رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

:ws3:1 سوتی دادم، همین الان از تنور در اومده، داغ داغ

اقا ما میخواستیم 1 باری بفرستیم دیار فرنگ نزدیک 50 کیلو

بعد از کلی زنگ زدن به اینور اونور، و همه میگفتن به این شهر کوفت هم نمیبریم، بار تو بخوره توسرتw02

1 پسره گفت اقا میبریم، 2ساعت توضیح داد برام، شماره موبایل خودشو داد، گفت اینجا تنها جایی که میبره و ....

ما هم تشکر کردیم، انصافا خیلی هم با حوصله توضیح داد

اما میدونستم 1 آژانس دیگه هم بار من به همونجا میبره، گفتم بزار به اونم زنگ بزنم شاید ارزونتر باشه

:ws3::ws3:اقا تا زنگ زدم، گفتم بار به مقصد ....

طرف گفت: شما همونی نیستی که من الان 2ساعت براش توضیح میدادم؟؟؟؟ ما 2تا نمایندگی داریم

نمیدونستم بخندم!!! گریه کنم!!! بگم "غلط کردم" واسه همین موقع هاست

به هر حال موقعیت بدی بود!!! مثل اره که نه راه پس داره نه راه پیش

  • Like 28
لینک به دیدگاه

چند روز پیشا تو اتوبوس بودم بعد یه شیرکاکائو هم داشتم میخورم

هندزفری هم تو گوشم آهنگ گوش میدادم

بعد چند دقیقه دیدم چپ چپ نگام میکنن ... آهنگه قطع شد فهمیدم ته شیر کاکائوئه منم همچنان دارم با نی به خوردن شیرکاکائو ادامه میدم ... یه صداهاییم از پاکتش میومد

خیلی ضایع بود :ws3:

 

  • Like 33
لینک به دیدگاه

صبح زود پاشدم لباسامو پوشیدم آماده شدم که برم دانشگاه داشتم صبحونه میخوردم دیدم مامانم بدو بدو اومد آشپزخونه گفت داری میری دانشگاه :w58:منم گفتم نه دیدم خوابم نمیبره لباسامو پوشیدم اومدم نشستم اینجا:ws3:برگشت گفت خوبه فکر کردم داری میری بیرون الانم زیاد اینجا نشین برو استراحت کن منم رفتم بخوابم:w58:

میگم مامان جون خوب معلومه دارم میرم بیرون میبینی که اماده شدم امروزم تحویل دارم:w02:عصبانی شد میگه بچه از اول نمیتونستی بگی:w58:چرا سر صبحی شوخی میکنی:ws28:

خوب یهو از خواب بیدار شده بود :ws28:واسه همه ممکنه پیش بیاد:ws28:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

این برا دوستمه

 

 

یه دوست دارم توی خنگی و دست پا چلفتی بودن یه ثور به خر زده ه ه انقد خره این پسر

 

دیشب خانواده اش خونه نبودن یکی دیگه از دوستام رفته بود خونه دوستم (عرفان خنگ ترین موجود در تاریخ )

 

ساعت 7 صب دیدم یه اس اومد سر گوشیم که چقد این عرفان خره

 

دوست دخملش بهش اس داده ه سلام صبح بخییر

 

اونم خواب الو خواب الو اس داده بهش سلام صب بمییر:ws28:

 

 

بعد دختره زنگ زده ششرو کرده به دعوا که این چه حرفیه بهم میزنی

 

سر سر صدا اونا دوستم بیدار شده ه فهمیده جریان چیه ه دلش نیومد منو بی خبر بزاره

 

یعنی تا یه ساعت داشتم میخندیدم به این موجود خنگ:ws28:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

از عجایب این عرفان عزیز یه نمونه دیگه میگم:w02:

 

چند وقت پیش سر صب با سرویس میاد شرکت

 

وقتی وارد میشه میره پای عابر بانک مستقر در شرکت وقتی کارش تموم شد کارت پرسنلی دستش بود کارت میزنه به سمت در خروج میره

 

یه هو صداش انتظامات میکنه کجا به سلامتی:w000:

 

میگه دارم میرم خونه تایم کاری تموم شده دیگه:gnugghender:

 

میگه تو همین الان اومدی کجا وقت رفته یه هو یادش اومد تازه اومده شرکت نع این که تایم کاری تموم شده بره خونه:ws28::ws28::ws28:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

دو سال پیش از بانک پول گرفتم اومدم سوار تاکسی شدم که برم خونه...(منم تا سوار میشم همون اول پول راننده رو میدم)...خلاصه طبق معمول یه 500 دی دادم به راننده

طفلی راننده یه بحثی را انداخت ...که جوونا نه اعصاب دارن نه تمرکز هواس .. زمونه خراب شده ...اونا هم گناهی ندارن ...از این حرفا ...منم تو دلم میگم ای بابا اینم وقت گیر اورده ها میرسیدم راحت میشدم....

خلاصه تا رسیدیم...من پیاده شدم یهو بهم گفت پسره گیج با توام یه ساعته 100 هزاری رو دادی به جای 500 کرایت....

  • Like 27
لینک به دیدگاه

بعله....!!!!

آقو بعد مدت ها ما تصمیم گرفتیم بریم استخر ، با دوستم سوار بر موتور رفتیم سمت اولین هدف...

اونجا در دست تعمیر بود...

یکی دوتا استخر دیگه هم بود که میدونستیم امروز برای خانم هاست...نرفتیم

موند استخر ورزشگاه تختی...:ws3:

ما با موتور وارد محوطه شدیم یکم که رفتیم نگهبان سوت زد ، رفیقم فکر کرد یه نفر دیگه سوت زده منم گفتم حتما میخواد به موتور گیر بده ، محل نزاشتیم و رفتیم تو

نزدیک استخر که شدیم دیدیم چند تا خانم از ماشین پیاده شدن و رفتن سمت استخر

تازه 2زاریمون افتاد که عع! امروز نوبت خانوماست...:icon_pf (34):

نزدیک بود فاجعه ای رخ بده...:ws3:

نگهبان هم با موتور و به همراه یه نفر دیگه دنبال ما بود که بخیر گذشت...

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یه روزی یکی از دوستامون ما رو مهمون کرد به باغشون.....3-4 نفری رفتیم ...دقیقا این روزا بود گیلاسا رسیده بودن ....

این نامرد گفت شما برین من اینجام.....خلاصه ما رفتیم بگردیم....رفتیم بالای یه درخت گیلاس ...جاتون خالی نوش جان میکردیم که یهو دیدیم یکی چماغ به دست با فحشهای رنگی میاد به طرفمون.....تا رسید چنتا فش رنگی دیگه هم نصیبمون کرد .....

ما هم از همه چی بیخبر ....اومدیم پایین اقا چه خبره این حرفا چیه میزنین....

طرف گفت شما تو باغ من چیکار میکنین ...اونم بالا درخت.....

گفتیم ما رو فلانی اورده اینجا هم باغ خودشونه....به شما چه....

بعد کلی جدال معلوم شد این دوست نامرد ما رو سر کار گذاشته .....کل باغ رو گشتیم پیداش نکردیم.....کل ماجرا رو به صاحب باغه گفتیم ...با کلی شرمندگی و معذرت اومدیم خونه

  • Like 26
لینک به دیدگاه

دیروز صبح با صدای ناله های سگم از خواب پا شدم دیدم هیچکی خونه نیست ترسیدم :ws51:چون یهویی از خواب پاشده بودم کلا هنگ بودم .دیدم این سگم بیخیال نمیشه گفتم حتما خیلی حوصلش سر رفته هیچی صبحانه نخورده بردمش بیرون تو کوچه....اونم بدو بدو مثل اسب میدویید منم فقط پایینو نگاه میکردم که یه وقت نیفتم 5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gifیهو سرمو بالا آوردم دیدم اومدیم جلوی یه سگه فوق العاده گنده فقط گفتم یا ابوالفضل بدوووووووووth_running1.gif

البته خداروشکر سگه دنبالمون نیومد اومدیم خونه داشتم سگمو دعوا میکردم دو بار خیلی جدی گفتم میخواستی بری پیش اون نره خول؟179.gif

بعد اومدم بالا به خواهرم زنگ میزنم میگم تخم مرغا کجان؟wow.gifخواهرمم از همه جا بیخبر گفت تخم مرغ؟نمیدونم!فکر کنم نداریم...بعد یادم افتاد که دیشب با اون خواهرم داشتیم راجب تخم مرغ حرف میزدیمو اصلا تخم مرغ نداریم.:ws3:کلا دیروز هنگ بودم2i1d1co.gif

  • Like 13
لینک به دیدگاه

انقد از عرفان گفتم یکی از خودم بگم:whistle:

 

 

نمیدونم چیه خیلی کم پیش میاد دو تا امضای من شبیه هم باشه ه :ydm47612zsesgift969:ydm47612zsesgift969:ydm47612zsesgift969

 

بیس یکیه اما هر سری یه طوریه :pot:

یا نیم داریه میخوره اخرش یا خط مستقیم یا ....:ws47:

 

خلاصه ه ه ه هر سری یه طور میخوره

 

یه هفته اس میخوام برم بانک ک پول بگیرم اما از ترس یه چیز نرفتم اونم امضااااااااا:whistle:

 

امروز رفته بودم سر صبحی بانک از بانک پول بردارم :girl_blush2:

 

فرم پر کردم امضا کردم م :spiteful:

 

طرف گفت اقا امضاتون درست نیست:w768:

 

گفتم ای ددم وای:icon_pf (34):(کلمه ترکیه:ws3:)

 

گفت یکی دیگه امضا کن :4chsmu1:

 

 

بازم نبود:banel_smiley_52:

 

گفت یکی دیگه بازم اون نبود:imoksmiley:

 

خلاصه 8 بار امضا کردم م م م :w821:

 

اخر خسته شدم گفتم جان هر کی دوست داری نشون بده ببینم امضام کدومه اونو بزنم:ws28::ws28::ws28::ws28:

 

خلاصه رو مخ طرف راه رفتیم کل اطرافیانش هم فهمیده بودن و مرده بودن از خنده:cry2:

 

امضا نشون داد و ما امضا زدیم م م م م م:ws50::ws50::ws50:

 

پول گرفتم م م موقع اومدن طرف گفت میخوای بیا یه دسته چک هم بگیییررررررررررررررررررر:whistle:

 

گفتم من غلط ببکنم دسته چک بگیرم م م امضاهام یکی نباشه طرف با یه شر خر میادددد دنبالم م :ws28::ws28::ws28:

پ

ول گرفتم با سرعت از بانک متواری شدم م و گفتم من دیگه غلط بکنم پول بگیرم:w963:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

شب اخری که خابگاه بودم...با دوستم رفتیم سمت سرویسا که دست و صورتمومنو بشوریم....مسئولینم که ماشالا اخر سالی دیگه مایع دسشوییا رو پر نمیکردن

ب دوستم گفتم الان دستامونو با چی بشوریم!!!

ی قوطی شامپو بچه فیروز داد بهم

منم دستامو شستمو بعدشم صورتمو شستم و بعدش چشمامو مژه ها مو با دقت زیااااد شستم.

دوستم گفت:عه!!!صورتتم شستی!!!:w58:مایع بودش...شامپو نبود که!!!

منم گفتم عب نداره بابا...من قبلنا هم با مایع صورتمو شستم .:w02:

رفتیم تو اتاق...دیدم چشمام خیلی میسوزه....و تو اینه نگا کردم دیدم چشام قرمزِ قرمز شده...

دوستمم دید گفت اخه با مایع ظرفشویی چرا صورتتو شستی...صابون معمولی هم داشتم....:ws37:

مایع ظرفشویی بود!:icon_razz:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یه بار با خواهرم رفتیم سوپر سر کوچه خرید از پسر فروشنده اصلا خوشمون نمی اومد به پسره گفتم آبمیوه می خوام رفت بیاره پشت سرش بهش زبون درازی کردم خواهرم هم وقتی رفتار منو دید همین کارو کرد یه دفعه متوجه شدیم که روبه روی ما یه آینه نصب کرده که وقتی

پشتش به مشتریه از تو آینه اونا رو نگاه میکنه کلی خجالت کشیدیم ولی به روی خودمون نیاوردیم پولو دادیم و اومدیم بیرون ولی دیگه هیچوقت اون مغازه نرفتیم .

  • Like 16
لینک به دیدگاه
یه بار با خواهرم رفتیم سوپر سر کوچه خرید از پسر فروشنده اصلا خوشمون نمی اومد به پسره گفتم آبمیوه می خوام رفت بیاره پشت سرش بهش زبون درازی کردم خواهرم هم وقتی رفتار منو دید همین کارو کرد یه دفعه متوجه شدیم که روبه روی ما یه آینه نصب کرده که وقتی

پشتش به مشتریه از تو آینه اونا رو نگاه میکنه کلی خجالت کشیدیم ولی به روی خودمون نیاوردیم پولو دادیم و اومدیم بیرون ولی دیگه هیچوقت اون مغازه نرفتیم .

