رفتن به مطلب

ریشه شناسی نام شهرها


ارسال های توصیه شده

[TABLE=class: grid, width: 400, align: center]

[TR]

[TD]

آستانه اشرفیـه

اِسفَراین

اَمْـلَـش

اَبَرکوه - َابَرقو

آلاشْت

آهوان

آبادان

ابوظبی

آمل

الیگودرز[/TD]

[TD]

بلوچستان

بِهبَهان

بروجن

بجنورد

بدره

بیرجند

بابل[/TD]

[TD]

پاوه[/TD]

[TD]

تبریز

تهران و شمران

تویْسِـرکان

تالِش

توس (طوس)

تفت[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD]

جاجرود[/TD]

[TD]

چابهار[/TD]

[TD]

خمین

خوی[/TD]

[TD]

دماوند

دو رود[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

 

 

ریشه ی نام آستانه اشرفیـه

 

این شهر در گذشته کوچان نامیده می‌شد. کوچان یعنی جایگاه کوچ ها.

کوچ از ساکنان قدیمی گیلان به شمار می‌روند و در بسیاری از متون باستانی نامشان با بلوچ ها آمده است. بلوچ ها در سده های دوم و سوم هجری از گیلان کوچیده و به جنوب شرقی ایران رفتند و کوچ ها به منطقه جلگه‌ای و دو سوی سپیدرود آمدند و گروهی در کوچسفهان امروز و گروهی دیگر در آستانه امروز یا کوچان پیشین ساکن شدند و نام خود را بر این دو ناحیه نهادند؛ و پس از تدفین پیکر سید جلال‌الدین اشرف -که نوشته اند پسر امام موسی کاظم بوده- در این شهر، نام آن به آستانه اشرفیه تبدیل شد.

 

 

*بر اساس پژوهش دکتر آریا ادیب

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 74
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

 

اِسفَراین

شکل های گوناگون اسفراین در گذر تاریخ «اسفراین، اسفرایین، سبراین، اسپرآیین، اسبراین، سپهرآیین ، و زابراین» بوده است.

در باره ریشه یابی نام اسفراین، هم سخنی و هم اندیشی نیست.

 

برخی گویند که این شهر را اسفندیار بنا نهاده است. به دلیل نسبت دادن به سازنده اش آن را اسفراین نامیده اند. این نظر براساس اساطیر است.

امّا ابوالقاسم بیهقی می گوید: "اصل این اسم اسپرایین بوده مرکب از اسپر که به معنی سپر است و آیین که رسم و عادت است. گویا در گذشته اهالی آن پیوسته با سپر گردش می کرده اند. بنابراین چنین نامیده شد."

ریشه نام اسفراین، سپهرآیین است. پیوند دو واژه سپهر به معنی آسمان و آیین به معنی رسم و روش یعنی روش آسمانی و یا آیین آسمانی که در طول زمان به اسفراین تبدیل شده است.

 

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام اَمْـلَـش

 

شاید این واژه در اصل آبلَش بوده است .

«آب» + « لش» به معنی سنگین و بی حرکت است و این جایگاه با توجه به مانداب ها و تالاب هایی که در گوشه و کنار آن هست بدین نام خوانده شده است .

برخی بر این گمان هستند که واژه ی املش ریشه تركی دارد و از آبلش و صولش به معنی آبگیر گرفته شده است، و به مرور زمان به املش تبدیل شده است. امّا این سخن نمی تواند درست باشد؛ زیرا که مردم این شهر گیلک هستند نه ترک.

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام اَبَرکوه - َابَرقو

 

از آنجا كه این شهر در آغاز در پای كوه ساخته شده، آن را « برِكوه» نامیدند (كنار كوه) همانند پیشکوه و پشتکوه كه در گویش مردم به « ابركوه » تبدیل شد «ابرقو» شکل عربی این نام است که پس از اسلام جغرافی دانان مسلمان آن را معرّب کردند. در سال 1350 این شهر به صورت رسمی «ابركوه» نامیده شد. نام آن در منابع قدیم و جدید به صورت ابرقو، ابركویه، ابرقویه، برقوه و دركوه آمده است.

« اَبَـر» در فرهنگ لغت به معنی « بالا ، روی و بر سر » است . نام ابرکوه به خاطر واقع شدن این سرزمین در بر یا پای کوه است.

در کتاب « داستان اصحاب رس » نوشته استاد حبیب الله فضائلی، تلاش بر آن است که ساکنان کهن ابرکوه را قوم «رس» معرّفی نماید که در قرآن و در چند قسمت به همراه قوم عاد به آنها اشاره شده است. در این کتاب به داستانی اشاره می شود که در آن (ابرکوه) و یازده روستای پیرامون درختان صنوبر تنومندی بوده و مردم بنا بر رسوم آیینی آنها را می پرستیدند این روستاهای دوازده گانه به نامهای ماههای شمسی بوده اند. گفته شده این درخت را یافث بن نوح یکی از سه فرزند نوح کاشته و در این گفتار ابرکوه را «آبان » از آن روستاهای دوازده گانه می داند.

در کتاب « شناخت ابرکوه و قِدمت آن» نوشته علی مدرّس زاده آمده که سه فرزند نوح(یافث- سام- حام) پس از طوفان نوح مأمور آبادی جهان شدند ، «یافث» به سرزمینهای شرقی و ترکستان رفت ، «سام» به سرزمینهای بین شرق و جنوب که شام ، عراق عرب و عجم و فارس رهنمون شد و«حام» رهسپار سرزمینهای جنوبی و آفریقا شد. مسیر داد و ستد و بازرگانی بعدی توسط قوم یافث که به شرق می رفت ایجاد شد ولی نسل و نژاد کسانی که در منازل میان راه ماندند از سام بود.از مهم ترین این منزلگاه ها یکی « مِـیَم » بود که هم اکنون یکی از روستاهای اطراف ابرکوه است. شایان ذکر است که حضور ابرکوه را در دو مکان و دو زمان می دانند: یکی ابرکوهی که کوچک و بی شهرت بوده و دیگری ابرکوهی که در جایگاه کنونی است و در سفر نامه ها و کتب گوناگون از آن یاد شده است.

گفتار نخست در ریشه یابی نام ابرکوه منطقی تر است.

 

لینک به دیدگاه

آلاشْت در سواد کوه مازندران

 

آلاشت یکی از شهرهای شهرستان سوادکوه در استان مازندران و زادگاه رضاشاه پهلوی و در زبان محلی به معنی آشیانه ی عقاب است.

اصلِ آن «دال آشتیان» بوده که به «آلاشت» تبدیل شده است.

ریشه ی نامگذاری آن نیز به دلیل وجود عقابهای فراوان در کوه‌های بلند این منطقه است.

 

دالاهو درغرب کشور (دال+آهو) و اَلَموت (دال+آموت) نیز مانند آلاشت (دال یا ال + شت ) به همین گونه هستند.

دالاهو یعنی کوه دارای آهو و عقاب.

الموت نیز یعنی (عقاب به من آموخت ). این جمله از زبان حسن صبّاح است که با الهام از عقابی که بر این دژ فرود آمد؛ این مکان را یافت و پی برد که جای خوبی برای پایتخت اوست.

 

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام آهوان / سمنان

آهوان نام روستایی است در چهل کیلومتری سمنان به سمت امیر آباد.

صاحب تحفة‏الرضویه می‏نویسد: چون حضرت امام رضا علیه‏السلام به نزدیک دامغان که در حال حاضر به آهوان مشهور است رسید، آهویی چند به خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند یا بنَ رسولِ اللّه‏ مخالفان قصد کشتن شما را دارند خوب است معاودت فرمائید. آن حضرت فرمود: از اجل نتوان گریخت و برای آنها دعای خیر فرمود و بدین جهت آن محل را آهوان می‏گویند.

برخی نیز گویند امام رضا (ع) هنگام سفر از مدینه به مرو در این جایگاه درنگ می‏کند و می بیند که شکارچی ای آهوی ماده ‏ای را در بند انداخته و خیال کشتن آن را دارد.

حضرت از دیدن پستانهای پرشیر آهو در می ‏یابد که آهوی شکار شده دارای بچه ‏هایی می‏باشد که در اثر گرفتار شدن مادرشان آنها بی ‏شیر مانده‏ اند. بنابراین از شکارچی درخواست می‏کند که آن آهو را در راه خدا آزاد کند. بدین ترتیب آهو به ضمانت حضرت رضا آزاد می‏گردد و آن جایگاه «آهوان» نامیده می‏شود.

نظر دوم تا اندازه ای واقعی تر به نظر می رسد.

 

لینک به دیدگاه

آبادان

 

نام قدیم: عَبّادان یا اوپاتان

 

استعمال نام عبادان چگونه و از کجا مصطلح شد؟

عده ای عباد را فرمانروایی می دانند که حاکم این منطقه بود و گروهی می اندیشند که عباد فردی بوده است پرهیزگار و بسیار عبادت کننده که ظاهراً در سده دوم یا سوم هجری می زیسته است و هم او بوده که عبادان را بنا می نهد.

 

یاقوت حموی در معجم البلدان آورده است که: «برخی را عقیده بر آن است که عبادان توسط مردی مقدس به نام عباد در قرن ۸ و یا ۹ میلادی بنا شده است و مردم بصره و پیرامون آن که بنا به گفته ی احمد ابن مطهر مقدسی همگی عجم هستند پسوند نسبت «ان» را به آین نام افزوده و به این ترتیب نام شخص را به نام جای بدل کرده اند.»

 

عده ای دیگر معتقدند که چون این جزیره محلّ ریاضت افراد عابد و عرفایی مشهور بوده و مردمی که در آن بوده اند،مردمی بوده اند پارسا و ریاضت کش، نام این جزیره به عَبّادان یعنی محل زندگی مردم عابد مشهور گشته است،

ابن بطوطه این مکان را این چنین توصیف می کند:«جزیره ایست که در آن دیرها، مساجد و معابد بسیار است و همیشه در آنجا گروهی به عبادت و نیایش مشغولند.»

گروهی دیگر نیز نام عبادان را بر گرفته از نام عشیرهء بنوعباد که قبیله ای بوده است در سرزمین حجاز قدیم دانسته و معتقدند که عشیره ی آلبوعبادی که امروزه در حاشیه شرقی رودخانه ی بهمنشیر سکنی دارند نیز در واقع بقایای همان گروهند.

 

اما گروهی دیگر نیز که نام امروزی آبادان را برگرفته از نام اسلامی عبادان می دانند این شهر را منسوب می کنند به فردی به نام عبادبن حصین حبطی که مردی بوده از عشیره ی بنی حبط که شاخه ای بوده است از قبیله ی بزرگ بنی تمیم. او به واسطه ی خدمتی که به حمران ابن ابان والی بصره و توابع آن نموده بود، این جزیره را به عنوان هدیه دریافت می نماید و مردم با افزودن «ان» به آخر اسم او این جزیره را به عباد نسبت می دهند.

احمدبن یحیی بلاذری(متوفا در سال ۲۷۹ ه.ق)این موضوع را به طور مفصل در کتاب فتوح البلدان شرح داده؛ اما در رد این نظرمی توان دلائلی بازگو کرد، از جمله اینکه:

۱-نام آبادان در نوشته ی بلاذری، مقرون به سابقه ی قبل از انتساب آن به عبادبن حصین حبطی است، یعنی اینکه خود راوی نیز در متن اصلی کتاب خویش، به نام عبادان پیش از اهدای آن به ابن حصین اشاره دارد.

۲-در احادیثی که از زبان پیامبر گرامی اسلام و سایر ائمه اطهار بازگو گردیده است بارها از این منطقه با عنوان عبادان نام برده شده است، حال آنکه زمان زندگی عبادبن حصین حداقل نیم قرن پس از این روایات است که این موضوع نیز به خودی خود سندی است بر ابطال نظریهء انتساب این منطقه به فرزند حصین از طایفه ی بنی حبط.

البته یاد آور می شویم که یاقوت حموی که خود این جزیره را بازدید نموده است از آن به عنوان «میان رودان» یاد کرده است.

 

وجه تسمیه دیگری نیز که برای این جزیره وجود دارد که به ویژه مورد توجه واژه شناسان قرار داشته و نسبت به دیگر اسامی دارای اهمیت بیشتری است، واژه ی اپاتان است. دکتر بهمن فره وشی در کتاب ارزشمند خویش، ایرانویچ می نویسد: واژه ی عبادان که در کتب و متون اسلامی وارد شده مانند بسیاری کلمات مشابه دیگر، صرفاً صورت عربی داشته و نامی کاملاً ایرانی است و در واقع از واژه ی کاملاً پارسی اپاتان گرفته شده است که به دلیل محدودیت های زبان عربی، اعراب آن را بدینگونه تلفظ و تلقی کرده اند.

Opatan واژه ایست متشکل از سه جزء «او» به معنای آب، «پات» از ریشه ی پاییدن و «ان» که پسوند نسبت است و در مجموع به معنای جاییست که از آب دریا محافظت و پاسبانی می شود. این تعبیر گفتار بسیاری از ادبا و سفرنامه نویسان را از جمله استخری، ابن حوقل، ناصر خسرو قبادیانی و... را پشتیبان دارد. ابن حوقل در این باره چنین آورده است: "اما عبادان قلعهء کوچک آبادی بر کنارهء دریا و محل گرد آمدن آب دجله است و آن رباطی است که جنگجویان و دیگر دزدان دریایی در آن می باشند و در آنجا پیوسته مرزدارانی مراقبت می کنند."

ناصر خسرو قبادیانی سیاح و ادیب شیعی مذهب نیز چنین آورده است: "در این جزیره مردمانی بر سر عمودهایی چوبین و نیز برخی بر سر بام خانه ها آتش روشن می دارند تا از نزدیک شدن کشتی ها را از نزدیک شدن به آبهای خطرناک باز دارند".

حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز در کتاب بزرگ خویش، شاهنامه، در باب فریدون و ضحاک صراحتاً به وجود پاسبانان در کنار رودخانه ی اروند اشاره می دارد.

همین موضوع را دکتر مرتضی اسعدی در کتاب دایره المعارف تشیع چنین می نگارد: "لفظ آبادان صورت تغییر شکل یافته ی «اوپاتان» به معنای مرزبانان دریایی است و لفظ «اوپا» یعنی کسی که در روستاها در کنار نهرهای آب نگهبانی می کند تا آب هرز نرود، هنوز در خوزستان و بنادر جنوبی کشور بکار می رود."

همانگونه که می بینید نام عبادان، در واقع همان معرب نام پارسی اوپاتان است که به مرور زمان به شکل عبادان در آمده است، البته آبادان در ازمنه ی مختلف، اسامی دیگری نیز داشته است که ما در این بخش پایانی به طور مختصر و گذرا به آنها اشاره می کنیم:

در دوره ی هخامنشی این جزیره به نامهای«مسنه» و «خاراکس»خوانده می شد.

در زمان اشکانیان این منطقه به نامهای «آنتیوخ»، «آلکساندر تیگریما» و نیز اسامی اسکندریه، انتاکیه، هارک، خار اکس اسپاسینو و... نامیده شده است.

در زمان اردشیر اول ساسانی این جزیره به نام «وهشت آباد» (بهشت آباد) و «بهمن اردشیر» (بهمنشیر) نامیده شد.

در روزگاران اواخر دورهء صفویه و به ویژه در زمان پادشاهان اولیه سلسله قاجار در متون رسمی و بین المللی ما نام این جزیره را «جزیره الخضر» می یابیم که شاید اشاره ای باشد به وجود قدمگاه و مقام مبارک حضرت خضر نبی(ع) در این جزیره و شاید هم برگرفته از صفت سر سبزی برای این منطقه بوده است.

لینک به دیدگاه

وجه تسمیه ی ابوظبی چیست؟

 

 

وجه تسمیه ی این منطقه به ابوظبی آن است که در گذشته در این منطقه آهو زندگی می کرده و آهو به زبان عربی می شود (ظَبی)؛ البته غَزال هم معنی آهو دارد.

 

این منطقه چون آب شیرین داشته محلّ مناسبی برای آهوان بوده و در سال 1761 قبیله بنی یاس پس از یافتن آب شیرین در اینجا رحل اقامت می افکنند و آنجا را ابوظبی می نامند. گاهی واژه ی ابو به معنی پدر نیست. مانند همین کلمه که معنی دارای آهو است.

لینک به دیدگاه

آمُـل

 

*آمل از نام قوم آمارد گرفته شده

*آمل از آمله گرفته شده

*آمل یعنی تو را هرگز مرگ مبادا

 

در باره نامگذاری آمل نظریه های مختلفی وجود دارد که سه مورد از مهمترین آنها را بررسی می کنیم:

 

الف) از سرزمین دیلم دو برادر اشتاد و یزدان بطرف خاور راهی شده و در کنار رودخانه هرهز روستایی برای خود ساختند و در آنجا زندگی می کردند که اولی را اشتاد رستاق و دومی را یزدان رستاق نامیدند. پس از مدتی اشتاد صاحب دختری شد که در زیبایی نظیر نداشت. وقتی که به سن نوجوانی رسید، شبی به خواب پادشاه بلخ، فیروز شاه آمد که تبرستان نیز از قلمرو پادشاهی او بود و در خواب فیروز شاه عاشق آن دختر شد. روز بعد فرمان داد به تمام فرمانداران نامه بنویسند که اگر دختری را به نشانه های داده شده یافتند، به دربار بلخ بفرستند و پاداش خوبی بگیرند. مدتها گذشت و از دختر اثری نشد، ناچار پادشاه شخصی بنام مهر فیروز یکی از جوانان توانا را برای یافتن آن دختر راهی کرد. مهر فیروز بسیار تلاش نمود ولی اثری از دختر نیافت. پس از رنج بسیار در کنار رودخانه ای در اهلم به دختری برخور کرد که دارای همان نشانه ها بود. با دختر به خانه اش رفت و از پدر دختر خواستگاری کرد که آنها با موافقت برادر بزرگتر یزدان به این امر رضایت دادند. مهر فیروز به وسیله حاکم شهر طوسان، ده کوسان ، به پادشاه بلخ پیدا شدن دختر را خبرداد. پادشاه هدایا و جواهرات زیادی برای سفر دختر فرستاد و دختر را با احترام بسیار به بلخ بردند. پادشاه پس از دیدن دختر متوجه شد که او بسیار زیباست و همتا ندارد. پس از گفتگوی بسیاراز دختر پرسید : چشمان زنان سرزمین شما خوبتر و دهان آنان خوشبوتر و اندام نرم تر است، دلیل چیست؟ دختر پاسخ داد: آنچه شاهنشاه جهان پرسیدند که چشمان شما چرا سیاه است؟ علت آن است که هر روز صبح که برمی خیزیم چشمان ما به سبزه ها می افتد و نرمی بدن از آن است که در زمستان پارچه ابریشم و در تابستان کتان می پوشیم و خوشی بوی دهان از آن است که علفی هست به نام مادر جوینه (ترخون و ریحون) که خورش غذای ماست. پادشاه گفت: ای دختر شاد باش و خواسته خویش را بیان کن.

دختر گفت در سرزمین ما رودی است که هرهز (رودخانه هرازفعلی ) نام دارد. خوب است به دستور پادشاه کنار آن رود شهری ساخته شود که آن را به نام من بگذارند.

شاه دستور داد معماران رفتند و در آنجا شهری بنا کردند. نام اصلی جایی که خواستند شهر بسازند پای دشت بود؛ ولی چون ارسال آب رودخانه به آنجا به علت بلندی ناممکن بود، به دستور دختر جای دیگر را برای این کار اختیار کردند و شهر را در محلی که مانه یا آشیانه سرا می گفتند ساختند و برای دختر چندین کاخ ساختند و دور تا دور آن را خندق حفر کردند تا در برابر دشمن آسیب پذیر نباشد و این شهر را به نام دختر که اسمش آمُــله بود نامیدند. با گذشت زمان آمله، آمل گردید.

ب)آمل از نام قوم آمارد گرفته شده است. آمارد به آمُــرد و آمُــل تغییر شکل داده است.

ج) ابن اسفندیار یکی از تاریخ نگاران می نویسدکه آمل در واژه تبری به معنی آموش است. ابن اسفندیار در تاریخ خود نوشته که معنی آمل، آموش است و در تبری آموش به معنی مرگ مبادا بود. چون آمل در منطقه ای حاصلخیز و جنگلی و خوش آب و هوا و پر از گلهای رنگارنگ ساخته شد آن را آمل یعنی (تو را هرگز مرگ مباد) نامیدند، از این جهت اسم با مسمایی گردید زیرا بر اثر حوادث طبیعی چند مرتبه ویران گردید و دوباره به سرعت ساخته شد.

 

لینک به دیدگاه

وجه تسمیه اَلیگودرز/ لرستان

 

آل گودرز: خاندان گودرز

 

1.jpg

شاید واژه الیگودرز، ترکیبی از واژه (آل) به معنی خاندان و گودرز باشد.

مردم بومی الیگودرز خود را به گودرز پهلوان شاهنامه فردوسی نسبت می‌دهند که با گذشت زمان، ترکیب (آل گودرز) کم کم به الیگودرز تبدیل شده است. وجود طایفه بزرگ گودرزی در این شهر، در تأیید این نظریه است.

 

گروهی دیگر نیز وجه تسمیه آن را از واژه آلیورز (آل ورز) ورز= گندم سرخ دانسته‌اند. همچنین این نام را آمیزه‌ای از دو واژه اَل به معنای عقاب و گودرز دانسته‌اند. واژه ی آل در آلاشت مازندران، دالاهوی غرب کشور و الموت (آل+آموت : دال آموخت، عقاب به من یاد داد.) وجود دارد.

لینک به دیدگاه

بَلوچ و بَلوچستان

درباره ی معنی و ریشه نام بلوچ هم اندیشی و هم سخنی نیست. هرچه هست بی گمان نام بلوچ در گذر زمان دگرگون شده است و کلمه بلوچ در اصل چیز دیگری بوده است که به شکل کنونی درآمده است.

هرتسفلد واژه ی بلوچ را برگرفته از واژه مادی «بَرازا واچیا» به معنی «فریاد بلند» می داند.

تاریخ نگار بلوچ جعفری واژه بلوچ را از به هم پیوستن دو واژه «پّهل: پهلوان+ اوچ: بلند به زبان سنسكریت» و به معنی پهلوان بُرز و بلند بالا دانسته و نوشته كه جت ها كه در زمان ساسانیان به بلوچستان آمدند و باشنده این سرزمین شدند آنگاه كه تازه از راه رسیدگانی بلند بالاتر از خود را دیدند آنان را بلوچ نامیدند.

در فتوح البلدان بلاذری و تاریخ طبری که در سده های دوم و سوم نگاشته شده اند به هنگام نگاشتن رویدادهای کرمان یادی از کوچ و بلوچ ها نمی رود. پس بی گمان آنان در آن زمان در کرمان نمی زیسته اند.

پژوهشگران بسیاری بلوچ را از باشندگان سرزمینی در جنوب باختری دریای مازندران دانسته اند.

دیمتری الکساندروف تاریخ نگار روس می نویسد کوچ ها در دو سوی سپیدرود در گیلان می زیستند و بلوچ در کوهستان و درکنارشان میان بلندی های البرز باختری و بلندی های جنوبی کوه های تالش زندگی می کردند. تاریخ نگار آذربایجانی مدداف نوشته است تالشها در جنوب سرزمینشان همسایگانی داشتند که بعدها نام بلوچ بر خود گرفتند وی به گونه ای بر آن است که بگوید بلوچ ها نیز شاخه ای از کادوس ها، باشندگان کوه های گیلان در دوسوی سپیدرود و کوه های تالش بوده اند. هنوز در میان تالش ها ضرب المثلی هست که می گوید «آرام آواز نخوان بلوچی بخوان» یعنی بلوچ با آوای بلند آواز می خواند.

هیچ نشانی بر زیستن بلوچ ها در هزار سال پسین در کوهستان های باختر سپیدرود نیست و بی گمان این ضرب المثل ها نشانی بر همسایگی آنان در روزگاران بسیار دور دارد. اگر کوچ را بدانگونه که امروز در گیلکی کوچک معنی دارد کوچک بپنداریم در برابر آن بلوچ در زبان مردم کوه نشین گیلان معنی تنومندی دارد مانند «بلوچه گو» که به معنی گاو تنومند است و براین پایه می توان پنداشت که بلوچ های باشندة آن زمان گیلان تنومند بوده اند و کوچ ریز اندام. ضرب المثلی در گیلکی هست بدین گونه که «بلوچ دونه او جور جورون چه خبره» یعنی بلوچ می داند که آن بالا بالاها چه خبر است که نشان بر بلندی اندام یا برکوه نشینی بلوچ دارد و ضرب المثل «بلوچی سپر نِخّی» یعنی بلوچ سپر نمی خواهد که شاید نشان بر پردلی بلوچ در جنگ داشته باشد.

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام بِهبَهان

 

بهبهان یعنی شهر خدای خدایان و این اشاره به وجود پرستشگاهی در ایران باستان دارد.

در غرب بهبهان کنونی (کوهپایه ‏های زاگرس) جایگاهی وجود دارد که مربوط به بغ بغان یعنی خدای خدایان است که با گویش محلی بعبعو گفته می‏شود. این لفظ در گذر زمان بهبهو و سپس بهبهون یا بهبهان شده است. شهر بَغستان ( بیستون ) ، بَغداد ، بَغو ( باکو ) و روستاهایی دارای نام بَغ هنوز وجود دارد .

برخی گویند : ساکنان نخستین این شهر در « بِــهون» یا سیاه چادر زندگی می کردند، بعدها خانه هایی از سنگ و چوب ساختند که بهتر از بهون بود و آن را «به» از «بهان» و بعد « بهبهان» گفتند. ( بـِه+ بهون= بهتر از بهون )

 

امّا سخنان دیگر در باره ریشه ی نام شهر:

بهو به معنای کوشک و کوشک عبارت است از کاخ و ساختمان بلند بیرون شهر که در میان باغ و بوستانی باشد و بهبهون یعنی بهترین کوشک.

این ناحیه در روزگار باستان وجود داشته ومركز حكومت آن «ارگان» نام داشت. شهر ارجان در روزگار ساسانیان در 12 كیلومتری بهبهان ساخته شد. بعد از ویرانی ارجان مردم به بهبهان کنونی رفتند. در سده ی چهارم هجری به گفته تاریخ نگاران شهر ارجان پر جمعیت و آباد شده و ارگان خزانه فارس و عراق و بارانداز خوزستان و اصفهان شد. امروزه به گویش محلی بهبهان را «بهبو» می‌گویند.

لینک به دیدگاه

بروجن

بروجن، به روایتی، به واسطه داشتن دژهای متعدد با برج های بلند، كه ساكنان آن برای نگهبانی از محصولات و دام های خود ساخته بودند، «برجی‌ها»‌یا «اورجی ها» نامیده شد

و بعدها به مرور به «اورجن» و «بروجن» تغییر یافته است.

به روایتی دیگر، نخستین ساكنان این شهر گروهی از طایفه اوره ای ساكن بخش لردگان بودند كه بر اثر جنگ و ناامنی از زادگاه خویش گریخته و در محل فعلی بروجن ساكن شدند. این مردم را «اوره جسته» به معنای اوره ای های گریخته نامیدند، كه بعدها این كلمه به اوره جست و اروجن و بروجن تغییر شکل پیدا کرد.

نظر اول منطقی تر به نظر می رسد.

لینک به دیدگاه

وجه تسمیه بجنورد

 

در فرهنگ معین نام این شهر «بیژن‌ گِـــرد» نوشته شده است.

بیژن‌ گرد یعنی «شهر بیژن» مانند: بروگرد (بروجرد)، دستگرد.

شهر بیژن‌گرد بر اساس داستان بیژن و منیژه، در شاهنامه ی فردوسی، جایی بوده که بیژن، منیژه را از چاه نجات داد و شهری در آن ساخت.

لینک به دیدگاه

بدره / ایلام

 

بدره به معنی کیسه ی زر است و نام طایفه ی بزرگی از کردهای فیلی( فهلوی) نیز بدرهbeyrey است که شامل باوه جاوِری (از نسل باباجابر انصاری) علیشروان و دوسان یا دوستان می باشند.

این شهر و روستاهای اطراف آن منطقه ای زیبا و آرامش بخش است و واقعاً به کیسه ی زر می ماند.

در عراق در نزدیکی مرز مهران در مسیر کربلا و نجف نیز شهری کردنشین به نام بدره وجود دارد که آنان نیز کُرد فِیلی یا فهلوی هستند.

لینک به دیدگاه

بیرجند / خراسان

این شهر را از قدیم به دو نام خوانده‌اند: 1- قهستان 2- بیرجند

الف) قهستان

قهستان نام سرزمینی بوده كه در جنوب خراسان واقع است و آن منطقه "كوهستانی" گسترده‌ای است كه از شمال به تربت حیدریه، از شمال شرق به هرات و افغانستان، از شرق به دشت ناامید، از جنوب شرقی به سیستان و بلوچستان، از جنوب و جنوب غربی به كویر لوت، از غرب به طبس و كویر مركزی و از شمال غربی به دشت كویر محدود می‌شده و به سبب كوهستانی بودن آن به این نام "قهستان"، (كهستان = كوهستان) خوانده شده است. قهستان قدیم شامل ولایات خواف، گناباد، بجستان، كاشمر، فردوس، طبس، قاین، طبس مسینا، بیرجند و نهبندان بوده است. ولی گاه به محدوده كوچتكری از این سرزمین یعنی ولایت قاینات اطلاق گردیده و گاهی تنها به شهر بیرجند نیز گفته شده است.

ب) بیرجند

نام اصلی بیرجند از دیرباز بیرجند بوده كه به صورتهای برجند، برجن، بركند، بیركند نیز در نوشته‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها آمده است.

كلمه بیرجند از دو جزء "بیر" و "جند" تشكیل شده است و بیشتر صاحبنظران "جند" را معرب واژه كند به معنی شهر می‌دانند ولی در مورد پیشین آن یعنی "بیر" اختلاف نظر وجود دارد و آنرا به معانی "نصف"، "بلند"، "چاه" و "طوفان" معنی كرده‌اند.

زین العابدین شیروانی، برجند را قصبه‌ای شهر مانند از توابع خراسان و دارالملک قهستان معرفی کرده و افزوده‌است که قریب به چهار هزار خانه دارد آبش از کاریز تأمین می‌شود و مردمش همگی شیعه اند. اعتمادالسلطنه نیز آن را از قرای قهستان دانسته‌است.

 

برخی بیرجند را به علت کوچکی آن «برکند» ثبت کرده‌اند.

بر به معنای «نصف» و کند به معنای «شهر» در مجموع به مفهوم قصبه.

لینک به دیدگاه

وجه تسمیه ی بابل

در سال 1310 خورشیدی به فرمان رضاخان شهر بارفروش سابق یعنی همین بابُل به دلیل رود بزرگ باول یا بابل که ازجنوب و غرب آن می گذرد ،به شهر بابل نامیده شد.

اردشیر برزگر در تاریخ طبرستان نوشته است :

در سال 1310 خورشیدی به فرمان رضاخان به مناسبت رود بزرگ باول یا بابل که از جنوب و باخترش می گذرد ،به شهر بابل نامیده شد.

اسمعیل مهجوری نیز در تاریخ مازندران معتقد است :

بابل نام نوینی است که به فرمان پهلوی اول در سال 1310 خورشیدی به دلیل رود باول که از دوکیلومتری آن می گذرد ، و به مناسبت دو دهکده اطراف آن بابل کنار و بالکان به آن داده شده است .

نام قدیم بابل را در روایات و كتب تاریخی مامطیر می‌گفتند كه نگارشهای مختلفی از این اسم در منابع قدیم و جدید موجود است.

به ترتیب مَمَطیر Mamatir، مامَطیر Mamati ، ماطِرMater، بامَطیر Bamatir، مَنطیر Mantir، قَمطیر Qamtir، بارفروش‌ده Barforusdeh، بارفروشه ده Barforusahdeh، بارفروش دیه Barforusdih، بار فروش Barforuos، و باوُل Babol، و بالاخره در سال 1311 تبدیل به بابل Babol گردید.(حسین توكّلی مقدّم، وجه تسمیه شهرهای ایران... از دوران كهن تا عصر حاضر1375، میعاد.)

 

 

وجه تسمیه ی مامطیر

ابن اسفندیار مؤلف كتاب تاریخ طبرستان اسم و تاریخ بنای این شهر را بگفته ای از امام حسن(ع) در هنگام فتح طبرستان نسبت می‌دهد.

«چون امام حسن بن امیرالمؤمنین علی‌علیه السلام به مامطیر رسید، و مالك اشتر نخعی و سپاه عرب با او بودند؛ به عهد خلافت عمر... آن موضع كه مامطیر است به چشم امام حسن بن‌علی(ع) دلگشای و نزه آمد، آبگیرها و مرغان و شكوفه‌ها و ارتفاع بقعه و نزدیكی به ساحل دریا دید؛ فرمود:«بُقعَهٌ طیّبَهٌ ماءٌ و طیرٌ» از آن تاریخ مختصر عمارتی پدید آمد، تا به عهد محمّدبن خالد كه والی ولایت بود؛ بازارها فرونهاد؛ و بیشتر عمارت فرمود؛ در سنه «ستین و مائه» «160هجری قمری» و درهمان زمان مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید.(بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار كاتب تاریخ طبرستان طهران1320 ش. جلد1 ص73)

در همان كتاب در صفحاتی دیگر می‌خوانیم كه لشگر عمر با امام حسن بن علی(ع) و عبدالله بن عمر... به آمل آمدند.(پریدخت حسین‌زاده، كتاب شهر بابل)

فرهنگ آنندراج، مرات البُلدان و لغت نامه دهخدا هم اسم مامطیر را به گفته امام حسن(ع) منسوب می‌دارند.(پریدخت حسین‌زاده، كتاب شهر بابل)

مه میترا: اردشیر برزگر در كتاب تاریخ طبرستان برای وجه تسمیة مامطیر نظر دیگری قائل است. ویمی‌نویسد:«مامطیرایا مَمَطیر، معرَّبِ، مامیترای» پارسی است، و مشتق از«مه» به معنی بزرگ و میترا به معنی فروغ دوستی و مهربانی، راستی و درستی است و برخوردما با این گونه نام‌ها در دوره اسلامی، بسیار زیاد است...»

نویسنده در ادامه می‌گوید كه: شهر بابل امروزی شهری بود پاك و مقدس در نزدیكی‌های دریا و برای جای داشتن میترای بزرگ «آتشكده میترا»، بومیان، آنرا«مَه میترا» یا «جایگاه میترای بزرگ» می‌نامیدند و این اسم در دوران اسلامی به زبان تازی، «مامطیر» گردید.(به نظر می‌رسد كه تلفظ این كلمه باید مِه میترا باشد چرا لفظ«مِه» معنی بزرگی را افاده می‌كند؛ ولی در كتاب یاد شده مَه میترا آمده است.)

میترا در ابتداء در مذهب هند و ایرانی، خداوند روشنائی و پاسدار نظم و خدای قراردادها و معاملات و راستی و درستی و صداقت در زندگی و ضمانت اسناد و سوگندها و پیمانها ناظر كل عالم و حامی مخلوقات بوده است.

«اصل كلمه میترا ‌Mythra در لغت سانسكریت Mith و به معنی دوستی و محبت و پیوستن است... برهمنان، میترا یا مهر را به عشق معنی كرده‌اند. مهر خدای توانای آفتاب و روشنائی است. پلوتارك می‌گوید: میترس(میترا)میان«اورَمُزد» و اهریمن میانجی قرار داده شد»...(سیاحتنامه فیثاغورث در ایران، ترجمه یوسف اعتصامی طهران، ص66)

 

 

مامطیر و اولین بار كه نام آن در تاریخ آمده است:

نخستین باری كه از مامطیر در یك واقعه تاریخی اسم برده شده به سال«250 هـ.ق» و هنگام قیام حسن بن زید علوی(داعی كبیر) بر علیه حكمران عرب طبرستان است:«چون كار حسن بن زید قوت گرفت مصمغان بن و نداومید از بیشه بیرون آمد و به مامطیر رسید، روز پنجشنبه 26 شوال سنه خمسین و مائیتن(250 هـ.ق) مردم را با بیعت حسن زید دعوت كرد. طوعاً و رغبتهً همه اجابت كردند.»(تاریخ طبرستان(ابن اسفندیار) جلد1، ص231)

 

تغییرنام از مامطیر به بارفروشده

بعد از آنكه سادات مرعشی به سرپرستی میربزرگ ما مطیر را فتح كردند. سید قوام الدین مرعشی معروف به میر بزرگ به این شهر فرود آمد. چون آمد و رفت پیروان سیّد، موجب رواج كسب و كار گردید اسم شهر به«بارفروشدهظ تبدیل شد.(پریدخت حسین‌زاده، تاریخ شهر بابل،ص21) در فرهنگ آنندراج (فرهنگ آنندراج، جل یك ص 562) و انجمن آرای ناصری(فرهنگ انجمن آرای ناصری تألیف رضاقلینجان هدایت فرهنگ انجمن آرای ناصری، تهران 1288،ص143) آمده است كه: «بارفروشده» در قدیم دیهی بود و بارهائی كه با كشتی از حاجی طرخان واقع در روسیه به بندر مشهد سر(بابلسر) می‌آوردند، به آن دیه حمل نموده، می‌فروختند لهذا این قریه موسوم به«بارفروشده» ، به تدریج جماعی از تجار در ان ساكن شدند و آباد شد.

 

 

تغییر نام از بارفروشده به بارفروش

تا سال 1064 در زمان شاه عباس ثانی ضمن شرح وقایع در ان سال در روضه الصفای ناصری می‌خوانیم كه:«موكب شاهی از فرح آباد و ساری همة راه، گوش برنغمة هزار دستان... به قصبه بارفروشده كه قریب به بندر دریای خزر است و از سایر بلاد مازندران، اشهر و اكبر، رفته، بساتین و عمارات دلنشین آنجا را تماشا كرده به علی‌آباد(قائمشهر) برگشت.(رضاقلی‌خان هدایت، روضه الصفای ناصری، تهران1339ش ، جلد8،ص474).

پس مسلم است كه تاسال 1064 قمری بابل قعلی همان بارفروشده بوده است. مؤلف «كتاب شهر بابل» معتقد است كه با توجّه به كتاب«انتخابات البهیّه» كه «پرفسوردارن» در مقدمه دوّم این كتاب راجع به كتاب تاریخ شاه عباس ثانی تألیف محمد طاهر وحید، توضیحاتی می‌دهد و سرفصل های آنرا ذكر می‌كند. از جمله در وقایع سال 1072 می‌نویسد.«روان شدن رایات نصرت آثار به صوب صواب مازندران بهشت نشان... متوجّه شدن به صوب چپكرود(روستائی بین راه بهنمیر به ساری) و بارفروش» بنابراین به عقیده ایشان با توجه به تاریخ 1072 می‌توان استنباط كرد كه تغییر نام از بارفروشده به بارفروش در بین سالهای 1064 تا 1072 هـ.ق صورت پذیرفت.(پریدخت حسین‌زاده، تاریخ شهر بابل، ص27)

در زمان زندیه مركز ایالت مازندران از ساری به بارفروش منتقل گردید ولی دوباره در زمان آقامحمدخان قاجار به علت طرفداری مردم بارفروش از خاندان زند این مركزیت را به ساری عودت داد.(همان مأخذ)

 

تغییر نام بارفروش به بابل

در سال 1311 شمسی بارفروش دوران عمرانی جدیدی را آغاز كرد وبه بابل تغییر نام داد. نام جدید اسم رودخانه‌ای است كه از كناره غربی شهر عبور می‌كند. در همین سال خیابان قدیم بازار خراب و تعریض گردید دكانها از نوساخته شد و برای ادارات دولتی عبارتهای جدیدی بنا گردید به طوریكه شهر سیمای جدیدی به خود گرفت.

لینک به دیدگاه

ریشه ی نام پاوه

مردم پاوه کُرد هستند و به گویشی از کردی سخن می گویند که بسیار متفاوت با دیگر گویشهای کردی و بیشتر به اوستایی نزدیک است.

مردم پاوه ریشه ی نام پاوه را از نام پاوه سردار یزدگرد سوم می دانند که برای جلب حمایت کردان به این سرزمین کردنشین آمد ، این سردار مورد احترام مردم بود . می گویند «قلعه دژ » و « پاسگه» نیز كه هنوز در پاوه وجود دارند یادگار آن سردار است. و بعدها به خاطر بزرگداشت او این سرزمین پاوه نامیده شد. پس از اسلام فاوَج شد که معرّب پاوه است.

امّا جواد مفرد کهلان سخن دیگری دارد. ایشان می گوید:

 

گفته می شود پاوه به دلیل ساختار پلکانی، ملقب به شهر هزار ماسوله‌ است. پس از اسلام فاوج نام گرفت سپس به پاوه تغییر نام یافت. بر این اساس نام شهر باید مرکب از پی اوج باشد یعنی دارای پی های واقع در بلندی و دامنه کوه.

لینک به دیدگاه

تبــــــــریز

در ریشه یابی نام تبریز سخنان گوناگونی وجود دارد.

تبریز پیوند «تَب + ریز» است. یعنی شهری که به دلیل خوش آب و هوا بودن موجب می شود بیمار تندرست شود.

تب نشانه ای برای بیماری است و تبریز یعنی شهری که ریزنده تب است.

اولیا چلبی [از شخصیتهای دوران عثمانی] در سفرنامه‌ ی خود تبریز را به ترکی «ستمه دوکوجو» (سیتمه به ترکی یعنی تب، و دوکوجو یعنی ریزنده) معنی کرده است. مردم تبریز نام شهرشان را تربیز تلفظ می کنند.

یاقوت حموی در «مُعجَمُ ‌البُـلدان» می نویسد نام شهردر زمان دیدار یاقوت از تبریز در زبان محلی «تِبریز» تلفظ می‌شد. با توجّه به این سخن، مینورسکی بر این باور است که تلفظ تِبریز باید به گویش ایرانی آذری کهن وابستگی داشته‌ باشد.

بنابر نوشته مصطفی مؤمنی در دانشنامه ی اسلامی، اهالی بومی آذربایجان تبریز را توری (چشمه یا رود گرم ) می‌خوانده‌اند. تا آغاز سده چهاردهم خورشیدی نیز روستاییان پیرامون تبریز این شهر را توری می‌نامیده‌اند. حتی امروزه مردمان «قنبرآباد» پیرامون تبریز به این شهر توری می‌گویند. در نوشته‌های کهن (برای نمونه ابوالفدا) نام این شهر به ‌شکل «تُوریز» آمده‌است و هنوز هم در زبان‌های کردی و تاتی «توریز» و «تُوْری» به‌کار می‌رود. برخی نام شهر را در ارتباط با جنبشهای گرمایی کوه سهند دانسته‌اند.

دانشنامه ی بریتانیکا تبریز را در اصل «تپ + ریز» می‌داند؛ چیزی که باعث روان شدن گرما می‌شود و شاید به‌خاطر چشمه‌های آب‌گرم پیرامون آن است.

در ریشه یابی نام شهر یک داستان نیز گفته می شود. این‌که زبیده زن هارون‌الرشید تب بالایی داشت. چند روزی که در آن سرزمین بود در اثر هوای خوب و دل‌انگیز آنجا تندرست شد، دستور داد در آنجا شهری بسازند و نام آن‌را «تب‌ریز» بگذارند. دکتر احمد کسروی در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان چنین سخنانی را عامیانه و نادرست می‌داند.

برخی گویند تبریز واژه ای ایرانی و برگرفته از تب به‌معنای «گرم و نیم گرم» و رز و ریز و رش از مصدر «ریختن» است و به‌سبب وجود چشمه‌های آب‌گرم نزدیکش به معنی «گرماریز»است.

ویلهلم آیلرس -زبان‌شناس آلمانی- یافتن ریشه ی دقیق واژه ی تبریز را دشوار دانسته و گمان برده است که تبریز از دو بخش تب و رِز، به‌معنای «رود آب گرم» پدید آمده باشد. تپ یا تف به‌معنای «گرم» (برای نمونه در نام تفتان) و ریز به‌معنای «روان بودن چشمه و جوی» است؛ مانند «کاریز» و «نیریز».

در کتابها نام تبریز به این صورتها آمده است: توریز، تَوْرِژ، تَوْرِش، دَوْرِژ ، تارماکیس، تارماکیزا، تاوراکیس، تاورش، تاوریز، توریس، توریز، دبریز، تَبریز ، تِبریز، تربیز، تیوریس، تیوریز

در دانشنامه ی اسلامی، در پایان نتیجه‌گیری می‌شود که با توجه به‌منابع ارمنی که نام شهر را در سده ی پنجم (بلکه چهارم) میلادی، «تورژ» دانسته‌اند و اینکه به‌ فارسی هم تورز تلفظ کرده‌اند و با توجه به‌معنای متداول فارسی «تب‌ریز» و «تب‌پنهان‌کن»؛ و دانشنامه بریتانیکا نیز سخنی همانند دارد و تبریز را در اصل «تپ + ریز» می‌داند، چیزی که موجب روان شدن گرما می‌شود که شاید به‌خاطر چشمه‌های آب‌گرم پیرامون آن است.

دکتر کسروی زبان شناسی که در باره ریشه نام شهرها و روستاهای ایران پژوهش می نمود، درباره ی نام تبریز که زادگاه خودش است می نویسد: «آنچه درباره ی تبریز در کتاب ها نوشته اند و بر زبان ها می گویند، همه عامیانه و نادرست است و من با همه جستجوهایی که به کار بردم، به معنی آن نرسیدم و بهتر دیدم به حال خود گذارم.»

 

 

لینک به دیدگاه

 

تهران و شمیران

 

(ته: گرم + ران: دامنه)

در مقابل (شم: سرد + ران: دامنه)

 

تهران یعنی دامنه ی گرم در مقابل شمران یا شمیران به معنی دامنه ی سرد.

ته / جه و قـَه به معنی گرم هستند مانند تهران جهرم و قهاوند.

اما شِم، سِم و زِم به معنی سرد هستند. مانند شمران، سِمیرُم و زمستان یا زمین.

این پیشوندها امروزه دیگر کاربرد ندارند بسیاری از پیشوندها و پسوندهای فارسی کهن امروزه فراموش شده اند مانند ( اَ ) در اَمرداد و اَنوشیروان. اگر در مورد حرف (ی) در ( شمیـــران) شک دارید به کلمه ی ( دریچه ) که (در + چه) و به معنای در کوچک است دقت کنید این کلمه هم برای آسانی تلفظ یک حرف ی گرفته است و تبدیل به دریچه شده . شمیران هم چنین است.

زِم یا زَم به معنی سرد است. در کردی فیلی (فَهلَوی) هنوز واژه ی زُقُم که ریشه ی کهن زم است به کار می رود. اِمرو فِــرَه زُقُمــَه. یعنی امروز خیلی سرد است.

چون زیر پای آریاییان مهاجر یخ بسته بود به زیر پای خود زمین گفتند. زمستان نیز یعنی سردستان. زمهریر که در قرآن آمده و بسیاری از قرآن پژوهان در شناخت ریشه ی این کلمه دچار حیرت شده اند ریشه ی فارسی کهن دارد نه عربی. زم+ هریر یعنی سرما آور. سمیرم اصفهان نیز خنک تر از بقیه ی جاهای اصفهان است و می بینیم که با پیشوند سم آغتز شده است. برخی تهران را ( تَــهِ ران ) می دانند چون در گذشته به هنگام حمله دزدان و دشمنان مردم به انتهای خانه های همچو غارشان می رفتند؛ اما چنین نیست!

 

در مورد وجه تسمیه تهران اختلاف نظر زیادی وجود دارد، هرچند پاره‌ای از پژوهشگران «ران» را پسوندی به معنای دامنه گرفته‌اند و شمیران و تهران را بالادست و پایین‌دست خوانده‌اند و احتمالاًهمین نظر درست است اما برخی دگر تهران را تغییر شکل یافته «تهرام» به معنای منطقه گرمسیر دانسته‌اند، در مقابل شمیرام یا شمیران که منطقه سردسیر است و همچنین عده‌ای بر این باورند که سراسر دشت پهناوری که امروز تهران بزرگ خوانده می‌شود در میان کوه‌های اطراف، گود به نظر می‌رسید و بدین سبب «ته ران» نام گرفت.

روستایی که پیش‌درآمد شهر تهران بوده است، پیش از اسلام نیز وجود داشته اما پس از اسلام به‌تدریج نام آن معرب گردیده و از تهران به طهران تبدیل شده است اما جغرافیدانان معروف آن روزگار نیز به املای تهران اشاره نموده‌اند.

هم‌زمان با جنبش مشروطه که تغییرات زیادی در ادبیات و نگارش زبان فارسی به وجود آمد، رفته‌رفته املای تهران رواج یافت و پس از تاسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و تاکید آن بر املای تهران، املای دیگر

(طهران) کاملا منسوخ شد.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...