رفتن به مطلب

جنسیت ممنوع!!!!!!!


am in

ارسال های توصیه شده

پسر همسايه بغلي مرده است .فقط 18 سالش بو د .ميگن اور دوز كرده.ميگن دندوناش كليد شده بود .دست و پاش شده بود مثل ساقه هاي خشك كه خيلي راحت مي شكنه.

 

هم سن وسالاش دور حجله جمع شدن.نگاه همشون يه جورايي پر از ترس و اضطرابه :

اين دفعه نوبت كيه ؟؟

پارسال كه فرامرز مرد بابا ، نه نه اش خيلي آبروداري كردن كه براش حجله نزدن .تازه همه جا پر كردن كه سكته كرده. اما كي باور مي كنه يه پسر 20 ساله سكته كنه!؟

خودم از تو جوب جمعش كرد م .تمام بدنش سوراخ سوراخ بود .اون اولا فقط حشيش مي ك شيد خودم تو جريانش بودم همه فرمي مي كشيد.سيگاري ،قاشقي ،شلم دريايي و...

بعد از مدتي هروئين توي ساعدش تزريق مي كرد .اما بعد توي رون پا و بعد ترها توي گردن .يادم نمي ره سينه اش روسپر مي كرد و تو محل راه مي رفت ومي گفت : ريز مي بينم كسي رو كه از من زرنگتر باشه.

 

 

تلفن زنگ مي زنه .

-الو

-مهموني فردا رديف شد ، پايي يا نه!؟

-آره پام

-فقط بايد درست حسابي بياي.

-من كه نمي خوام قاطي اونا بشم.

-اون جوري تابلو ميشي ، ميندازنت بيرون.

-من يه كاري مي كنم كه هيچي نشه ، خيالت راحت باشه.تو آدرس بده بقيه اش با من.

-فردا ساعت يازده.....مي بينمت.

-باشه.

------------------------------------------------

كسي كه قراره منو با خودش به پاتوق بچه هاي اكس باز ببره دوست يكي از دوستانم هست . روزي كه پسر همسايه مرد پيله كردم كه اصل ماجرا رو برام تعريف كنه اونم قضيه مهماني را گفت :هر چند وقت يه بار با بچه ها جمع مي شن و خلاصه بساط همه چي بر اهه ،اكس ، سيگاري ، هروئين و دختر . پسر همسايه هم از همين مهمونيها شروع كرده بود و حالا با همه خاطره ها وآرزو هايش زير خاك سرد خوابيده است.

------------------------------------------------

در سالن بزرگي نشسته ام روي مبل . هنوز همه مهمانها نيامده اند . آنها هم كه هستند ، دختر و پسر هاي كم سن وسالي اند كه ا كثراً به جاي مدرسه سر از اينجا در آورده اند .ستونها همه از سنگ مرمر تراش خورده و تزئين شده اند . اينجا پاهايم با كف پوش سنگ ايتاليايي احساس بيگانگي مي كن د .آنقدر براقند كه خودم را در كف سالن مي بينم . نگران و رنگ پريده . ديوارها پر از تابلو هاي گران قيمتند . روي مبلي نشسته ام كه ارزشش به اندازه حقوق يك سال يه معلمه.دارم مهمانها رو نگاه مي كن م . لباسهايشان قيمت چهل سال لباسهاي بچه هايي است كه سالي يه بار از تاناكورا خريد مي كنند ! بي اختيار بر مي خيزم و همه سالن و اشياء داخل آنرا نگاه مي كنم.

دوستم زير گوشم زمزمه م ي كند : اين جوري ضايع مي كني ه ا . چرا با دهن باز دور و برت رو نگاه مي كني. بيا يه گوشه بشين تا مهمونا برسن.

