههههههههه استاد عزیز و گرامی با چه دقتی داره به حرفام گوش میده:4chsmu1:... 45 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۰ تو سفره خونه نشسته بودم و با رفقا میحرفیدیم بحث هم طبق معمول رو مسائل مملکتی بود ، خلاصه قلیونو از رفیقم گرفتم و کشیدم و حرف میزدیم یه چند لحظه ای گذشت دیدم بچه ها دارن میخندن گفتم چیه ؟ که فهمیدم اون رفیقم که قلیونو ازش گرفتم چون دیده کام نمیده گفته بودش بیان ببرن ذغالشو عوض کنن و من دو 3ه کام به قلیون خالی کام زده بودم و نفهمیدم البته تو شیشه دود داشته ولی کلا سوتی بود کارم 33 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۰ یه روز جاتون خالی داشتم آلو زرد میخوردم ! بعد از خوردن سه چهارم میوه مامانم بهم گفت سامان مواظب باش توشون کرم داره !:jawdrop: منم به بقیه میوه نگاه کردم فکر میکنید چی دیدم ؟ یه کرم نصفه ! ( شکلک سبز یاهو ) دیگه از اون موقع به بعد آلو ها رو با ترس و لرز میخورم !:icon_pf (34): 33 لینک به دیدگاه
VINA 31339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۰ امروز رفتم ارایشگاه دختره کارشو کرد من فکر کردم تموم شده پاشدم مانتو بپوشم گفتم تموم نشد مگه گفت نههههه من:icon_redface::icon_redface: 21 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۰ دیروز رفتم مغازه وحید شقی اونجا بود شالم روسرم خراب شده بود تو کیفم میگشتم ایینه پیدا نمیکردم هی فکر کردم چه کار کنم آخرش به شقی گفتم تو کیفت آیینه نداری خودمو ببینم گفت پشت سرت آیینه به اون بزرگیه ندیدی؟ 32 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۰ دو سه شب یش شدیدا بی خوابی زده بود به سرم و کلافه هم بودم حوصله حرفیدن هم نداشتم که بخوام بیام نت ولی پیش خودم گفتم بذار ببینم تو مسنجر کسی آفی جوکی چیزی نذاشته یکم بخندم از شانس یادم رفته بود چراغ و خاموش کنم و اینویزیبل بیام همین که روشن شدم یکی از بچه ها اومد گفت سلاااااااام شقی خوبی منم به اجبار سلام کردم و دیدم اصلا حس ندارم حرف بزنم گفتم چرمنده من تلفن دارم برم جواب بدم کار نداری؟ اون بنده خدا هم گفت وااااا شقی ساعت 4 صبح تلفن داری من و میگی انگار یخ کرد بدنم گفتم وای خوابم میاد هزیون گفتم ببخشید و اینا اون بیچاره هم گفت باشه برو بخواب ولی بد سوتیی بود:girl_blush2: 40 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۰ آخ آخ دیروز کلا روز سوتی بود آخر وقت با شقی رفتیم خرید بکنیم شوهرم زنگ زد کجایید بیام دنبالتون بماند که چند دقیقه شد نیم ساعت یهو یه ماشین اومد من فکر کردم ماشین خودمون رفتم سمتش نیشمم باز بود به شقی گفتم بیا اومد . شقی دستمو کشید گفت اون که شوهرت نیست یکی دیگه رو اشتباه گرفته بودم:icon_pf (34): 35 لینک به دیدگاه
VINA 31339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۰ داشتم تو کوچمون با دختر داییم میرفتم یه پسره اومد جلو گفت ببخشید میشه شمارتونو داشته باشم:banel_smiley_52: یدفعه هول کردم گفتم نه من 15 سالمه:banel_smiley_52: بعدم در رفتم 43 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۰ این سوتی از دوستمه ها ! یه روز رفته بود خونه عموش اینا همه ی خانواده هم نشستن پا ماهواره ولی کسی ماهواره نگاه نمیکرده ! اینم کنترل برداشته و شروع کرد به عوض کردن شبکه ها تا رسید به یه شبکه که کد داشت !میگفت کرمم گرفت بازش کنم ! شانسی 4 تا صفر زدم و شبکه باز شدو ... و از اون شبکه های +18 باز شد !:icon_pf (34): منم هول شدم تلویزیون رو خاموش کردم! 30 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۰ وقتي ميخواستم برم سركار يه فرم بهم دادند كه پر كنم يه جدول داشت كه بالاي اون نوشته بود به كدام زبان تسلط داريد نام زبان را خودمون مينويشتم و ايتم ها رو پر ميكرديم جواب دادن بهش هم اختياري بود منم با اعتماد به نفس بالا نوشتم انگليسي اما جلوي تمام آبكن هاش نوشتم ضعيف امدم خونه تازه متوجه شدم چه گندي زدم 31 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۰ شهادت امام موسی کاظم بود در همین حین هم اخبار مصر و اونورا خیلی پر بود و همش درباره ی امام موسی صدر حرف میزدن تا اخبار جدید به دست بیارن خلاصه دیدم زیر نویس زد شهادت امام موسی کاظم رو تسلیت گفته منم سریع رفتم اشپزخونه به مامانم گفتم اااااااااااااااااااااا مامان امام موسی کاظم هم شهید شد مامانم هم بدتر از من گفت ااااا کی؟ 35 لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۰ یه روز از سرویس دانشگاه جاموندم :icon_pf (34):با یکی دیگه آزانس گرفتیم که به کلاس برسیم وسط راه حرفامون گل انداخت و خلاصه از اینکه تو چی میخونی و اینا... که یهو طرف پرسید فلانی هم استادتون بود:w127: منم گفتم آره پرسید چه جور استادی بود منم گفتم با اینکه کلا کلاس نمیرم ولی استاد خیلی مزخرفی بود اصلا به درس تسلط نداشت،قدرت بیانشم کهدیگه افت.......که یهو با خودم گفتم طرف چرا اینو پرسید:w127: گفتم میشناسیش اول انکار کرد ولی آخرش گفت استاده عموشه :w768: خدا رحم کرد این ترم باهاش درس نداشتم:persiana__hahaha: 32 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ سوتی (یا شایدم بیشتر بدشانسی) اول: امشب مهمون داریم(عمه ام اینا اومدن شب نشینی و موندگار شدن ) من داشتم تو اتاقم فیلم نوت بوک رو میدیدم و در اتاقمم باز بود و اصن فیلم صحنه نداشت و رسیده بودم به وسطاش که یهو دختر عمم ( بزرگتر از منِ و کمی تا قسمتی مومنهِ!) اومد تو اتاق و همون لحظه شخصیتای اصلی فیلم جو گرفته بودنشون و من خواستم استُپ بزنم و دقیقا تو همون صحنه وایساد و هول شدم زدم جلو و صحنهه پیشرفته تر شد :icon_pf (34): و دوبار زدم جلو دیدم نههههههه ! صحنهِ تِمام نشده بود، که هیچ! پیشرفته ترم شده بود و قشنگ خاموشش کردم که دیگه چشِمان به جمال اون صحنه ها بیشتر باز نشه !!!!:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): و دخترعمم فقط داشت میخندید و من کلی خیجالتیدم!!! سوتی دوم:مال خودم نیس.....مال خواهرزادمه! دختر عمم داشت درمورد یه فالی صحبت میکرد و اینکه چقد راستهِ و اینا!!! و گفت یه بار زنگیدم فال گرفتم حتی طول عمرمم گفت! که یهو هانیه با ذوقو شوق پرسید:اِ....واقعا؟ حالا چن سال عمر میکنی؟!!! 30 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ دوتا همکار دارم هی به هم تیکه می ندازن. یکیشون گفت : اینقدر از این صدای پرینتر خوشم میاد وقتی داره پلات می گیره...صداش همش تو سرمه... اون یکی گفت: آره چون تنها چیزیه که تو سرته منم اینو شنیدم..پخ زدم زیر خنده یهو اولیه یه نگاهی کرد و من :icon_pf (34): 29 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ فک کنم دو سال پیش ماه مبارک بود. من بیرون بودم. بعده افطاری رسیدم خونه. مهمون داشتیم شروع کردم به دست دادن. خاله ها و دایی ها .... تا به یکی از دختر خاله هام رسیدم (متاهل هستن) دستم رو بردم جلو... داشتم فکر می کردم چرا دست نمیده ! چه بی ملاحضه :viannen_38:مهندس مملکت داره بهت دست میده. البته اخر سر دست داد همین که دست داد تازه فهمیدم جریان رو:icon_pf (34): . الکی خندیدم و... به نظرم بزرگترین سوتی عمرم بود 27 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ من و همسرم داشتیم حرف می زدیم. یهو گفت: بزرگترین تحم گذار چیه؟ گفتم چمی دونم...برو بزن تو گوگل برات میاره...یه کم فکر کرد گفت: سیمرغ :ws28: من اینقدر حندیدم اشک از چشام میومد 26 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ توی مرکزمون (علمی کاربردی) یه دوره ضمن خدمت برگزار شد که یه عده از دانشجوهای دانشگاه نوشهر هم اومده بودند. من هم شنیده بودم که یکی از فامیلامون (که البته تا اون روز ندیده بودمش و تو دانشگاه نوشهر درس میخونه !!) هم اومده و به بقیه استادا هم پزش رو داده که من فامیل فلانیم ... تو دفترم نشسته بودم که دو نفر اومدن تو و سلام کردند. من هم که مشغول بودم و سرم پایین بود , فقط شنیدم یکی گفت فامیلتون .. بلند شدم باهاشون دست دادم و شروع کردم احوال پرسی که دیدم دوتاشون و بعد یارو اینجوری::jawdrop:که بابا من که فامیلتون نیستم!. این بغل دستیمه !!! 26 لینک به دیدگاه
verbena 1111 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۰ ü واسه استخدام تو یه شرکت با یکی از سرپرست هاش تماس گرفتم .. ازم پرسید: رشته تحصیلی تون چیه ؟ گفتم : برق پرسید : برق!! گفتم : نه الکترونیک پرسید: الکترونیک !! حول شدم یه دفعه پشت سر هم گفتم : نه رشته تحصیلیم رباتیک اما زیر مجموعه برق خودم الکترونیک کار کردم به پی ال سی ...مسلطم... فرداش رفتم شرکت پیش سرپرسته با هم رفتیم پیش مدیر اومد من رو به مدیر معرفی کنه گفت: این خانم.. مهندس برق نه الکترونیک نه رباتیک هستن ... انگار رشتشون واقعا" جدید... از خجالت آب شدم .. ü دوستم زنگ زد بهم که بگه: برادرم دماد شده واسه عروسیش میای.. گفت : برادرم عروس شده واسه دمادیش میای ؟ 28 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده