Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 10 تیر، 2013 بـــــــــاران … بهانــــــــــه ای بود … که زیر چتــــــــــر من ، تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه بیایــــــــــــی کـــــــــاش … نه کــــــــــــــوچه انتهایی داشت … وَ نه بــــــــــاران بند می آمــــد… 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 سلام مادر باران ! تعجب کردی نه ؟؟ آخه می دونی امروز همه روز به این فکر می کردم که چه جوری وقتی اومدی بهت بگم که وقتی خدا بهمون یه دختر هدیه داد باید اسمشو بزاریم باران .. بی چون و چرا ! پس تویِ نامه می نویسمش که وقتی خوندیش لبخند بزنی و یه حسِ خوب تهِ دلتو قل قلک بده . تازه می دونی چی ؟ امروز به این هم فکر کردم که اگه خدایی نکرده یه شبی باهات قهرم شد.. بهت شب بخیر بگم یا نه ! بعد به خودم گفتم خنگه ! معلومه که می گی مگه آخه اصلا می شه بدونه شب بخیر خوابید ؟ امروز نبودی که! نبودی ببینی من چقدر حوصلم سر رفته بود و دوست داشتم تو زنگ بزنی بگی : پاشو کوله پشتی و دوربینتو بردار می خوایم بریم کلی خیابون بگردیم و شکلاتِ داغ بخوریم...بعد من غر بزنم که نه من شکلاتِ داغ نمی خوام توام بگی - ای به چشم! اصلا هرچی شما بگی - همینا دیگه مادر باران ! البته همینایِ همینام که نه ! کلی دلم تنگ شده و کلی دوست دارم و کلی آخه پس کجایی هم هست . شب بخیر 3
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم من این شب چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم.... تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم.... هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم.... من این شب زنده داری را دوست دارم اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم... بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم.... 3
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 مهربانم! حكايت من و تو ... حكايت ماست... حكايت من و تو ... حكايت دل است و حديث عشق... خوب ميداني كه هر من و تو يي ما نميشود... اما من و تو ما شديم... عزيزم... عزيزترين كسم... براي من ... تو مني .. و من تو... اين تصادف نيست كه تمام حرفهاي نگفته ام را ميداني.. و تار و پودت را ميشناسم... بارها و بارها گفته ام... ردپاي خدا در تمام زندگيم بوده.. و هست... روزي كه تو به زندگيم آمدي ... من خدا را ديدم... همسفر جاده زندگيم! باور كن از صميم قلب و با تمام وجود مسرورم... مسرورم كه در تمام لحظه هاي با تو بودنم... عشق و محبت تو همدم هميشگي من بوده..... و خرسندم كه هرگز اختلاف سليقه مان و تفاوت افكارمان ما را از هم دور نكرده.. چقدر خوبست كه هرگز در تغيير همديگر تلاشي بيهوده و عبث نكرده ايم و يكديگر را همانطور كه هستيم پذيرفته ايم... اما تا آنجا كه در توان داشته ايم همرنگ و يكدل در مسير زندگي گام برداشته ايم. همسر مهربانم! زندگي براي من در چارچوب خانواده خلاصه ميشود ... و هزار مرتبه خدايم را شاكرم كه پايه هاي زندگي خانوادگيم محكم و استوار است ... نه اينكه هر گز با هم اختلاف نداشته ايم .. نه... اما خوشحالم كه اختلافهايمان به دعوا و قهر كردن منتهي نشده... هر گز.... از تو بخاطر همه حس هاي خوبت سپاسگزارم.... از تو بخاطر تلاش بي وقفه ات براي رفاه حال من و فرزندانمان سپاسگزارم... از تو بخاطر بودنت در لحظه به لحظه زندگيم سپاسگزارم.... تو را با تمام وجودم دوست دارم..... 3
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 10 تیر، 2013 این روزها آب و هوای دلم آنقدر بارانی ست ... که رخت های دلتنگیم را ... فرصتی برای خشک شدن نیست ... 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 چقدر قلبت زیباست ******* روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است، چقدر قلبت زیباست... چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر میخوانمت تا دلم آرام بماند 2
!BARAN 4887 ارسال شده در 10 تیر، 2013 نبودنِ تو فقط نبودنِ تو نیست نبودنِ خیلی چیزهاست !! ... کلاه روی سَرمان نمیایستد ؛ شعر نمیچسبد ؛ پول در جیبمان دوام نمیآورد ؛ نمک از نان رفته ؛ خنکی از آب ؛ ما بیتو فقیر شدهایم ... 3
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 10 تیر، 2013 من برای سال ها بعد می نویسم، سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.... اما افسوس که قصه مادربزرگ درست بود! همیشه یکی بود و یکی نبود!!! 2
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 10 تیر، 2013 میخواهم زندگی کنم اما، گاهی به جایی میرسم که میپندارم ما زنده نیستیم که زندگی کنیم!!! ما مردگانی هستیم که در زندگی دفـــــــــــن شده ایم.. 1
Mina Yousefi 24161 ارسال شده در 10 تیر، 2013 نمي دانم دوستش دارم يا نه ؟! با هم قدم ميزنيم با هم ميخوابيم دلم که ميگيرد ، آغوشش را باز مي کند و بر گونه هايم بوسه ميزند اما نمي دانم دوستش دارم يا نه ؟! ” تنهاييم را ” 1
ms_petro83 43 ارسال شده در 10 تیر، 2013 قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اماگرد بام و در من بی ثمر می گردیانتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدکدر دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی ایا رفتی با باد ؟با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آیراستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدکابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند 5
raz-raz 3612 ارسال شده در 10 تیر، 2013 تورا دختر خانوم مینامند مضمونی که جذابیتش نفسگیر است… دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون. اما تمام اینها را هم در برمیگیرد… تو نه ضعیفی و نه ناتوان، چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد. اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست 4
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم... کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 بارانـے مــےشوم فقط کافیست هواے تـפ چیره شــــود بر محيـــط .. ! ايـــــن روز هــا حتــــے ديگـــر خود اســگل پنــــدارے و بيخيـــــالـــــے هم جواب نميدهــــــد .... تو نيستـــــــے مثــــل ِ هميشــــه ، و مَــــن چـــه عاشقانــــــه به ... مـــــــے روم ... دلـــــم گیــــج مـــــيرود .. بعضــےهارو دیدیــن در خيال ..... تخيلے ِ خودشان گمان ميکنند " کسي " هستنـــد براي خود . خـــــــيال کـــــــردے رفـــــــتے و تمـــــــام ؟ ! پــــــريـــــــدے و خـــــــــــلاص ؟! مـــــــن هرگـــــــز کـــــــوتاه نمــــے آيم ، مـــــے بينــــےـ!!! تا ابــــد دهانتــــــ از شعـــر هــــاے عاشقانــــــه من سرويــــس استـــــــ..... 2
mani24 29665 مالک ارسال شده در 10 تیر، 2013 ماه من غصه چرا؟!! آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز مثل ان روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد! یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت، تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست! ماه من،غصه چرا؟! تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم ،همه خوشبختی توست! ماه من !دل به غم دادن و از یاس سخن هاگفتن کار آنهایی نیست ،که خدا را دارند… ماه من !غم و اندوه ،اگر هم روزی ،مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات ،از لب پنجره عشق ،زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا ،چتر شادی وا کن و بگو با دل خود ،که خدا هست،خدا هست! او همانی است که در تارترین لحظه شب،راه نورانی امید نشانم میداد… او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،همه زندگی ام ،غرق شادی باشد… ماه من! غصه اگر هست، بگو تا باشد ! معنی خوشبختی ، بودن اندوه است…! این همه غصه و غم ،این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچیین ولی از یاد مبر: پشت هر کوه بلند ،سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند که خدا هست،خدا هست وچرا غصه؟!چرا؟ 3
raz-raz 3612 ارسال شده در 10 تیر، 2013 نسلی هستیم که هرگز در آیندهنخواهیم گفت:کجایی جوانی که یادش بخیر!!!هیچ یاد خیری نداریم...
raz-raz 3612 ارسال شده در 10 تیر، 2013 بارانت که زمینی می شودبه آسمان زیبایت نگاه میکنمچشمانم عجیب دلشان میگیرداز زمینیان خسته شده امراهی برای پرواز هست؟؟؟ 1
raz-raz 3612 ارسال شده در 10 تیر، 2013 آرامـش وجود من بودنم در آغــوش مردانه ی توست؛ بگذار حـسودان هرچـه می خواهند بگویند جز تو و عـشق تو تموم دنیا پر... ! 1
mani24 29665 مالک ارسال شده در 11 تیر، 2013 شونه به شونه ي من نشسته ... اما تو كنارمي بوي عطر تنت همه جا هست بهم مي گه يالا بگو چند تا دوستم داري ... همون موقع زل ميزنم توي چشاشو و ميگم نمي دونم، واقعا" نمي دونم يعني روم نميشه بگم اصلا" دوستت ندارم.... ... ساعت 2 شبه ، بلند مي شم توي تاريكي برات نامه مي نويسم اما تو كه نمي بينيش شونه به شونه اش دارم راه مي رم اما اون تو نيستي... شونه هام با اون همراهه و خيالم پي خيانتم ولگردي مي كنه... حالا داريم حلقه انتخاب مي كنيم يه حلقه ي جفت عين هم... مثل بچه ها آروم وايساده يه گوشه و داره نگام ميكنه، تند و تند مدلاي مختلفو از تو قاب در ميارم اصلا" اعتراضي نمي كنه فقط تاكيد مي كنه جفت باشن... حلقه ها رو يكي يكي دستش مي كنه اما من كنار توام ... انتخاب مي كنيم ... حلقه ي قشنگي نيست اما چاره اي هم نيست بايد يه جوري از سر خودم وا كنم حلقه رو مي گيرم و توي دستم ميكنم دستمو ميگيرم جلو آيينه حلقه توي دستمه و داره دهن كجي ميكنه دستمو توي كيفم ميكنم و آروم عكستو بيرون ميكشم داري منو نگاه مي كني... ... دستمو ميگيره و ميگه بريم بهش زل مي زنم دستشو مياره بالا و حلقشو نشونم ميده ..قشنگه نه؟ ميگم آره... اما بي تناسب ترين چيزيه كه تا حالا ديدم اما بهش نمي گم. ... عكست تو جيبمه، قلبمم كنار عكسته، آروم دستامو مي ذارم تو جيبم پيش قلبم.... ياد تو مي افتم ياد چشاي مغرور تو... .... كه بهم مي گي همينه كه هست مي گم از اين جمله بدم مياد مي گي مشكله خودته... مي گم بلدم مشكلاتمو چه طوري حل كنم ... داد مي زني و مي گي منو تهديد نكن مي گم كاري رو كه انجام مي دم تهديد نيست.. حالا دو تا حلقه كنار هم توي يه جعبه.... اما قلب من نه كنار عكسه توئه ... نه بيقرار اون ...
mani24 29665 مالک ارسال شده در 11 تیر، 2013 سلام عـــزیـــزمـ کاغذی که برایت نوشتم پاک کن حـــــرفهـــــای گفتنـــی کم نیست ولی من گفتنی هارو نوشتم نخواستم لـــــرزش کــلامم قلبـــت را به رحـــم بیاورد که تــــــرحـــم پـــایـــان عشـــق است از بهترین دلم گذشتم شاید قسمـــت مـــن یهتــــریـن نبـــاشـد دیگر دنبال خاطره ها نمی گردم من گذشته را به قلـــــم دلــــم و با آهنگ روزگار رنگ کرده ام رنــگ سیــــــاه نمی دانم چرا اندیشه ام فراتر از تو نمی رود دلم را جادو کرده ای باور نمی کنم این همه تنهــــا شــدن را دفترم را ورق می زنم همه اندوه و بی صفایی توست؛؛؛ نبـــود تــــو سوزاند باغچه گل رز دلم را رهــــایی از تــــو رهـــایــی از زنــدگیســـت؛؛؛ عکس چشمهایت را بر می دارم و همین یک یادگار برای "روزهـــــای تنهــــاییــم" کافیست خدا نخواست به آنچه آرزو داشتم برسم نم نم آرزوهایم چه زود قطع شد و اون همه شادی دل من چه غریبانه مــــــــرا تــــرک کـــرد توی جنگ امید چه پرو بالی می زدم و حال چطور رســوای آرزوهــــا شده ام نگو بی خیال دنیا باش که من از همان آغاز خیــــــال دنیا را نداشته ام آن روزها...قصــه جـــدایــی را که می شنیدم میخنــدیــدمـ...اما حالا بـــــاور میکنــمــ تو هیـــچ وقـــت ندانستی... آنکه لحظه هــــایش بــی تــو...می ایستاد مـــــــن بــــودمــ
ارسال های توصیه شده