روي يكي از همان مبلها مي نشينم . دوستم با سيگار روشن به سمتم مي آيد : بگير تا بيشتر ضايع نشديم اينو بكش . سيگار را لاي انگشتانم مي گذار م . صداي ماشين تو ج ه همه را جلب مي كند. ميزبان با لبخندي بر لب بسوي در ورودي مي رود و بعد دخترها با لباس مدرسه مي آيند . مانتوهاي سرمه اي را از تن در مي آورند و روي مبل ها ولو مي شوند. 2

كم كم تعداد مهمانهاي نوجوان وجوان بيشتر مي شود . صداي موسيقي اوج مي گيرد . پرده ها رو مي كشن د. همه جا تاريك است . چراغهاي چشمك زن روشن مي شوند و سايه ها در هم مي لولند.( درست عين فيلمها ) بعد يواش يواش سيگار ها روشن و سيگاري است كه بار زده مي شه. دود همه جا رو گرفته . صداي خنده هاي هيستريك ناشي از سيگاري ( حشيش) فضا رو پر ميكند. نا گهان براي لحظه اي سكوت همه جا را فرا مي گيرد . يكي از پسرها چيزي را مي اندازد وسط سالن و با صداي بلند مي گويد : اكس بازاش بيان جلو ، اين دفعه مهمون منند . بعد هم يك مشت قرص پاشيد تو هوا.

سكوت شكست . صداي داد و فرياد و خنده تمام فضاي اتاق را پر كرد . سايه روي هم مي غلتيدند و قرص ها را از مشت يكديگر مي قاپيدند.

حالا ديگه همه از حال عادي خارج شده بودند . صداي گوشخراش موزيك آنها را به هيجان مي آورد. به قول معروف هر كسي يه فازي گرفته بود . يكي عين ...خولا نشسته بود با خودش صحبت مي كر د . و يه عده داشتن با دوست دخترا شون مي رقصيدند . و بقيه هر كدوم دست يه دختر و گرفتن به طبقه بالا رفتن. حدس مي زدم براي چي!

اكس سالها پيش توسط كمپاني مرك ساخته شد . از اين دار و براي آرام كردن بيماران رواني استفاده مي كردن د . اما بعد از آزمايشات متعددي معلوم شد اين دارو صدمات جبران ناپذيري برسلولهاي مغزي انسان وارد مي كند. به همين دليل مصرف آن ممنوع شد.

-------------------------------------------------------------------

اینه درد جامعه ما

نه چیزایی که اینروزا واسش طرح میزارن!!!!!!!

  • Like 27
لینک به دیدگاه
  • 11 ماه بعد...
اون دود رو بذار کنار :ws54:

نبشه :smiley (18):

خوب الان خودتم نکش دیگه

 

واقعا خیلی ناراحت میشم که میبینم جوونهامون اینجوری زندگیشون تباه میشه..........:ws44:

:smiley (18):

 

ناراحتی دوره زمونش گذشته به سلامتی و میمنت

  • Like 1
لینک به دیدگاه

:smiley (18):

ای روزگار

با هر جور آدمی نشستم

انقد پای بساط رفیقا نشستم که بخوری شدم اما لب نزدم

بهترین دوستمو آوردم خونه ترکش دادم

کراکی بود

داشت فلج میشد

اما خوب خوب شد

مدتی مراقبش بودم سالم سالم بود

بهترین دوستم بود

بهش گفتم اگه دوباره لب بزنی نه شیخ نه تو.... آخه رفاقت براش خیلی با ارزش بود.

آخرش از تهران رفت شهرشون

فهمیدم بازم لب زده به اون لعنتی

رفاقتمونو گذاشتم کنار

دیگه راهی برام نبود.

فقط عیدا باهم حرف میزنیم برای تبریک. همین

اون رفاقت شبانه روزی شد سالی یه زنگ یا شاید اون زنگ بشه اسمس:icon_pf (34):

:smiley (18):

  • Like 9
لینک به دیدگاه

و این است دستاورد مملکت ما فساد رو از تو خیابان ها جمع کردند و بردند جایی که هیچ کنترلی روش ندارند و در اینجا جا دارد که بگم واقعا خسته نباشید ای رواج دهندگان فقر و فحشا

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...