رفتن به مطلب

ریشه شناسی نام شهرها


ارسال های توصیه شده

ریشه‏ی نام ساوه

در ریشه یابی نام ساوه هم سخنی و هم اندیشی میان سخندانان نیست . مینورسكی در مقاله ساوه در چاپ نخست دائرة المعارف اسلام طلا تكه یا خرده های زر معنی کرده است.

برخی گویند ساوه تغییریافته واژه « سه‌آبه» به معنای مکانی با سه رودخانه است.

ساوه در متون كهن نظم و نثر و فرهنگهای فارسی باج و خراج است و زری است كه پادشاهان نیرومند از پادشاهان کم توان می گیرند.

 

گروهی نام آن را برگرفته از واژه اوستایی "سَوا" و یا واژه پهلوی "سَوَکا" دانسته‌اند.

در شاهنامه فردوسی نام ساوه به عنوان خویشاوند کاموس کُشانی آمده است و برخی نام ساوه را نام این پهلوان می دانند.

یکی خویشِ کاموس بُد ساوه نام

سرافراز و بر جای گُسترده کام

وز ایرانیان ناموَر مرد چند

به دژ ماند با ساوه ارجُـمند

بیامد ز راه هری ساوه شاه

اَبا کوس و پیلان و گنج و سپاه

 

امّا نظری دیگر نیز هست که در پی یافتن ریشه ای تُرکی برای نام ساوه است. نام شهر ساوا (ساوه) منتسب به پادشاه اسطوره ای توران زمین كه از او در ادبیات فارسی به نام "ساوه شاه" یاد شده می باشد . گونه نخستین این نام سابا است. این نام به معنی جنگجو (بن مصدر سابا.ماق، ساوا.ماق) و یا مدافع (از بن مصدری ساب.ماق، ساو.ماق به علاوه پسوند ا است.

ساوه در روزگار پارتیان با نام (سواكینه) یكی از جایگاههای مهم میان راهی و در سده هفتم پیش ازمیلاد یكی از دژها و جایگاههای سرزمین ماد به شمار می رفته است.

در جریان حمله مغول در سده هفتم هجری آسیب فراوان دید , مغولان شهر را ویران كردند و همه مردم آن را از دم تیغ گذراندند . تاریخ طبری کهن ترین تاریخی است که نام ساوه در آن آمده است. در پایان روزگار ساسانی ودر آغاز دوره اسلامی یعنی سال 22 هجری ساوه جزو ایالت کوهستان یا جبال بوده است.

در سال 617 هجری قمری برابر 1220 میلادی شهر ساوه به دست مغولان ویران و مردم آن کشتار شدند . در فاصله دو سده با گذشت زمان ویرانیهای ناشی از حمله چنگیز و ایلخان تیمور مرمت گردید و به دلیل بودنِ بر سر شاهراههای ایران دوباره آباد شد.

حمدالله مستوفی درباره ساوه چنین نوشته است : « در اول در آن زمین بُـحَیره(دریاچه) بوده و در شب ولادت رسول اکرم (ص) آب آن به زمین فرو شد و آن از مشروبات بوده است و بر آن زمین شهری ساختند. بانی آن معلوم نیست و در حمله مغولها باروی آن دچار خرابی شد... هوایش به گرمی مایل است و آبش از رودخانه مزدقان و قنوات مشروب می شود.»

 

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 74
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ریشه ی نام سَراب (خیاو)

 

نام کهن این شهر خیاو بود. خیاو واژه‌ای ایرانی و پیوندی از خی (خیک آب، حوضه) + آو (آب) است. در دامنه سبلان، شهر و منطقه ی سراب حالت سرچشمه آب را دارد و منطقه ی خیاو حالت محل گردآمدن آب را دارد.

ریزآبه‌های سبلان به سوی خیاو می‌آیند و این منطقه سفره‌های زیرزمینی خوبی دارد. واژه ی خیاو در زبان‌های ایرانی جای پرآب و درخت و گذر از میان آب و درخت را به یاد می آورد و ریشه ی واژه ی فارسی خیابان و محله ی خیابان تبریز نیز از همین واژه ‌است.

برخی را نیز سخن آن است که : سراب مانند بسیاری از شهرهای ایران در کنار رود ساخته شده است پس شاید نام خودش را نیز از این جهت گرفته باشد یعنی به دلیل وجود آب‌های فراوان که از دامنه کوه‌های سبلان و بزقوش در دشت سراب روان می‌شود.

یاقوت حموی این شهر را «سراو» یا « سرو» نوشته و گوید در سال ۶۱۷ هجری مغولان به آن شهر حمله کردند و آن شهر ویران شد و بیشتر مردم کشته شدند. تاریخ نویسان سراب را سراو نوشته اند که در کنار رودخانه سراو بنا شده و از این نام اسم شهر را سراو یا سراب گذاشته اند. جغرافی نویسان قدیم به جای نام سراب واژه ی سرالو را نوشته اند.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

 

ساری

شبه گفته ابن اسفنديار، فرخان بزرگ که از اسپهبدان مازندران بوده و در سده ی نخست هجری می زيسته، اين شهر را به نام فرزندش سارويه ساخته است.

ساری ازشهرهای باستانی مازندران است. بناى شهر را به توس پسر نوذر نسبت می دهند. آرامگاه ايرج، سلم و تور، فرزندان فريدون را در ساری ياد کرده اند. منوچهر، شاه پيشدادی به خون خواهی پدر خود ايرج عموهايش سلم و تور را کشت و آنان را در کنار آرامگاه پدرش در ساری دفن کرد.

 

لینک به دیدگاه

 

ریشه‏ی نام شیراز

 

نام شهر شیراز برگرفته از نام قلعه‌ای در اطراف شیراز کنونی در محل قصر ابونصر است. آن گونه که پیدا است در هنگام ساخت شهر نام این قلعه بر شهر شیراز نهاده شده‌است.

در کاوش‌های باستان‌شناسی در تخت جمشید ، به سرپرستی جورج کامرون در سال ۱۳۱۴ خورشیدی به پیدایش خشت‌ نبشته‌هایی عیلامی انجامید که بر روی چند قطعه از آن‌ها به قلعه‌ای بنام « تیرازیس» یا « شیرازیس» اشاره شده‌است. همچنین مهرهایی مربوط به پایان روزگار ساسانی و آغاز اسلام، در کاخ ابونصر یافت شده‌است که حاوی نام «شیراز» می‌باشد.

ابن حَوقَل، جغرافی‌دان مسلمان سده چهارم هجری، وجه تسمیه شیراز را همانندیِ این سرزمین به اندرون شیر می‌داند؛ چرا که به قول او عموماً خواربار جاهای دیگر بدان‌جا برده می‌شد و از آن‌جا چیزی به جایی نمی‌بردند.

براساس پژوهش تدسکو شیراز به معنای مرکز انگور خوب است.

در افسانه ها آمده است كه شیراز فرزند تهمورث (از پادشاهان سلسله پیشدادیان) شهر شیراز را بنیان نهاد و نام خود را بدان بخشید. به روایتی دیگر ، نام این دیار، « شهرراز » بوده كه به اختصار «شهراز و شیراز» گفته شده است.

به نوشته كتاب "صورالاقالیم، به دلیل وجود دام های بسیار در دشت این سرزمین، آنجا را «شیرساز» نامیده اند.

در شاهنامه فردوسی در باره شیراز روزگار کیانیان این سروده آمده است.

 

دو هفته در این نیز بخشید مرد

سوم هفته آهنگ شیراز كرد

هیونان فرستاد چندی ز ری

سوی پارس، نزدیك كاووس كی

 

 

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام شانْـدیز

در کتاب مطلع‌الشمس از اعتماد السلطنه درباره ریشه نامگذاری این شهر چنین آمده، شاندیز را قبلا «شاه‌دژ» یا «شاه‌دیز» به معنای شاه ‌قلعه می‌نامیدند و در آغاز مردم شاندیز به خاطر در امان بودن از یورش راهزنان و نیز استفاده از جایگاه منطقه‌ای در بالای تپّه‌ای مشرف به رودخانه و در قلعه شاندیز ساکن بودند و از سالهای ۷۸۰ تا ۸۰۰ هجری قمری به جای کنونی شهر کوچ کردند.

روضه الصفا شاندیز را شاهان دژ نامیده به معنی قلعه شاهان.

حافظ ابرو در سده نهم در کتاب جغرافیای تاریخی خراسان از شاندیز با نام شاندز یاد کرده است و با گذشت زمان این واژه دگرگون شده و به گونه امروزی (شاندیز) در آمده است.

 

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ریشه ی نام شوط در آذربایجان غربی

 

این نام برگرفته از کلمه « آشوط » به زبان ارمنی است.

هرچند که امروزه هیچ ارمنی زبانی در این شهر زندگی نمی کند. این ناحیه در گذشته ی دور ساکنان ارمنی زبان داشته‌است.

امروزه نامهای شهرها و آبادیهای بسیاری در اطراف شوط و ماکو می‌توان پیدا کرد که ریشه ارمنی دارند؛ مانند همه روستاهایی که به «جوق» ختم می‌شوند: باغچه جوق، آوا جوق، قلاع جوق.

در زمان پهلوی نام شهر در اسناد دولتی به شاه آباد تغییر یافت، اما پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ بار دیگر شهر به همان نام پیشین خود نامیده شد.

 

لینک به دیدگاه

 

شهرکرد

 

به احتمال بسیاراز آنجا که در گذشته گروهی از کردها در اینجا ساکن بوده‌اند از این رو این منطقه را دهکرد نامیده‌اند. دهکرد در 1314 هجری به شهرکرد تغییر نام یافت.

دهکرد (شهرکرد امروزی) در قرن هفتم هجری قمری بخشی از قلمرو اتابکان فارس و لرستان بود. بعدها گسترش یافت و در شهریور ۱۳۱۴ شمسی از دهکرد به شهرکرد تغییر نام یافت. واژه «دهکرد» از دو بخش «ده» + «کرد» تشکیل شده‌است.

این منطقه بدین سبب دهکرد نام گرفته‌ که احتمالاً در گذشته گروهی از کردها در این‌جا ساکن بوده‌اند از این رو این منطقه را دهکرد نامیده‌اند. در کتاب «ایران باستان» از ژوزف ویسهوفر محقق و شرق‌شناس آلمانی آمده‌است که شاپور دوم در نامه‌نگاری‌های خود نام شهریار «دژگـُرد» را که دژی استوار در منطقه کوهستانی زاگرس بوده، آورده ‌است. «دژگـُرد» با تغییر حروف «ژ» و «گ» که در زبان عربی فصیح وجود نداشته، به «دهکـُرد» تغییر کرده‌است. در منطقهٔ اصفهان و چهارمحال و بختیاری و لرستان وجود مکان‌های نظامی، کاملاً قابل تشخیص است. همانند «چَمگـُرد» (چَمگـُردان امروزی)، «دژگـُرد» (شهرکرد امروزی)، «چـِلگـُرد» (چـِلگـِرد) .

در سال ۱۳۱۴ خورشیدی، دهکرد از دهستان به شهرستان تبدیل شد و با تغییر واژه «ده» به «شهر» نام شهرکرد بر آن نهاده شد.

 

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

ریشه ی نام طَبَس (تَبَس)

 

 

واژه ی دیرینه ی طبس در متون تاریخی به صورت (تابه آ) و (تبَــَس) آمده است و از ریشه تَـفس و تَـفسیدن و تَـبسیدن به معنی داغ شدن است و در پیوند با تبش به معنی تابش و تابیدن (تافتن) طبس عربی شده آن است و داغ بودن و محل تابش و گرما معنی می دهد. پس طبس از ریشه تابیدن و به معنی جای گرمسیر و سوزنده می باشد که با توجه به شرایط آب و هوایی شهر واژه ای با معنا برای نام شهر گرمسیری و کویری طبس می باشد.

طبس نیز مانند طهران و طوس و اصطهبان باید با (ت) نوشته شود زیرا نامی فارسی است نه عربی.

 

ابن فندق در تاریخ بیهق می نویسد: طبس در اصل (تبشن یا طبشن) بوده و به معنای چشمه آب گرم است و نویسنده کتاب سنگ هفت قلم [دکتر باستانی پاریزی]، آن را واژه ای کهن می داند و به معنای آبگرم و چشمه جوشان می گیرد.

در سنگ نبشته داریوش هخامنشی از جایگاهی که طبس در آن بوده با نام «اساگارتی یه» یاد شده است.

هرودت تاریخ نویس یونانی مردم آن را از پارس دانسته که به پارسی سخن می گفتند و از راه شکار گورخر و آهو ، روزگار می گذراندند.

لینک به دیدگاه

 

طرقبه: راه خوب ( طُرُق + بــِه )

 

اصل این اسم تروغبذ از تروغ + بذ به معنی آبادی بزرگ است.

پسوند بد و بذ و پت در پارسی باستان برای غیر آدمی و به معنی بزرگ آمده است.

درباره وجه تسمیه و علت نامیدن این شهر (طرقبه) باید گفت: که نام قدیمی این شهر تروغبذ بوده است. پس از سلطه اعراب مانند بسیاری از اسامی دیگر معرب شده است. در کتاب شهر مشهد تالیف سید محمد کاظم امام چنین آمده است. شهر تروغبود نام این شهر نیز در مصادر مختلف قدیمه و جدیده ترغود، ترعبه؛ طرق و طرقبه نوشته شده است. اصطخری در مسالک الممالک و ابن حوقل در کتاب صبورة الارض یکی از شهرهای طوس را بردعور نوشته اند و ابن رسته اصفهانی در کتاب الاعلاق النفیسه یکی از شهرهای طوس را بردع نام برده است و در برخی مصادر دیگر نام این شهر را به اشکال دیگری مانند برعو و برعوز و ... نیز نگاشته اند.

حافظ ابرو نام یکی از کشتزارهای مهم شهر مشهد را مزرعه برده نوشته است. بی گمان کلمات بردغور، برده، بردع همه یک کلمه بوده و به دست نساخ اندکی تحریف شده است و این شهر بعدها ترغبه و طرقبه نامیده شده است.

 

با توجه به تغییرات محلی طرق به معنی راه و طرقبه را می توان راه خوب و نیکو تعبیر کرد چرا که سابقا راه مشهد به نیشابور از این مسیر بوده و بر راه جلگه برتری داشته که دارای امنیت بیشتر و هشت فرسنگ نزدیکتر از راه دست است. منقول است که زوار کربلا و مشهد که از شمال مشرف می شده اند از این راه استفاده می کرده اند. در کتاب سه سفرنامه آمده است : و یوم یکشنبه بیست و ششم را وارد دررود شدیم و آنجا کثرت زوار بسیاری بود به حدی که راه و جا نبود و آن شب را در آنجا به سر بردیم و یوم دوشنبه بیست و هفتم روانه طرقبه شدیم و از دررود تا طرقبه شش فرسنگ بود و شب را در طرقبه به سر بردیم و یوم سه شنبه بیست و هشتم را وارد مشهد شدیم.

با توجه به مطالب فوق راه عبور زوار و مسافران مشهد از نیشابور به طرقبه بوده است. اما اخیرا پژوهشی در خصوص ریشه یابی کلمه طرقبه توسط یکی از محققین منطقه انجام پذیرفته که عین مطالب ایشان نقل می شود.

شهاب الدین یاقوت حموی «612 ه.ق» در کتاب المعجم البلدان طرقبه را به عنوان ناحیه طوس ذکر میکند. در این منطقه چهار شهر به فواصل دو بزرگ و دو شهر کوچک به نام های تابرات (طابران)نوشان (نوغان) رادکان و تروغبذ که طرقبه بوده است. شهر طرقبه از جمله آبادیهای بزرگ طوس قدیم بوده که در میان دامنه های سرسبز بینالود واقع گردیده است. ترغبذ از ترق و بذ به معنی آبادی بزرگ است. پسوند بد و بذ و پت در پارسی باستان برای غیر انسان به معنی بزرگ آمده است. طرقبه در اصل تروغبذ بوده و ترغبذ و ترغوذ در طول سالیان متمادی تطور لفظی پیدا کرده اند و به ترغبذ و ترعبه وطرقبه تبدیل شده اند.

 

بعضی افراد به دلیل نداشتن ریشه و تاریخچه طرقبه آن را به معنی راههای بهتر بیان کرده اند و گفته اند:‌طرق جمع مکثر طریق و «به» به معنی بهتر است در نتیجه معنی راههای بهتر می باشد و این موضوع به سفر ناصرالدین شاه شاه قاجار به این دیار برمی گردد. راه نیشابور به طوس از دشت و کوه بوده است به خصوص در فصل بهار و تابستان راه کوه انتخاب می شده است و به دستور ناصرالدین شاه یا کسان او این راه مرمت می شود و چند رباط برای مسافران بنا می شود‌(هنوز بقایای یکی از آن رباطها در اول رودخانه جاغرق و اول رودخانه خرو موجود است) بعد از اینکه این راه بازسازی می شود و توسعه پیدا میکند تطور نهایی بر نام ترغبذ صورت می گیرد و به شکل کنونی طرقبه مرسوم می شود. به هر حال زنده بودن اسامی این سرزمین ییلاقی به دلیل داشتن بهترین انسانهای اهل علم و هنر و معرفت و کار بوده است. در سفرنامه های بعد از ظهور اسلام و کتب تاریخی هر جا از آبادیهای بینالود سخن به میان آمده است قبل از هوای مطبوع و کشش زیبای طبیعت از انسانهای بزرگوار آن به عظمت یاد کرده اند. از جمله شیخ ابی سعید ابی الخیر و امام محمد غزالی از کسانی هستند که به توصیف مردم این دیار به خصوص عارفان ترغبذی پرداخته اند.

در جلد دوم مطلع الشمس که از مولفات صنیع الدوله محمد حسن خان است «1302 ه.ق) تابران و نوغان رو دو شهر بزرگ طوس ذکر کرده تس و چون هفت قرن پس از البلدان نوشته شده، معلوم می شود که در این زمان این دو شهر فوق العاده بزرگ شده و به یکدیگر متصل گشته است. در حالیکه شهرهای کوچک فعلی «رادکان و تروغبذ» بر آن باب از پیشرفت نرسیده اند لذا آنها را از ییلاقات خوب مشهد با جزئی تغییر در املاء ذکر کرده و صنیع الدوله ملتزم رکاب ناصرالدین شاه در سفر مشهد بوده و از نقاطی که خط سیر ملوکانه بوده دیدن کرده و وضع جغرافیایی آن نقاط را به رشته تحریر در آورده و در مقدمه کتاب ذکر میکند که شاه از ییلاقات خوش آب و هوای مشهد دیدن کرده و مدتی در آن اقامت گزیده است.

این مطالب از سایت طرقبه آنلاین بدون تصرف برگرفته شده است :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

 

فومن : پناهگاه اندیشه

 

ریشه نام فومَن ( پناهگاه اندیشه )

در زندگی نامه برخی نامداران این سرزمین از جمله شیخ علی فومنی ، این نام با «پ» آغاز می شود : اگر نام پومن را پیوند دو واژه « پو + من » بدانیم ، نامی خواهد بود پیوند یافته از« پوش» به معنی پناه دادن در اوستا و « مَن » به معنی اندیشیدن ، شناختن ، به یاد آوردن و دریافتن است و پومن یعنی پناهگاه اندیشه .

در گاتهای اوستا «پئو» یا « فو» به معنی فرا ، پیش ، در آغاز نیز آمده است . پس فومن یعنی آغاز اندیشه .

1- ساخت شهر فومن را برابر یک داستان به فام بن سام بن نوح که یکی از نوادگان حضرت نوح به شمار می آید نسبت می دهند که البته افسانه ای بیش نیست.

2- برخی گویند چند صد سال پیش بازرگانی روسی به نام فیامین که به این منطقه آمده بود، بعدها در این شهر ماندگار شد و حکومت این منطقه را به دست آورد و شهر به نام او نامیده شد . نام فیامین در هیچ یک از منابع تاریخی و جغرافیایی یافت نشده است و این سخن پذیرفته نیست.

3- برخی گویند : شاید فومن برگرفته از واژه « بهمن » باشد که در اوستا به صورت« وهومنا » و در زبان پهلوی به صورت « وهومن» آمده و کم کم فومن شده است. زرتشت کاویان پور در مقاله ای چنین آورده است : فومن یا نومن یا فومنا یا درست تر بگوییم نومنا که فنامن نیز خوانده می شود ، نسبت نزدیکی به واژه « بهمن » دارد که با گذر زمان بدین صورت درآمده است .

4- شادروان حاج علی کوکبی سردفتر پیشین اسناد رسمی شهر فومن به نقل از پدربزرگش چنین بازگو نموده که نام این ناحیه در ابتدا « بیه پس » بود .مردم تصمیم می گیرند نامی برای آن برگزینند از این رو به قرآن رجوع می کنند که آیه 61 سوره بقره {و فومها و عدسها و بَصَلها } می آید که واژه فومها برای نام این شهر برگزیده می شود که به مرور به فومن تبدیل می شود.

5- برخی نام فومن را برگرفته از واژه های اوستایی می داند. "پو" که بعدها به "فو" تبدیل شده در اوستا با معانی "در آغاز" و واژه "پوئی" در اوستا به معنی "پناه بخشیده" به کار رفته است. واژه "من" نیز به معنای " اندیشیدن"، است. بر این اساس نام فومن که همان پو+ من است به معنای "نخست اندیشه" و یا "پناه اندیشه" می باشد.

6- افشین پرتو در کتاب "تاریخ گیلان از آغاز تا برپایی جنبش مشروطه" می گوید : « فوم یا پوم یا بهتر بگویم پهومpehom واژه ای در زبان پهلوی شمالی است و در این زبان به سیر در گویش باختری اش پهوم و در گویش خاوری اش که زبان های گیلکی و دیلمی و تالشی و تاتی برگرفته از آنند فوم یا fhom می گویند و با افزوده شدن پسوند مکانی ان یا( ُن ) به انتهای آن معنی این واژه را جایی که در آن سیر می کارند کرده است. البته این بدان معنا نیست که در آن جا سیر ی کارند یا سیر زیاد است بلکه ارجمند بودن سیر به گونه ای که آن را در روی سفره هفت سین نیز می نهند سبب نهادن این نام بر آن شده است. »

 

القاب شهر فومن در گذر تاریخ

1- دارالاماره: دار به عربی خانه است و اِمارة یعنی فرماندهی. دارالإمارة یعنی مرکز فرماندهی .

2- فومن المبارک: بر بسیاری از سکه های قدیمی منسوب به دوره قاجار که در دارالضرب فومن ضرب گردیده چنین عنوانی دیده می شود.

3- شهر مجسّمه ها: این لقب تنها لقبی است که امروزه به کار می رود و از دهه پنجاه به این شهر داده شده است. مهم ترین مجسمه های شهر فومن عبارتند از مجسمه آناهیتا ( الهه آب و روشنایی ایران باستان ) مجسمه چهاردختران ( نشان دهنده محصولات شهر شامل برنج، توتون، چای و کلوچه ) و مجسمه شکاربانان. این مجسمه ها در زمان شهردار خوش ذوق گذشته این شهر "نصرت الله فرهی" و به دست پیکرتراش و نقّاش استاد غلامعلی ارژنگ در سال های 1353 تا 1355 ساخته شد.‎

لینک به دیدگاه

 

قصرِ شیرین

 

 

داستانی در این باره هست که می گوید خسرو پرویز ساسانی در اینجا کاخی برای شیرین یعنی معشوقه اش ساخته بود . هنوز ویرانه های این کاخ در نزدیکی مرز عراق به جای مانده است.

 

نام قدیم قصرشیرین دستجرد یا دستگرد بوده و یونانی ها آنرا آرتْـمیتا می نامیدند. (آرت : معماری، هنر + میتا : ماد)

 

 

لینک به دیدگاه

 

قلعه رودخان فومن

چون این قلعهٔ تاریخی در کنار رودخانه‌ای ساخته شده‌ ، به نام قلعهٔ رودخان خوانده می‌شود. واژهٔ « رودخان » کوتاه شده « رودخانه» است. این قلعه در دوران‌های تاریخی به نام‌های «قلعهٔ هزارپله » ، «حسامی» ، «***ار» ، «سگسار» و «سگسال» نیز خوانده شده‌ است.

لینک به دیدگاه

 

کاشان

 

درمورد ریشه ی نام کاشان هم سخنی و هم اندیشی نیست.

چند سخن در باره ریشه نام کاشان:

1ـ از آنجا که این شهر مرکز ساخت بهترین کاشیها بوده آن را کاشیان و کاشان نامیده اند.

2- گروهی از باستان شناسان پس از حفاری های باستان شناسی در تپه های سیلک به این نتیجه رسیده اند که نام کاشان برگرفته از واژه کاشو یا کاسو است و آن نام قومی کهن بوده که در میان دورود (بین النهرین) می زیسته اند و سپس به این سامان کوچیده اند و نام سرزمین آنها کاسیان یا کاشیان خوانده شده است.

3ـ ملک الشعراء بهار در دیوان خود ریشه نام کاشان را پرستشگاه و جایگاه جشن و دل آسایی دانسته است.

ملک‌الشعرای بهار می‌گوید:

لفظ کاشان و کاشانه به لغت‌های قدیم معبد و جایگاه جشن و دلاسایی بود.

و در جای دیگر نیز چنین می‌گوید: کاش و کاشان و کاشانه نیز که از اسامی بتخانه‌ها است به معنی نوعی از مسکن شد، و نیز اسم خاص شهرها گردید.

4ـ نویسنده ی کتاب فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی می نویسد: کاشان به خانه های تابستانی گفته می شود که با چوب و نی ساخته می شد.

5 ـ نویسنده کتاب آثار تاریخی کاشان و نطنز می نویسد: چون نخستین جایگاه آبادانی در این ناحیه به دستور پادشاهان اساطیری در کنار چشمه فین ساخته شده آن را کی آشیان یعنی جایگاه شاهان گفته اند.

( کی‌آشیانï کیاشیان ïکیاشان ïکاشان)

6- گروهی گویند با در نظر گرفتن معنی واژه های کاس، کاسه و کاس آب و جایگاه کاشان در گذشته این واژه می تواند گرفته شده از کاس باشد که در اصل کاسان و به مرور زمان به کاشان تغیر شکل یافته است.

7- برخی از نویسندگان دوره‌های اسلامی گفته‌اند که کاشان در اصل چهل حصاران بوده، در زمان هارون الرشید عباسی به خواهش مردم آنجا، زبیده خاتون همسر خلیفه دستور ساختن شهر و برج و باروی آن را می دهد. چونکه از آغاز برای نقشه دیوار شهر جای آن را کاه اَفشانی کرده بودند از این روی کاه اَفشان و کم کم کاشان شد.

( کاه اَفشان ï کاهَفشان ï کاهْشان ï کاشان )

 

8- برخی ریشه کاشان را کاسان و برگرفته از نام قوم کهن کاسی می دانند. قومی که کاسپین (دریای مازندران) نیز به نام آنان است . (کاسان ï کاشان)

آخرین سخن نزدیک تر به حقیقت می نماید.

لینک به دیدگاه

 

کازِرون

 

گروهی از كازرونی ها دلیل نامگذاری و ریشه نام كازرون را از «كوه زرّان» می دانند و بر این باورند که از آنجاکه كوههای آن به خاطر داشتن درختان و میوه ها و منابع جنگلی، زر خیز است، آن را «كوه زرّان» نامیده اند و به صورت « كازرون » تغییر یافته است.

برخی نیز کازرون را شهر گازُرها معنی می کنند . کازرون ï گازُران ï شهر گازرها = شهر شویندگان

این گروه می گویند : نام كازرون ، از« گازران» و «گازرون» گرفته شده است، زیرا در زمان دیلمیان كه كارخانه های پارچه بافی در كازرون پارچه های «توزی» و «دبیكی» را می بافت و صادر می نمود ، دوازده هزار گازر یعنی شویندگان الیاف كتان ، در این شهر زندگی می كردند. همین سبب این شهر به شهر گازران یعنی شهر گازرها نامیده شده بود، نام گازران در برخی متون به شکل «گازران» و «كازران» آمده. «گازران» در تلفظ به صورت «گازرون» و «كازرون» دگرگون شد و اكنون نام «كازرون» برجای مانده است.

سخن نخست در ریشه نام شهر درست تر و زیبنده تر می نماید.

لینک به دیدگاه

 

کاشْـمَـر

 

نام کاشمر و ترشیز در گذر تاریخ دستخوش دگرگونیها شده‌است:

کشمر، کیشمر، کشمیر، کشمار، کاشیفرنیا و کاشمر

در سال ۱۳۱۳ هجری خورشیدی از ترشیز به کاشمر تغییر نام یافت.

کاشمر و ترشیز پیشین، از گذشته‌های دور تا کنون دچار دگرگونی نام شده‌ است. در بررسی نام این شهر به بیش از بیست نام برخورد شده‌ است، که با یک جمع بندی می‌توان تمامی آنها را در واژگان « کاشمر»، «ترشیز»، «بست» و «سلطان آباد» خلاصه کرد.

برخی بر این باورند که «کاش» برگردانیده شده «کاج» است و این یاد آور سرو بزرگ و سرشناس این سرزمین است. بر پایه داستانی در کاشمر امروزی میان گشتاسب کیانی و زرتشت دیداری روی داده‌ است. وقتی که گشتاسب کیانی، دین بهی را پذیرفت، زرتشت نخستین آتشکده خود را در قلمرو فرمانروایی کیانی پی ریخت و در برابر در این آتشکده درخت سروی را که تبار بهشتی داشت ، با دست خودش کاشت تا همین سرو را بر ایمان شاه گواه بگیرد. بر هر برگ این سرو نام گشتاسب نقش بسته بود و چون درخت اوج گرفت ، شاه نیز بر گرد سرو بهشتی، تالار بزرگی ساخت تا سرو را گرامی بدارد.

مُعزّی شاعر سده پنجم می سراید:

تُـرک نزاید چو تو به کاشغر اندر

سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر

 

فردوسی حماسه سرای سروده اند :

همه نامداران به فرمان اوی

سوی سروِ کاشمر نهادند روی

 

داستان زیر برگرفته از نسک دانشنامه مزدیسنا است و چنانکه در شاهنامه از زبان فردوسی بزرگ نقل شده است ، احتمال آن وجود دارد که در منبع پهلوی خدای نامه نیز آمده باشد. کاشمَر یا کَشمَر همان تُـرشیز کهن است.