:ws28:طرف بعدش چقدر خندیده!!!!:ws3:کلی هم دلش براتون سوخته!!!!!

من 1 همکلاسی داشتم به اسم کوشا و این کوشا هم 1 خواهری داشت، اصلا اسمش یادم نیست

من هم بدجوری خاطرخواه خواهر کوشا شده بودم!!!

اون موقع ها موبایل هم که نبود یا اگه بود از اون گوشی گنده ها بود که بابا ها داشتن!!!!

1بار زنگ زدم خونه کوشا!!!:ws3:خواهرش گوشی رو برداشت گفت: سلام

منم دست و پام گم کردم، گفتم: سلام، خوب هستید؟ بفرمایید؟

:ws28:دختره یهو زد زیر خنده گفت کوشا دوستته (کالر ایدی تازه اومده بود)

اقا ما نمیدونستیم بخندیم، گریه کنیم، از طبقه 12 بپریم پایین خلاص شیم!!!

  • Like 17
لینک به دیدگاه

از عجایب این عرفان بازم بگم که پریشب خونه شون خالی بود رفتیم خونه شون ن ن تلپ بشیم و بگیم بخندیم

 

 

بعد گفتن و خندیدن و شام خوردن

 

موقع رفتن یکی از دوستام رسید

 

اون رفت عرفانم رفت برا بدرقه همین طور رفت رفت

 

دمپایی پوشید رفت بیرون در رو هم پشت خدش بست :banel_smiley_4:

 

بعددددددد دید ععععع پشت در مونده:ws28:

 

من و دوستم خونه بودیم

 

هی زنگ میزد ما در باز نمیکردیم م م میگفتیم اشتباه اومدی

 

اخر بعد 5 دقیقه دلمون سوخت ت ت راهش دادیم خونه اش

 

گفتیم خنگ جان چرا در بستی

 

میگه فکر کردم منم میخوام برم م م :banel_smiley_4:

 

این

جا بود که من به عنوان مرید عرفان پیراهن خودم رو پاره کردم و سر به بیابان زدم:ws28:

  • Like 29
لینک به دیدگاه

یه بار وقتی سرکارخیلی سرمون شلوغ بود تلفن که زنگ خورد همکارم گوشی رو برداشت گفت الو ســــلام / خوبین شما /خدافظ /داشت گوشی رو می ذاشت که تازه متوجه شد که چی گفته ,خودش و پشت خطیش مرده بودن از خنـــده :icon_pf (34):

 

 

یه بارم همین همکارم به جای پارچ آب ,زونکنی که دستش بودو گذاشت تو یخچال ,منم داشتم اینجوری :w58: نگاش می کردم که فهمید و کلی خندیدیم

  • Like 27
لینک به دیدگاه

رفته بودم کفش فروشی برای اولین بار کفش پاشنه بلند بخرم یه کفش آورد گفتم ببخشید آقا از اینا نمیخام از اون یکی بیارید که جلوش آژ داره !!!! :ws38: بعد دیدم قیاقه مغازه داره این شخلی شد :w58:

 

بعد فهمیدم عجب سوتی دادم

 

آژ :ws37:

 

لِژ :icon_pf (34):

 

من :ws52:

 

فروشنده :w58:

  • Like 31
لینک به دیدگاه

قسمت پیام خصوصی ارسال شده انجمن رفته بودم یه پیام نوشتم ارسال زدم،دیدم به خودم فرستادمش:ws28:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یه سوتی تعریف کنم از همکارم خانومِ X:ws28:

دیروز بابام اومده بود اداره ی ما( یه کارِ اداری داشت )

بعد اومد اتاقِ ماحال و احوال کنه.

یهو با همکارا 4تایی ریختیم سرش حرفامون قاطی پاتی شد نمیفهمیدیم داریم چی میگیم:ws28:

وسط احوال پرسیا یهو خانومِ X با صدایی بلندتر از بقیه به بابام گفت:

خوبین شما؟خانومتون خوب هستن؟ سلام دارن خدمتتون؟؟؟ :w58:

(بنده خدا انتظار داشته بابام بگه سلام دارن خدمتتون:ws28:)

 

یهو من و اون یکی همکارم به هم نیگا کردیم و....:w58::w58:

حالا یکی بیاد ما رو از کفِ زمین جمع کنه:ws28::ws28:

 

 

  • Like 36
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...