رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

سلام:w02:

دو هفته پیش پیش صبح بیدار شدم، موبایلمو چک کردم دیدم هنوز 5 نشده، گفتم خوبه یه ساعت دیگه می تونم بخوابم. :ws3:

بعد یادم افتاد شب یه کاری رو انجام ندادم، بلند شدم اونو انجام بدم بعد برم سراغ ادامه خواب. تا چراغو روشن کردم دیدم ساعت 5 دقیقه به 6 هست.:w58:

سریع رفتم اون کاره رو انجام دادم و برگشتم، باز موبایل رو چک کردم دیدم همون میگه 5 هست و اشتباه نکرده بودم. پس چرا ساعت روی دیوار میگه 6؟:ws38:

لپ تاپ رو روشن کردم ببینم ساعت اون چنده، پیج استارت آپش بالا اومد، ساعتو همون حدود 5 نشون می داد. گفتم پس حتما 5 هست دیگه، بگیریم بخوابیم. :ws3:

 

ولی خب خوابم نمی برد، خیلی سعی کردم یجوری قضیه رو توجیه کنم، که مثلا تاریک بود ساعت دیواری رو درست ندیدم و ازین صحبتا.:ws28:

 

یه نیم ساعت چهل دقیقه بعدش هوا خیلی روشن شده بود، اصلا نمی خورد ساعت قبل 6 و نیم اینا باشه.:w58: دوباره ساعت دیورای رو چک کردم دیدم هیچجوری نمیشه تحلیلش که ساعتش با لپ تاپ و موبایل یکی باشه.:ws3:

 

دیگه تلویزیون رو روشن کردم، زدم شبکه خبر که مطمئن بشم ساعت چنده، اونم قبل 6 رو نشون میداد. :ws38: هیچی دیگه چایی اینا گذاشتم و صبحونه خوردم، حدود 7 از خونه زدم بیرون.:w02:

رسیدم شرکت یکی از بچه ها نمی دونم چی گفت، گفتم نه بابا از 5 بیدارم.:w000::ws3:

گفت دیشب یه ساعت بیشتر قرار بود بخوابی، خوابت نمی برد؟:w02: بعد هم شروع کرد به تعریف کردن که دیشب با بچه ها می دونستیم ساعت میاد عقب، دیرتر خوابیدیم و از این صحبتا.:ws3:

تازه دوزایم افتاد امروز آخر شهریوره:icon_pf (34):، ولی تابلو نکردم نمی دونستم.:ws3:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

داشتم با دوستم حرف میزدم... گفتم راستی چی شد فلان موضوع پیش اومد؟

گفت هیچ چی بعد از فلان موضوع.. دیگه تلفنامون صحبتی شد.... همینجوری ادامه پیدا کرد :w58::ws28:

گفتم آهان... الان دقیقاً فهمیدم :ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یاد یه شعر افتادم , هی می خواستم یادم بیاد چی ها.

شعر اصلی این بود:

یار در خانه ما گرد جهان می گردیم آب در کوزه ما تشنه لبان میگردیم

 

بعد من می خوندم:

یار در کوزه و ما گرد جهان می گردیم :))))))

بعد پیش خودم گفتم: یار تو کوزه چیکار می کنه؟!:ws52:

حالا جلو همکارام داشتم از خنده می ترکیدم. گفتم اگه یکی ازم بپرسه من چه جوری اینو به انگلیسی توضیح بدم :ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

داشتم با دوستم حرف میزدم . گفتم می دونی فلانی ازدواج کرده؟ اسم خانومش X عه :w16:

گفت: آخیییییی مبارک باشه... حالا از شوهرش راضیه؟!:w58: گفتم شوهرش؟ گفت آهان آهان خانومش :ws3:

دوباره گفتم خیلی خوشحالم براشون. لیاقت همچین دختری رو داشت.... دوباره گفت خیلی خوبه همچین شوهری گیرش اومده، پسر خوبی بود. می شناختمش... :w58:

گفتم عزیرم آقاهه زن گرفته! متوجهی؟:w58:

گفت همون منظورم زنه :ws3:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

من اینجارو کشف نکرده بودم.!!!!!!!!!:w58:

 

هرروز سوتی میگیرم از همه...:ws3:+18 میام میگم اینجا:ws3:

صبح رفتم کارت دانشجویی رو بگیرم...ذوق مرگ بودم.:ws37:

رفتم داخل یه پسر جوون..

گفتم:کارت کارشناسیا حاضره

گفت:بله

رفت یه جعبه آورد :w58: کلی کارت توش.

گفتم :کمکتون کنم؟

گفت:نه

ایش یه قیافه ایی ام گرفت:w000:

15 دقیقه گشت اون جعبه رو

:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

منم دیگه جوش آوردم گفتم آقا کلاسم شروع شد یکم سریع

برگشت گفت ببخشید اسمتون چیه؟؟؟؟؟؟؟:w58::w58::w58::w58::w58::w58::w58::w58:

تا اون موقع نمیدونست و دنبال کارت میگشت

:w000::w000::w000::w000:

اسمم گفتم جعبه رو داد گفت شما اینجارو بگردید من رو برگه اسمتون پیدا کنم:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

آآآآآآآآآآآآقااااااااااا روانی کرد منو:4564::4564::4564::4564::4564::4564:

خلاصه کارت پیدا کردم و برگه روام داد خودم پیدا کنم:vahidrk::vahidrk::vahidrk:اونم پیدا کردم امضاء و...تموم شد بالاخره...

کارت دیده میگه آره چند بار تو جعبه دیدمش نشناختم:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

اومدم بیام بیرون گفت: خانوم صیرکنید اسمتون تو دفتر گیرنده ها بنویسم:4564::4564::4564::4564:

 

خدایا

 

دوباره برگشتم وایسادم...

اومد اسمو بنویسه:banel_smiley_4:هنگ کرد....گفت عطیه رو چجور مینویسن:ws52::ws38::4564::4564::4564::4564::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

کارت گذاشتم جلوش گفتم اینا کامل واضح بنویسید.:banel_smiley_4::whistles:

آقا شازده بالاخره بعداز نیم ساعت کارت داد و رفتم.:hapydancsmil:

یه ربع از کلاسم گذشت تاخیر زد استاد....:icon_razz:

 

94/8/5

17:41

سه شنبه

  • Like 22
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

دو سه ماه پیش تو دانشگاه یه 15دقیقه وقت داشتم، دیدم روی یه برگه رو دیوار زده لطفا مدارک زیر را جهت تکمیل پرونده به دفتر بسیج تحویل دهید:w58:.

اولش تعجب کردم ولی بعد گفتم خب شاید کارارو اینجوری تقسیم کردن دیگه :ws52:

 

مدارکمو جم و جور کردم. 2 تا عکسم بیشتر نداشتم، گفتم چه خب که عکسام به اندازه اس. مدارکو بردم پیش برادر بسیجی :ws3:. گفتم ببخشید برا تکمیل پرونده اومدم، یه نگا به سرتا پام کرد و گفت قبلا جایی مدارک تحویل ندادین ، گفتم نه خب من تازه اومدم این دانشگاه:ws52:

 

خلاصه مدارک منو گرفت و گذاشت تو کاور و بعدش تو کشوی میز. گفت که فرم هامون تموم شده، لطفا منتظر باشین تا یه کپی بگیرم. رفت کپی گرفت و اومد، تا اومدم فرمو پر کنم چشمم خورد به عنوان فرم، فرم عضویت بسیج :w58::w58::w58:

 

گفتم آقا ببخشید مگه اینجا مدارک واسه تکمیل پرونده آموزشو تحویل نمیگیرین، گفت نه اینجا واسه تحویل مدارک بسیجه. منو بگی :icon_pf (34):

 

با خجالت گفتم شرمنده من اشتباه اومدم، فک کردم که شما مدارک آموزشی رو تحویل میگیرین.

بردار بسیجی: خب حالا افتخار بدین عضو بسیجم بشین :w02:

 

من: خواهش می کنم :banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

از یه طرف خجالت میکشیدم بگم آقا نمیخواااام:w000:، از طرفی هم مدارکم دستش گروگان بود:sad0:.

خلاصه اینجور شد که من الان یه خواهر بسیجی دلاورم، در خدمت شما :ws3:

  • Like 23
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چند روز پیش با یه ماشین شخصی داشتم میومدم شرکت ، یهو یه ماشین اومد بغلمون یه بوق ممتد خفن زد ، یکی از مسافرا گفتت هویییی عجب گاویهه هاا ، بعد راننده ماشین ماهم یه بوق زد واسش ، این مسافره یکم سرخ شد سفید شد ، گفت آشناتون بود ؟ رانندهه گفت داییمه :ws28::ws28: :ws28:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

با خواهرم رفته بودیم مغازه لوازم خانگی....

 

شلوغ بود ماام وایساده بودیم وسایلمون حساب کنه بیایم.

 

جلو ما 2تا دختر و یه مادرم بود....

 

داشتن با فروشنده صحبت میکردن...

 

یهو دختره برگشت گفت آقا شما جنساتون اقتصادی میدید؟؟؟؟:ws3:

 

یه مشت از خواهرم خوردم...نفهمیدم که واس چی زد یه چشم غره بهش رفتم...دیدم از خنده کم مونده منو گاز بگیره:ws28::ws28:

 

اشاره کرد به جلو دیدم بابا دختره ول کن نیس هی میگه جنساتون افتصادی بدید مشتری بشیم:ws28:

 

خواهرم ساکت کردم...آبرومون نره...:ws3:

 

از مغازه دراومدیم...فقط فهمیدیم چطور خودمون رسوندیم به ماشین...:ws28:

 

خانوم کلاس نزار تو صحبت کردن به جا اقساطی بگی اقتصادی:ws37::ws28:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

خیلی وقته سوتی تعریف نکردم چون دیگه سوتی نمیدم:ws3:

اما

یکی از همکلاسیام ارائه داشت اولش فایلش باز نمیشد بعد با هزار مکافات درست شد 10دیقه به 2 بود منو دوستمم سر استاد و گرم کرده بودم که وارد کلاس نشه:banel_smiley_4:

ایشونم وسطش هی منو صدا میزد که تلفظ اینه کلمه چیه:ws28:هی گفتم انگلسی یه سرچ بزنم سوتی ندی چون استرسش خیلی زیاد بود:ws3:یه کلمه نشونم داد گفت این چیه (استوقتی):ws28:برگشته میگه ببین اِستوقتی هستش؟:ws52:نیگا کردم دیدم (است وقتی) هست چسبیده بهم این فک کرده اسمه:ws28:

 

خلاصه استاد و بچه ها اومدن سر کلاس ایشون رفتن ارائه بدن :ws3:کل سوتی ها یه طرف یه سوتی یه طرف داشت همینجوری حرف میزد یه لحظه به جای ماساچوسِت یه کلمه ی دیگه گفت یعنی تلفظو اشتباه گفت...خودشم متوجه نبود دو نفر جلو غش کردن استاده میگفت نه نه ادامه بده چیزی نیست اونم هی میگفت چی شده چی شده:ws28:آخرش یکی گفت چی گفته یعنی دیگه هیشکی نتونست جلو خودشو بگیره هلاک شدیم از خنده:ws28::ws28:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

من هرکی بهم بگه "دستت درد نکنه" ناخودآگاه بهش میگم "پات درد نکنه؛" البته نه به رئیس رؤسا.

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • 5 هفته بعد...

سوتی داغ داغ:ws3:

 

خواهرم پیاز خورد میکرد جلوTV تموم کرد اومد بره آشپزخونه آستینش گیر کرد به شمعدون دااااااااااد میزنه آجییییییییییی:w000::w000::w000::w000:

 

منم بی خبر ازش دااااااااااااد زدم چیهههههههههههه:ws28::ws28:

دااااااااد زد بیا ااااااااااااااااا

رفتم دیدم طفلی با یه دست تابه و شمعدون نگه داشته...

 

پیاز ریخته زمین شمع رو شمعدون افتاده شکسته :4564::4564::4564::4564:شمع من بووووووووود:whistles:

 

نگو پیاز اشکش درآورده حواسش نبود از کنار رد شده خورده به کنسول آینه و شمعدون...:icon_redface:

خدا رحم کرد شمعدون به اون سنگینی"برنجی" بزرگی نیافتاده رو پاش:ws37:

 

منم اومدم برم پیشش زانوم خورد به در...:ws3:یه مرض گفتم بهش...بعد اینکه تعریف کرد دلم سوخت واسش طفلی چشاش پراشک بوده ندیده:sigh::hanghead:

 

----

باز داره پیاز خورد میکنه:ws3:

حیف شمع:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

خونه خالم ناهار بودیم...

یهو وسط ناهار شوهرخالم به دخترش گفت فاطمه چرا به اون گل آب ندادید امروز!!!!:w000:

 

دخترخالمم گفت کدوم؟؟؟؟؟!!!!

اونم گفت همون که مغازه شوهرت بود یه مدت الان آوردید خونه ما دیگه!!!:banel_smiley_4:

 

دخترخالمم هی میگه بابا جان گل طبیعی نداشتیم که آخه آب بدیم!!!!

 

اونم پاشد با دست گل نشون داد گفت اینا اینو میگم چرا آب نمیدید بهش....:w000:

 

که همه یهو از خنده زمین گاز میگرفتیم....:ws28::ws28:

 

برگشته میگه وا چتونه شماها:w000:

خودشم آخر خندید به خنده هامون اومد نشست:banel_smiley_4:

 

تا اینکه هممون اروم شدیم یواش یواش پسرخالم گفت بابا اون گل مصنوعی بخدااااااا

:w58:

عموم!!!!!!باور نمیکرد:ws3:

 

بعد ناهاربرگشته میگه من 1ساله به اون آب میدم:ws28:خودشم دیگه میخندید از سوتی خودش:ws28:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

امروز صبح دیرم شده بود سریع رفتم سوار ماشین شدم رفتم پادگان 6:5 دیقه رسیدم دیدم همه دارن میخندن . من هنوز به خودم نیومده بودم یهو دژبان دم در گفت خدایی کلاه ادیداسم به لباس ارتش میاداااااا:ws3:

شانس اوردم کلاه سربازیم تو جیبم بود وگرنه نمیذاشت برم تو :ws3:

  • Like 18
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

هم اتاقیم یه دوست داره بعضی وقتا میاد تو اتاق پیشش:whistle:چند روز پیش اومده بود یهو برگشت بهم گفت شما این دفعه تنهایی دوست نیومده؟:ws38:

من::w58:کدوم دوستم؟دوتا همکلاسیامو میگی چرا اومدن تو اتاق خودشونن:w16:

برگشته میگه نه یه دوست داری خیلی شبیه توئه انگار خواهرید همیشه باهمید تو راه رو و پایین:banel_smiley_4:

میگم کیو میگی اخه من نمیدونم:w02:

گفت:بابا هفته پیش اومدم اتاقتون اونم بود چایی میخورد لباس نارنجی تنش بود :w000:گفتم اونکه خودم بودم:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

ای وای بر من از مهر این بشر فکر میکنه خودم دوست خودمم :ws28::ws28::ws28::ws28:تازه میگه شبیه تو هم هست خودم شبیه خودمم:ws28::ws28:روحم شاد شد:ws3:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

با دوستم نشسته بودیم. یهو یه شعر یادم اومد و بلند خوندم.

" با من صنما دل یک دله کن"

یهو دیدم سرشو برگردوند گفت: اینم شد شعر؟ با من صلوات، دل یک دله کن؟!

گفتم: هاااا؟

گفت: اصلاَ هر چی...صلوات...سنوات.....

گفتم منظورت صنما نیست احیاناً؟ :ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چند روز پیش فک و فامیلای محترم داخل ایران برای من آستین بالا زده بودن و من و به یه نفر پیشنهاد داده بودن.

مامانم هم زنگ زد بهم گفت فلانی اینجور پیشنهادی داده.

منم عصبانی. گفتم: فلانی بیخود کرده. مامان تو که میدونی من با یکی هستم چرا اصلاً گذاشتی حرف بزنه طرف؟:w000:

مامانم گفت حالا عصبانی نشو. به فامیل ه نمی تونم بگم تو با فلانی هستی. تازه رسمی هم که نیست.

گفتم من نمی دونم هرچی می خوای بگو. یه جوری بپرس کیه که ما بتونیم نسبت به اون بگیم نه. فقط ترو خدا دنبال شوهر برام نباشن:banel_smiley_4:

مامانم به خانومه زنگ زده بود و گفته بود که: حالا طرف کی هست؟:icon_pf (34): یعنی سوتی پشت سوتی!

خانومه هم حس کرده بود ما جو گیریم. گفته بود: من شماره ی مهناز و دادم بهشون، زنگ میزنن بهش.:w58:

مامانم زنگ زد به من و گفت: شمارتو داده به طرف!

منم باز قاطی کردم و گفتم بیخود کرده . زنگ میزنی بهش میگی به چه حقی شماره منو داده و....:w000:

مامانم زنگ زد به خانومه و گفته شماره ی مهنازو نباید بی اجازه ش می دادید به کسی.طرف گفت: ببین من کاری ندارم. شماره ی دختروتو هم نمیدم بهشون:w58::w58::w58:

فامیل خوب من چرا اینقدر سوتی میدی خب؟!!!!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

اون هفته با خواهرم رفتم دندون پزشکی ، دندون مبارک عقلمو جراحی کنم هیچ دکتری قبول نمیکرد ...خلاصه رفتیم داخل مطب هنوز داخل نشده منشیش برگشت گفت نمیکشیم منم تا درو پشت سرم بستم انگشت مبارک را به سمت جایی نشانه گرفتم:whistle:خواهرم قش کرده بود از خنده گفت بیچاره دقیقا زیر دوربینی:icon_pf (34):

منو میگید الفرارررررررررر:th_running1:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اَمان از این تلگرام :banel_smiley_4:

 

تو تلگرام تو یه گروه همکاران که آقا و خانم هستن، عضوم، تو این گروه هم مطلب علمی میذارن و هم جوک، منم چند ماهی بود که عضو بودم ولی خیلی کم مطلب میذاشتم. دیدم که یه دوستام یه جوک فرستاده که قابل پخشه:ws3:، منم زرنگ شدم و بدو بدو همونو کپی کردم و سریع فرستادم تو گروه همکارام، تا فرستادم دیدم ای داد بیداد، این جوک از کانالی کپی شده که بوووقه :jawdrop::jawdrop:و لینکش دقیقا وسط متن جوکه :w58::w58::w58:

 

سریع به یه همکارام گفتم شادی تورو خدا یه کاری کن، الانه که آبروم بره، گفتم یه متن بذارم که بگم این متن کپی شده ولی دوستام گفتن که نه بابا بدتره، تازه جلب توجه میکنی. خلاصه یه دوستام گفت که میگن تلگرام جدید امکان ویرایش داره، منم سریع آپدیت کردم ولی سرکاری بود و فقط واسه خودم ویرایش کرد،:hanghead::hanghead:

 

دیگه تصمیم گرفتیم یه عالمه پست هم من و هم دوستم بذاریم تا مطلب من بره بالا و کسی خیلی توجه نکنه:whistle: ولی مطمئنن همه دیدن آخه وقتی منی که اینقد بی دقتم متوجه شدم، بقیه دیگه هیچی، خلاصه آبروم حسابی رفت، خدا میدونه چه فکری دربارم میکنن:girl_blush2::girl_blush2::girl_blush2:

 

ولی تجربه ایی شد که دیگه اول لینکاشو نگا کنم و بعد کپی کنم :ws3:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یه گروه داریم فک و فامیلن همه. BF ام یه جوک فرستاده بود تو گروهی که با خواهر برادرای خودش داریم. منم دیدم عجب جوک باحالی. سریع کپی پیست کردم و گروه های فک و فامیل خودمون. غافل ای اینکه اسمش اون بالا می مونه :icon_pf (34):

خواهرم تکست زد گفت: میشه شما لطف کنی و جوک نفرستی تو گروه فک و فامیلا؟!:w000::banel_smiley_4:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

دوستم وقتی میخواد حرف بزنه هی میگه: چیز.

چند روز پیش بهش گفتم: نمی خوای این جعبه های اسباب کشی رو بندازی بیرون؟

گفت: چرا چیزو بردارم چیزشون می کنم.

گفتم: هاااا؟:ws52:

گفت: منظورم این بود که وقتی رفتم پایین ماشینو از گاراژ در آوردم , اینا رو هم میبرم میذارم صندوق عقب, تو راه که داریم میریم بیرون و بریم پرینت بگیریم, جعبه ها رو میندازم سطل آشغال دمه شرکت که کاغذ میبرن.

یعنی هنوز موندم چه جوری این جمله ی طولانی رو با دوتا"چیز" خلاصه کرد و انتظار داشت من بفهمم.:banel_smiley_4:

  • Like 10
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...