«گویند زرتشت، دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کاشت، یکی در دهکده کشمر و دیگری در دهکده فریومد از روستاهای توس (طوس) خراسان. به مرور این درخت بلند و ستبر و پرشاخ شده و دیدن آن موجب شگفتی بینندگان می شد . چون وصف این سروها در مجلس متوکل عباسی، خلیفه عهد بیان شد او که مشغول به عمارت در جعفریه سُـرّش مَن رَأی مشهور به سامره بود به خاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده، به بغداد بیاورند. حکمی به طاهربن عبدالله بن طاهر ذوالیمینین نگاشت که آن درخت را قطع کرده در گردونها نهند. شاخهای آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده و برسانند. چون زرتشتیان از آن اطلاع یافتند، پنجاه هزار دینار به طاهر پیشنهاد کردند که درخت را قطع نکند چراکه نشانی است آشکار از بزرگواری زرتشت. عبدالله قبول نکرده به قطع درخت حکم کرد و استاد حسینِ نجار نیشابوری مأمور بریدن سرو شد. دور آن درخت بیست و هفت تازیانه و هر تازیانه ارشی و ربع ارشی بوده است و گفته اند که در سایه آن درخت ، زیاده از ده هزار گاو و گوسفند قرار می گرفتند و چون درخت بیفتاد در آن حدود زمین بلرزید و به کاریزها و بناها خلل راه یافت و اصناف مرغان بیرون از حد و حصر از شاخسار آن درخت پریدن کردند؛ چنانکه آسمان پوشیده گشت و مرغان به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند و صدای مختلف در می آوردند.»

ابوالحسن علی بن زید بیهقی، در تاریخ بیهق چنین ادامه می دهد: «وقتی که آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی وحوش و سباع در آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغان گوناگون در آن مأوی داشتند که اعداد ایشان کس در ضبط حساب نمی تواند آورد. چون بیوفتاد ، زمین بلرزید و نماز شام، انواع و اقسام و اصناف مرغان بیامدند؛ چندان که آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری کردند و گوسپندان که در ضلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند . پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن، تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند . آن روز که به یک منزلی جعفریه رسیدند ، آن شب، غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و از آن برخورداری نیافت و آن، بر یک منزلی جعفریه بماند تا عهدی نزدیک و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود- ابوالطیب طاهر- و هرکه در آن سعی کرده بودند، از جمله پیش از حولان حول هلاک شدند . درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب هیچ کس نماند واین از اتفاقات عجیبه است!»

 

در باره کاشمر و این سرو شعرا اشعاری دارند. فردوسی می فرماید:

یکی سرو آزاده را زردهُشت

به پیش در آذر اندر بکُشت

نبشتش بر آن زاد و سرو سهی

که پذرُفت گُشتاسب دین بِـهی

فرستاد هرسو به کشور پیام

که چون سرو کشمر به گیتی کدام

ز مینو فرستاد زی من خدای

مرا گفت از اینجا به مینو گرای

کنون جمله این پند من بشنوید

پیاده سوی سرو کشمر روید

 

باید دانست که درخت سرو از دیر باز علامت و نشانه ایران باستان بوده است. اینکه در قالیها، فرشها و مانند اینها نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده می شود، نشانگر همان فرهنگ باستانی است.

گروه دیگر گویند: واژه کَشمَـر به معنای آغوش مادر است،

واژه «کَش» امروزه در کُردی به کار می رود و در شاهنامه نیز آمده است.

با گذشتن از گونه های کیشمَر و کِشمار، سرانجام به گونه کاشمَر در آمده ‌است.

لینک به دیدگاه

 

کنگان

نظریه ی نخست آن است که کنگان به معنی فرورفتگی خشکی در دریاست.

نظریه ی دوم در خصوص معنای کنگان آن است که: گفته می شود کنگان یا گنگان واژه ای مانند واژه ی رود مقدس گنگ در هندوستان است به معنی مقدس و واژه ای سانسکریت است.

لینک به دیدگاه

کرمانشاه

 

 

پیش ازهر چیز بدانیم که تلفظ درست نام این شهر کِرماشان است نه کرمانشاه و هنوز هم سالخوردگان و آنانی که کردی را شیوا و رسا بر زبان می آورند بدین شهر کرماشان می گویند. کرماشان نیز در اصل «کِرماچان» بوده و «کرماشان» گونه فرسایشی ِ «کرماچان» است.

 

برخی نیز می پندارند ریشه ی این نام «کرمانجان» است. کرمانج نام کردهای ترکیه، بخشی از عراف و نیز کردهای سوریه و کردهای شمال خراسان و بخشی از جمهوری ترکمنستان و گروهی نزدیک دماوند است است؛ اما خوب است بدانیم کردی کرمانجی با کردی جنوبی (یعنی کردی ایلام و کرمانشاه و لکی در لرستان و جنوب استان همدان) بسیار فرق دارد.

 

کرمانشاه نام رسمی و دولتی این شهر است. در اشعار محلی کردی فقط نام کرماشان شنیده و دیده می شود.

 

 

مثال:

کرماشانیگم وه دیل گریامه وه حکمِ دوسم زنجیر کِریامه

*من کرمانشاهیم به اسیری گرفته شده ام به حکم دوستم یعنی شیرین زنجیر شده ام.

یه کِرماشانه چاله زَمینه سرحد ایرانه و جاگِـی شیرینه

*این کرمانشاه است زمینش پست است. مرز ایران است و جایگاه شیرین است.

خوه م کرماشانی یارِم قصریه خاطر خوای بیمه تقصیرم نیه

* خودم کرمانشاهی یارم قصر شیرینی است. خاطر خواهش شده ام و تقصیرم نیست.

 

 

کرماشان در متون اسلامی و عربی قَرمَسین و قِرماسان آمده و نگاهی به قرماسان و قرمسین نشانگر همان کرماشان است. کرماشان یعنی سرزمین رعایا. دیار کشاورزان. الف و نون آخر این نام نشانه ی نسبت است.

برخی می گویند:

ساخت‌ شهر كرمانشاه‌ به‌ بهرام‌، شاه‌ ساسانی‌ منسوب‌ است‌ كه‌ در روزگار پدر فرمانروایی‌ ایالت‌ كرمان‌ را داشت‌ وبدین‌ جهت‌ به‌ «كرمانشاه‌» لقب‌ یافته‌ بود.

اما بنده این نظر را قبول ندارم؛ زیرا چنین چیزی در تاریخ نیامده است .خود کرمانشاهیان گرامی اگر نظری دارند بنده را ارشاد نمایند.

 

وبلاگ عادل اشکبوس

 

لینک به دیدگاه

 

گیلان غرب یا اَمله

 

نام این ناحیه در گذشته اَمْـلَه بوده است.

در زمان رضا شاه به دلیل همانندی جنگل های انبوه و وجود برنجزارهای آن به گیلان نام آن به گیلان غرب تغییر یافت.

امله به معنی گردهمایی می باشد چون در گذشته تمام طوایف در این منطقه گرد هم می آمدند و سیاه چادرهایشان را برپا می کردند و بزرگ خانواده (گَورا مال) جلوتر از همه و بقیه دایره وار در اطراف، چادرهایشان را بر پا می کردند.

ضمناً یکی از طوایف ایل کَلهُر نیز به طایفه گیلانی مشهورند.

 

لینک به دیدگاه

 

 

گلپایِگان

 

نامِ کهن این شهر «وَرد پاتِكان» یا «وَرد پاتِگان» بوده است. ورد بمعنی گل سرخ و واژه ای فارسی است که وارد زبان عربی و ارمنی شده است. وَرد در سُهروَرد و وَرداوَرد نیز به کار رفته است.

واژه «وَرد» در گذر زمان در اثر تغییرات زبانی به « گُل » تبدیل شده است. برای تبدیل واو به گاف در فارسی مثال بسیار است. گزند، گراز، گرگ كه در اصل (وزند - وراز - ورگ) بوده است. در کردی جنوبی هنوز به گراز می گویند «وراز» و در انگلیسی که با فارسی هم ریشه است به گرگ می گویند «وُلفwolf».

در پایان روزگار ساسانیان و آغاز اسلام «وَرد پاتكان » به «گرد پاذكان» تبدیل و اعراب آن را (جرد فاذكان ) و سپس (جرد فادقان ) نامیدند.

در زبانشناسی ایران معروف است كه راء و ذال تبدل به لام شده و «گارد» تبدیل به گول و سپس به گل تبدیل شده و نام وردپاتكان به گلپایگان تغییر یافته است.

گلپایگان یعنی شهر گلباد و چنانچه می دانیم گلباد از نامهای معروف ایرانی بوده است.

پات از مصدر پاییدن یعنی نگهبانی كردن است. (ورد پات ) یعنی ( نگهدارنده گُل ) پات ïپاد ïپای

كان: واژه کان به معنی معدن است. { تو گفتی به کان اندرون زر نماند همان در خوشاب و گوهر نماند } فردوسی

گلپایگان پیوند (گل + پای + گان) است.

برخی گلپایگان را از ریشه کوهپایگان می دانند؛ اما این شهرستان جلگه ای پهناور و مسطح است؛ پس این ریشه بی مسمّا می نماید.

لینک به دیدگاه

 

لالِـجین همدان

 

لالجین شهری در استان همدان است که بیشینه گویشوَران آن آذری زبان هستند.

برخی گویند: نام لالجین از دو بخش لاله و جین پیوند یافته‌است. جین پسوند مکان است که در ساخت نام شهرها و روستاهای دیگر استان همدان نیز به کار رفته است همانند وفرجین، گنده‌جین، دیوجین، توی‌جین و فارسجین. در این صورت می‌توان لاله‌جین را به معنای آبادی لاله دانست.

گروه دوم گویند: شاید هم لالجین، دگرگون شده لاجین یا لاچین باشد كه در زبان تركی، نام پرنده‌ای شكاری است.

به باور برخی از مردم شهر لشکر چنگیزخان مغول به هنگام گذر از همدان وارد لالجین شده و گروهی از اهالی این شهر را به چین فرستاده تا از هنرمندان آن سرزمین سفالگری بیاموزند. اینان پس از آموختن سفالگری به لالجین برگشتند و از همین روی این جا لاله چین نامیده شد.

به باور برخی از پژوهشگران، نام کنونی شهر لالجین دگرگون شده واژه «لاچین» است که نام پرنده‌ای شکاری و عنوان یکی از قبیله‌های ترک بوده‌است. از همین روی به احتمال زیاد در گذشته قبیلهٔ یاد شده این منطقه را برای سکونت برگزیده و ساکن آن شده‌است. به همین جهت شهر لالجین این گونه نامیده شده و به‌عنوان سرزمین ترکان لاچین شناخته شده‌است.

لالجین در تلفّظ مردم استان همدان بیشتر به ‌صورت «لَلین» و «لالون» گفته می‌شود.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...