marjan_relax 30 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ از سوتی Saman_88 به یاد این افتادم ... تجربه نشون میده که من از بچگی به شدت خوابم سنگینه با صدای بمبم بیدار نمیشم چه برسه به صدای زنگ ساعت، هم تو خواب حرف می زنم، هم اگه ازم سوال بپرسن جواب می دم بدون این که بعدا خودم یادم بیاد، مدارکشم موجوده الان بهتر شدم اما هنوزم اگه تو خواب ازم هر سوالی بپرسن، راست حســــینی جواب میدم ... خب این از پیش نیاز سوتی چند وقت پیشا موقع امتحانا برای این که صبحای زود بیدار شم درس بخونم زنگ آلارم تلفنمو یه آهنگ تند خیر ســــــرم گذاشته بودم که بیدار شم خواننده هه ( سیروان ) توش می گفت : بیا با هم بمونیم، میبرمت اون بالا بالا هـــــاااااااا میچـــــینیم ستاره هااااا با هم، آخ که چه حالـــــــــــــی میــــده هو اینااااااااااا، منم که با این چیزا عمرا بیدار شم طبق معمول که خواهرم اومده بگه گوشیتو خاموش کن، دیده من دارم حرف می زنیــیَـم دقت کردیــــــیَن کاشف به عمل اومدیــــــیَـن که من تو خواب می فرمودییــَـــــم : خفه شو، فلان فلان شده من با تو ی چیز هیچ جا نمیام ( مثه این که خیلی جو گیر شده بودیــــــــیَم ) خلاصه از اون بعد هر از چند گاهی خواهرم میگه: حالا مگه این سیروان می خواسته کجا ببرتت که نمی خواستی باهاش بری؟ واييييييييي ميترا جونم چه باحال بودي تو پس دختر از اين به بعد شبا بيام ازت اعتراف بگيرم:ws28::ws28: 4 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ ما بین میز منو همکارم یه صندلیه و پنجره ای که دریچه کولر داره بالا سرمونه همکارم امروز امد دریچه کولر رو جوری تنظیم کرد که بادش به منو و خودش بخوره (جوری تنظیم شد که بادش نره تو اتاق رییسم )حالا اثار جرم رو که یکدونه نردبون بود رو برد گذاشت سر جاش اما یادش رفته بود صندلی رو بذاره سر جاش رییسم امد گفت این چرا اینجاست منم حول شدم گفتم امدند سطل ها رو تمییز کردند اینو جا به جا کردند (دروغ ضایع )نیم ساعت نشد مستخدمون امد رییسم گفت چکار داری گفت امدم سطل ها رو تمییز کنم 25 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ یه مدتی ماشین داشتم اصلا سوار تاکسی نمیشدم ماشینم رو فروختم یه روز سوار تاکسی شدم میشد 250تومن منم یه سکه دادم به راننده دیدم راننده میگه خانم این چیه میگم اقا خب سکه 250 تومنی میگه خدا خیرت بده دولت هنوز 250 تومنی سکه نزده این 25 تومنی 28 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ یه مدتی ماشین داشتم اصلا سوار تاکسی نمیشدم ماشینم رو فروختم یه روز سوار تاکسی شدم میشد 250تومن منم یه سکه دادم به راننده دیدم راننده میگه خانم این چیه میگم اقا خب سکه 250 تومنی میگه خدا خیرت بده دولت هنوز 250 تومنی سکه نزده این 25 تومنی اسكناس سيصدي ميدادي بهش 8 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ توی هفته پیش می خواستیم کار پروژه امون رو جمع و جور کنیم و قرارمون خونه یکی از بچه ها بود بعد از دانشگاه چهار نفری بودیم که رفتیم خونه اشون گفت تا شما یه گلویی تازه می کنم من برم لپ تاپم رو بیارم و ..... هنوز 2min نگذشته گفت بچه ها نتم قطعه حالا چی کار کنیم ؟ دقیقا خودم بلند شدم رفتم دیدم تلفنشون قطعه همین طور که دپسرده همه نشسته بودیم که یه دفعه یه جیغی زدم که خودم از صداش وحشت کردم : "آها فهمیدم" چی رو ؟ می تونیم با تلفن بریم ؟ کجا بریم ؟ نت دیگه ؛ با اینترنت هوشمند حالا همه این طوری نگاه می کردن چرا این طوری نگاه می کنین مگه تا حالا استفاده نکردین ؟ سرعتش پایینه اما می شه فعلا کار رو راه انداخت یه دفعه یکی از پسرا گفت خب قراره با تلفن بابای من بریم نت ! شما خودتون الان گفتین تلفن قطعه ! یه بار هم که هوش سرشار من فوران کرد اینا نذاشتن :icon_pf (34): 32 لینک به دیدگاه
VINA 31339 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ یه سری همکلاسی پسر داشم و دبیرسان که معمولا زرت و پرت همو میدونستیم دیروز دخترداییم زنگید گفت بیا بریم میخوام یکی نشونت بدم اگه تو تایید کردی اشنا شیم منم رفتم تا پسره رو دیدم گفتم بههههههههههههههههههه اقا فرشاد حالا دیگه با دختر دایی مانامرد داشتیم؟(پسره با ده نفر بیشتر دوسته) فرشاد::banel_smiley_52: دختر دایی::jawdrop: من: همشم میگفتم خدایا جوونا رو ضایع نکن 30 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ تازه كه رفته بودم سر كار هنوز دقيق اسم قطعات رو نميدونستم يه روز ديدم يه برگه رو ميزمه روش نوشته امر جنسي داشتم اتيش ميگرفتم سني هم نداشتم خودم رو اماده كردم كه همكارم امد بشورم بذارمش كنار وا امر جنسي ...... نزديكاي ظهر يكي از بچه هاي شركت امد پرسيد كليد امر جنسي (emergency) تازه اونموقع متوجه اشتباهم شدم 26 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ این جریان سوتی نیست،ولی گفتم شاید برای شما مثل خودم جالب باشه! * * * * * * دیشب با یکی از دختر خاله هام و دخترش ( آیدا _ 7 سالش هست ) رستوران رفتیم. موقع سفارش غذا، من : پیتزا سبزیجات - دخترخاله ام : ساندویج - آیدا : پیتزا مخصوص. بعد که گارسون اومد. ساندویج رو گذاشت جلوی آیدا پیتزا مخصوص رو جلوی من و پیتزا سبزیجات رو جلوی دختر خاله ام. داشت نوشابه و سیب زمینی و بقیه سفارش ها رو می چید که دید ما داریم سفارش ها رو جا به جا می کنیم! بعدش که رفت،دختر خاله ام گفت: بر اساس سن سفارش ها رو برامون گذاشت! :persiana__hahaha: 28 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ تازه كه رفته بودم سر كار هنوز دقيق اسم قطعات رو نميدونستم يه روز ديدم يه برگه رو ميزمه روش نوشته امر جنسي داشتم اتيش ميگرفتم سني هم نداشتم خودم رو اماده كردم كه همكارم امد بشورم بذارمش كنار وا امر جنسي ......نزديكاي ظهر يكي از بچه هاي شركت امد پرسيد كليد امر جنسي (emergency) تازه اونموقع متوجه اشتباهم شدم :persiana__hahaha: 7 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ اوایل که سخت کار میکردم شبا خیلی خسته میرفتم خونه. چون عادت نداشتم عصبی میشدم و حواس پرت. تابستونا یه شلوارک خیلی خنک داشتم که فقط اونو میپوشیدم. رفتم خونه هرچی گشتم دیدم نیست. میخواستم زود لباسامو عوض کنم بیفتم بخوابم ولی هرچی میگشتم پیدا نمیکردم. یه دفه به قول معروف سیمام اتصالی کرد شروع کردم به عربده کشیدن که این شلوارک من کجاست. چرا اینارو نمیزاری سر جاش بمونه. همینطوری داشتم زمین و زمانو با فریاد به هم میدوختم مادرم اومد دیدم اینطوری :jawdrop: نگاهم میکنه. دیدم عوض اینکه بیاد برام پیدا کنه همینطوری داره نگام میکنه دوباره شروع کردم به فریاد زدن. یه دفه گفت دیوانه تو دستته. یه نیگا کردم دیدم :icon_pf (34): شلوارک تو دستمه. یعنی از اول دستم بود داشتم دنبالش میگشتم. :icon_pf (34): همینطوری داشت بهم نگاه میکرد اومدم درستش کنم گفتم خوب بگو دیگه یه ساعته دارم دنبالش میگردم. :icon_pf (34): 35 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ رفته بودیم مهمونی یکی از آشناهای فامیلمون هم اونجا بودن. طرف خیلی ادعای روشنفکریش میشد و تقریبا تمام اطلاعاتی که در مورد موضوعات مختلف داشت غلط بود!! منم چون طرف سنی ازش گذشته بود، هی میگفتم، بله درست میفرمائید ، بله ، بله، ... نمیدونم چی شد بحث جامعه و این چیزا پیش اومد. برگشت گفت : به عنوان مثال قرش های اجتماعی مختلف مثل قرش فرهنگی، قرش بازاری، قرش دانشجو و ... منم جلوی خنده ام رو نتونستم بگیرم زدم زیر خنده! دقیقا اینجوری: بعد همه که اول از سوتی یارو اینجوری شده بودن: خنده منو که دیدن اینشکلی شدن: :icon_pf (34): بعدش که اومدیم بیرون بابام کلی دعوام کرد. 32 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۰ رفته بودیم مهمونی یکی از آشناهای فامیلمون هم اونجا بودن. طرف خیلی ادعای روشنفکریش میشد و تقریبا تمام اطلاعاتی که در مورد موضوعات مختلف داشت غلط بود!! منم چون طرف سنی ازش گذشته بود، هی میگفتم، بله درست میفرمائید ، بله ، بله، ... نمیدونم چی شد بحث جامعه و این چیزا پیش اومد. برگشت گفت : به عنوان مثال قرش های اجتماعی مختلف مثل قرش فرهنگی، قرش بازاری، قرش دانشجو و ... منم جلوی خنده ام رو نتونستم بگیرم زدم زیر خنده! دقیقا اینجوری: بعد همه که اول از سوتی یارو اینجوری شده بودن: خنده منو که دیدن اینشکلی شدن: :icon_pf (34): بعدش که اومدیم بیرون بابام کلی دعوام کرد. كتكم خوردي؟؟ 5 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۹۰ خواهر زاده ام ازاين استخرهاي رنگي اب داره گير داده بود كه خاله بيا تو استخر ازم عكس بنداز منم هي بهش ميگفتم برو لباس جديدت رو بپوش تا بيام ازت عكس بندازم اونم با تعجب هي نگام ميكرد منم در نهايت بهش گفتم حالا كه لباست رو عوض نميكني منم عكس نميدازم ديدم خواهرم و مامانم دارند ميخندن خواهرم گفت آخه دانشمند كي داخل استخر لباس ميپوشه كه اين بپوشه 29 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۹۰ آیا شما توانایی پشتک زدن به درون استخر رو دارید ؟ حتما فکر میکنید آره دیگه ... این چه سوالی ... ولی فکر نکنم کسی توانایی من رو داشته باشه ... همون توانایی ای که 3 روز پیش ازش استفاد کردم و حدودا 5cm جلوتر از جایی که اول وایساده بودم افتادم ... البته نباید از یاد برد که تا شکستن جمجمه شاید 1 سانت فاصله داشتم ... البته در نهایت پرش گرفت و خون جاری شد ولی نشکست ... :icon_pf (34): 29 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۹۰ به خاطر تصادفی که قبلاً داشتم و درد کمرم،دکتـر رفته بودم. اول روی شکم دراز کشیده بودم و دکتر مشغول معاینه و چند تا ماساژ بودن. بعد دکتر بهم گفت: حالا به پهلو دراز بکش. نمی دونم چــرا این کار رو کردم! اول به پشت دراز کشیدم ( قفا ) و بعد به پهلـو! بعدش دیدم دکتر داره هاج و واج نگاهم میکنه! بهم گفت: شما چپ دستی؟! گفتم: نـه! چطور؟! گفت: پس چرا یه دفعه به پهلو دراز نکشیدی؟! منم تازه متوجه شدم،چی کـار کردم! 29 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ سال اول دبيزستان بودم يه درسي داشتيم به اسم علوم اجتماعي(مزخرف) دبيرمون سر كار گفت : كي ميدونه كاغذ بازي در ادارت چيه؟ منم بلند گفتم خانم معني خوبي نميده گفت خب معنيش چيه ؟گفتم خانم كارمنداي اداره ميشينند ورق بازي مي كنند:icon_pf (34): دبيرم 20 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ چند روز پيش دوست خواهرم اومده بود خونمون بعد كه باهام روبوسي كرد گفت خيلي وقته نديدمت منم گفتم مرسيحالا چه ربطي داشت خودمم نميدونم 17 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ پیش دانشگاهی تو درس زبان فارسی یه درسی هست که در مورد واحد شمارش توضیحیده و نوشته واحد تخم مرغ شانه! واحد مغازه، باب! و........است و یه بار معلمون ازمون تست گرفت و یکی از سوالاش این بود: واحد زمین چیه؟ و من فک کردم منظورش کُره ی زمینه و نوشتم واحد زمین کُره است! 33 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ این سوتی رو، روم نمیشد بگم ولی میگم: کلاس سوم راهنمائی بودیم که برامون کلاس تقویتی برای سال اول دبیرستان میذاشتن تو ساعت های خارج از مدرسه. من یه روز نرفتم مدرسه. همون روز معلممون درس مثلثات داد و قرار شده بود که پس فرداش تمرین ها رو ببنیه. منم جزوه دوستمو گرفتم و خوندمو تمرین هاشو انجام دادم. از بد روزگار، روزی که معلممون می خواست تمرین ها رو ببینه، من رو فرستاد پای تخته. منم رفتم همشو حل کردم. بعد که حل کردم معلممون گفت حالا بخونش. منم که از خدا بی خبر نمیدونستم اینا چطور خونده می شد! چشتون روز بد نبینه سینوس رو خوندم سین! کتانژانت رو خوندم کت! تانژانت رو خوندم، تان! کسینوس رو نمیگم چی خوندم! :icon_pf (34): خلاصه دیدم همه کلاس بد زدند زیر خنده که معلممون هم که آدم جدی ای بود نتونست جلو خنده اش رو بگیره! خلاصه تا سالهای سال بچه ها سر اون سوتی مسخره ام میکردن! 47 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ برای شب مهمون داشتیم مامانم صدام کرد که برو قابلمه رو به هم بزن ته نگیره تا من بیام من هم همون طور که کنار قابلممه ایستاده بودم و داشتم به همش می زدم داشتم دکمه مانتوم رو هم می دوختم مامانم اومد سر گاز و من هم رفتم آماده بشم که برم بیرون با دوستام نشسته بودیم که یکی از بچه ها گفت : یکی از دکمه های مانتوت افتاده ! غروب اومدم خونه و سر سفره شام شد یه دفعه دیدم دوست بابام که من بهش می گم عمو یه دفعه گفت آخ و یه چیزی پرید توی گلوش و داشت خفه می شد هر چی بابام می زد پشتش مگه درست می شد آخرش سریع رفت دستشویی بعد از این که برگشت هر چی بهش گفتن چی بوده گفت هیچی غذا پرید توی گلوم ! آخر شب دخترش که دوست من باشه ازم خواست مانتو جدیدم رو بیارم تا مدلش رو ببینه من هم وقتی مانتو رو دادم دستش گفتم نمی دونم اون یکی دکمه اش کجا افتاده وقتی هم رفتم بخرم اون آقاهه به زور این چند تا رو پیدا کرد یه دفعه دیدم عموم گفت این دکمه ات نیست ؟ پریدم بالا که وای عمو این کجا بود ؟ توی غذا ..... چی ؟ :jawdrop: مامانم یه جوری چپ چپ نگاهم کرد که فهمیدم امشب حسابم رسیده است تازه همون یه ذره آبرویی هم که داشتم جلوی همه رفت :icon_pf (34): این هم عاقبت خیاطی بالای قابلمه غذا 33 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده