eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 خرداد، ۱۴۰۲ اینقد خسته م نیاز دارم ب ادمی ک بگه تو خیالت راحت خودم حلش می کنم و ماجرا تموم بشه اونجور ک من میخوام مثل اون موقعی ک بابام میگفت باباش مرده مگه ک دخترم بخواد ناراحت بشه * حالم جالب نیس ظهر خوابیدم بیدار شدم گفتم یه چند ساعت فکرم اروم بود بعد سرم درد میومد غر میزدم عمه جون نذاشت بخوابم ک ، می گفت اخه تو خواب داشتی ناله می کردی ، تایم خوابمو زیاد کردم ک اروم شم ولی انگار تو خواب هم آشوبم اون سری صبح بیدار شدم واقعه بمب اتمی ژاپن بود چی بود اونجا حضور داشتم ? 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۴۰۲ نوشته بودم ماه سوم امسال باید تیک هدف سوم امسالم بزنم... زدم.. دیشب سازمان کلید ازمون گذاشت و با 6 غلط آزمون نظارت قبول شدم... هم خوشحالم...هم سبک ترینم... --- 10 روزه درگیر سنگ کلیه بودم... تو این 10 روز تمام دوست و دشمنم شناختم... ---- 1402/3/21 1 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۴۰۲ حال خودم خوب نیس ولی هنوز دل بقیه رو شاد می کنم کلی سر یه دکتر رفتنم بقیه خندیدن، فک کردن دکتر اشتباه کرده ب خاطر حرکتی ک زدم، ولی دیروز یه جا دیگه رفتم دیدم اولیه درست میگه امروز یه نفر برام دنبال متخصص داخلی می گشت ، یه نفر دنبال متخصص حلق و بینی ، یه نفر دنبال وکیل ، چشامم نیاز ب دکتر داره خوبه حداقل اینا هستن خودم حواسم به خودم نیس سرکار حواسشون بهم هس امروز بهم می گفتن تو تکلیفت با خودت مشخص نیس اون یکی می گفت از رفتارت انگار میخوای کاری کنی می ترسی ۲۵ مشخص میشه، من دوس ندارم کارمو ازم بگیرن ! همکارم میگه چرا ب داداشت نمیگی میگم اون مشکلات خودشو داره میگه قرار نیس تو تنهایی مشکلاتتو حل کنی تهش هم گند میزنی ? از ی طرف میگم ب مدیرمون بگم اون حاضر برای سرکار رفتنم هر کاری کنه ولی اونم تو اوضاع جالبی نیس شاید ته این کمک گرفتنا بشه منت نمیدونم چی کنم ؟! دلم غم داره ! قبلا گاهی یه ادمی بود ک برام حکم مسکن بود دنبال درمان بودم الان اینقد شرایط برام سخت شده ب همون مسکن هم قانع م . امیدوارم ی روز بیام بنویسم ک چقد خوشحالم همه روزای سخت و مزخرف تموم شد همه چی ب نفع من تموم شد گرچه اینجور هم تموم بشه من چند سال عمرمو باختم 2 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۴۰۲ یک تکه ای از فیلم فلان بود طرف چند بار به رفیقش میگفت بپا نسوری تهشم گفت سریدی بابا ؟ بعله سر خوردن ظاهرا اجتناب ناپذیره و تهشم با همون گربهه ........ بعد از یک دوره 10 ساله بعد یک وقفه 5 ساله جدا شدن بازم برگشتیم سر خونه اول .... آخرم همون گربه ........... آدما وقتی قانع بشن دیگه سر چی کل کل کنن خب ، 15 ساله میشناسمش دیگه چه شرو وری ببافم ..... باورم نمیشد یک روزی مجبور بشم کت بپوشم :=))))) باشد که جملگی فله ای رستگار شویم . 2 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۴۰۲ فردا امیدوارم بتونم از حقم دفاع کنم نگران دوستم بودم یا بقول خودش ما رفیقیم رفیقم بودم تا حدی مشکلات خودم فراموش شد هنوز بی خبرم نمیدونم چی شد همین الان ی پیام خوندم معنیشو نفهمیدم ولی بهمم ریخت دلم ارامش میخواد اقو قبول بدون هیچکی تک وتنها ، فقط ارامش گاهی نمیخوام مرهم باشن ادما ، حداقل نمک نپاشن . همه وجودم زخمه با کوچک ترین نمکی کلش می سوزه . امیدوارم فردا روز خیلی خوبی باشه ، چیزی ک هدفم بوده رو ازم نگیرن . امیدوارم هم .... . تو این همه استرس ، چ استوری جالبی بود ، حسین کوچکترین پرسنل شرکت ک ۸ روزه تو کوماس چشاشو باز کرده ، امیدوارم همه چیش اوکی باشه هیچ وقت محتاج کسی نشه ، استوری همکارمو ۶ بار نگاه کردم خیلی خوب بود 1 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۴۰۲ ماه چهارم هزار و چهارصد و دو هدف چهارم تیک سبز خورد.. همین که میگن نوشتن اهدافت تاثیر داره... ---- ماه پنجم هدفم بزرگتره....خیلی بزرگ امید دارم تیک میزنم... البته 2 تا هدف بزرگ دارم واس ماه پنجم... --- همه تلاشم میکنم....:) 1402/4/1 2 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۴۰۲ عزا گرفتم ، باز اون هلدینگ کذایی باز شد ، روز از نو روزی از نو .......... لامصب هر کاری میکنم باهامه ، فقط امیدوارم باز شر نداشته باشه . 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۴۰۲ عصبیم لیخند رو لبم میام مغرور و قوی راه برم رفتم محکم برگشتم پام نا نداره در و دیوار رو میگیرم تا ب تختم برسم ? ولی ولی یه بار یه وکیلی وقتی ۲۰ یا ۲۱ سالم بود باهام حرف زد ، حس کردم به شعورم توهین کرد ، گفتم سنم کمه میمونه تو ذهنم سرخورده میشم (اولین محیط کاریم بود ، بی اعتماد ب نفس میشدم ) شاید ی ساعت هم نشه ، یه نفر زنگ زد خودشو معرفی کرد گفتم ب جا نیاوردم ی وکیلی بود ، قبلا بهش گفته بودم پیشنهاد حل مساله میدی ی جور نباشه ک ب شعور من توهین شه ، شروع کرد ب چرت و پرت گفتن یعنی اینقد چرت و پرت بود نگفتم ن ، گفتم فک می کنم ک ادامه نده . ولی باید مثل ۱۳ سال پیش ، ب ادمی ک به شعورم توهین کرده رفتار کنم ، اون موقع مدرکی نداشتم فقط یادمه با بابا ک رفتیم حلاختلاف خانم گفت تو باید ب پدر و مادرت افتخار کنی ک یه دختری مثل تو تونستن تربیت کنن وقتی حرف میزنی صداقت تو صورتت مشخصه ما این چیزا رو تشخیص می دیم .وقتی حکم اومد حقمو گرفتم بابا برام دعا کرد خدا کنه همیشه تو زندگیت اتفاقایی بیفته اینجوری از ته دل بخندی امیدوارم بتونم ، دعاش از دوباره بگیره من با ارامش ادامه بدم 2 لینک به دیدگاه
Ali Akbar.J 3914 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۴۰۲ وای چقدر اینجا تغییر کرده، بعد حدودا 3-4 سال دوباره سرزدم چقدر دلم تنگ شد برای اون فعالیت هایی که داشتم یا خوندن پستای دیگران و... ، یادش بخیر واقعا چرا هر چی جلو تر میرم دلم برای گذشته بیشتر دلم تنگ میشه و بیشتر دوست دارم تو گذشته زندگی کنم... 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۴۰۲ بابا میگفت همیشه یادت باشه تنها کسی ک دلش برای تو میسوزه خودتی ! کسی برات کاری نمی کنه تو ذهنم امروز همش این تکرار می شد خودتی و خودت ? شوهر خواهرم میگفت برنامه ت چیه ؟ میگفتم نتونم تحمل کنم کارامو اوکی می کنم از ایران برم (ترجیح میدم خودمو خودم اینجا نباشم ) گفت راحیل چی ؟ گفتم اولین باری ک تو ذهنم اومد ازش اجازه گرفتم . گفت الکی گفته ، تو میدونی تو خونه هر برنامه ای ریخته میشه اولین حرفی ک میشه لیدا درنظر گرفته میشه گفتم میدونم ولی الان الانه دو روز دیگه بچه تون دنیا میاد سرتون گرم میشه یادتون میره لیدا ازتون دوره گفت این چ جرفیه اون بچه جای خودشه تو هم جای خودت من فقط خندیدم ولی وابستگی چقد بده ، دیروز رفتم شرکت ، همین میرسم میرم اتاق خواهرم سلام میدم ، خواهرم خوشحال شد گفت به به از این ورا ؟ یه لبخند زدم بهش یه دختره کنارش بود گفتم مگه میخوای نیای گفت اره خیلی اذیت میشم ، دیروز از خستگی گریه کردم گفتم یعنی چی ؟اصلا من میام سرکار چون تو اینجایی ؟فقط خندید دوس ندارم بره ولی باید بره چون کوچولو باید دنیا بیاد وقتی فهمیدم خاله شدم خیلی خوشحال شدم ولی ته دلم گرفت دیگه همکار نیستیم ، خوبه چند ماهه سرپروژه م وگرنه مثل قبل تو دفتر بودم همش دیوونه میشدم ? بعد ۵ ماه ک رفتم شرکت ، خواهرم اومد شد همکارم الان ۸ سال همکاریم ،.وای یادش بخیر اولین باری ک دعوا کردیم جلو بقیه سرم داد زد ، منم بهم برخورد جلو بقیه سرم داد زده، کسی جرات نداشت بهم بگه تو ، بعدش ب مدیرمون گفتم سرم داد زده گفت خواهرته خودت اوردی من دخالت نمی کنم ب بابا گفتم گفت مسایل کاری رو خونه نیار ، اینقد خندیدیم میگفتم من الانمشکلمو چجور حل کنم هییی 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۴۰۲ از ٤:٣٠ صبح بيدار بودم. هوا روشن ميشه ديگه خوابم نمياد..و اين خواب سبك باعث شده كم خواب بشم. ٨:٣٠ رفتم آزمايش دادم و برخلاف ترسي كه داشتم اصلا درد نداشت. برگشتم خونه هنوز حوصله گوشي رو نداشتم ١٠ صبح بود. صبونه رو خوردم و رفتم سرساختمون. كناف و سراميك و گچ همه باهم كار ميكنن تا واحد براي عروسي آماده بشه. ١٢بود ديگه از ساختمون برگشتم و تا نصف راه پياده اومدم آنتن گوشيم رفته اون دادم درس كنن ديگه خطم خاموش بود يه دو ساعتي همين كه روشن شد نت وصل شد پيام همكلاسي اومد عطيه چك كردي جواب آزمون اومد اصلا استرس نداشتم رفتم سايت باز كردم ديدم بله...نظارت قبولي پايه ٣ انگار يه باري از رو دوشم برداشته شد انگار سبك ترين حال داشتم زنگ زدم به همه گفتم رفتم خونه ٣ ساعت تمام بدون استرس خوابيدم بيدارشدم فكر ميكردم شبه --- من امروز نتيجه زحماتم ديدم حالا ميخوام تو راه آموزش هم موفق بشم و سربلند و همين كافيه ميسپارم به خدا و تلاشم ميكنم ---- بمونه به يادگار از قبولي نظارت ٢٨ سالگي ١٤٠٢/٤/٢٨ ساعت ١٣:٤٠ دقيقه چهارشنبه 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۴۰۲ به صداي باد بيدار شدم عجيب قلبم تند ميزنه. با ترس از خواب پريدم و پاشدم نشستم سردرد شروع شد خوابم مياد و نميتونم بخوابم اذيت ميشم به هزارچيز فكر ميكنم چرا سخت گرفتم؟ چرا خسته ام؟ عجيب دلم مشهد ميخواد ١٤٠٢/٥/١ ٠٣:٠٨ 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۴۰۲ گوشيم برداشتم رفتم حياط، كار هميشگي،فرار از حرفاي مسخره مهموني كه به هيچ دردي نميخوره -تو چرا حياطي؟! +سيگار ميكشم -قولت چيشد؟ كه نكشي، كه جون عطي نميكشي +عصبي ام چكم صبح بره بانك موجودي ندارم -با سيگار كشيدن پول مياد بده منم بكشم پس فردا چك دارم +ولم كن حوصله ندارم صدام بلند كردم.ميدونم صدام بلندتر بشه حساب ميبره ازم. -مسخره جمع كن اين بچه بازيات ٤٠ سالته اسمون به زمين نمياد درك برگشت بخوره اصلا + خب - كاش ميرفتي از اينجا...مثل بقيه...تو حيف شدي اينجا ميدونم دلت چه خبره + تو لعنتي چيكار ميكردم؟همينطوريش كه خانوادهامون دشمن همن...دورم ازت و مال من نيسي.ميرفتم ديگه قلبي نداشتم براي زندگي...زندگي مگه بدون قلب ميشه؟ حتي اگه خوش باشم تو نباشي دنيا قشنگ نيس سرم تو گوشي..بغض خفم ميكنه.سعي ميكنم حرف نزنم.ولي مگه ميشد كسي كه رو به روت نشسته رو نگاه نكني -شبا زدم صبح حسابته.نگران چك نباش.لازم ندارم من + بيا پيشم بشين.بيا بزار آروم بشم از رو صندلي پاشدم رفتم كنارش رو تاب دونفره -بو گند سيگارت اذيتم ميكنه اه + بوي موهات ديوونم ميكنه اه خندم ميگيره به اين شوخياي وسط عصبي بودنامون -موهام مال تو + پس سرت بزار رو شونم - ميان ميبينن داستان ميشه ول كن + داستان داريم.بزار... سرم رو شونش بود.من اشك ريخته رو دستش فهميدم..فهميدم براي بار هزارم جلو خودش نگه داشته بغلم نكنه - برم؟ + نه خوبم بمون.بيا عكساي گوشيت ببينيم بينيش كشيد و فهميدم درست بودن حدسم...مرد كه گريه هاش بي صدا بوده...مردي كه نزاشتن با سن ٤٠ سالگي به عشقش برسه... - همه اين اشكات همه اين درد قلبم همه اين ترس و استرسامون يه روز يه جا درست ميشه،درست ميشه و بغلت نفس ميكشم فقط قوي بمون... +براي اينكه تو باشي قوي ميمونم. -من...قلبم تموم شد.ولي خودم هستم +جان من جانت بي بلا -دلم تو دلته و دستم تو دستت...اين رمزمونه:) +آره دورت بگردم ١٤٠٢/٥/١ ٠٢:٣٣ 1 1 لینک به دیدگاه
Anabolic 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۴۰۲ من فاز هوا رو نفهمیدم ، روز هوا دلچسبه یهو شب سرده یا حداقل من سردم میشه ... شایدم فشار خونم پایینه ، دارو نخوری آدرنالینه یجوری اوج میگیره قلبت از گوشات میزنه بیرون بخوری هم تنت یخ میشه انگار ضربان نداری ...... رسما قاطی کردیم ، یکی از خوبی های ایران این بود که میرفتم داروخانه سر خیابون یک سلام میرفتم اون پشت از هر دارویی جعبه ای میزدم زیر بغل گودی بای حالا اینجا سر چند داروی زپرتی یجوری بهم نگاه میکنه انگار درخواست کوکایین کردم ، طرف نسخه مهر شده و تایید شده رو قبول نکرد 12 ساعت تو کلینیک بدون دارو یهو روانی شدم ، اومده فشار و ضربان گرفته موهاش ریخت ، 127 قلبم مثل تبل میزد و تو این شرایط عصبی میشم تازه مجوز داده چند ورق دارو بدن تا یکماه دیگه ، ملاتونین دیگه چیه اونم نمیدن والا میدونستم از کابین خلبان یک بسته کف میرفتم .......البته شایدم اینا درست زندگی میکننو ما غیر عادی همه مدل دارویی تو دسترسمون بود ... معلوم نیست . جالبیم واقعا همیشه غر میزنیمو ناراحتیم ، تا وقتی ایران بودم کفری از درو دیوار وقتی هم میری بیرون باز دلمون برای یک داروخانه ساده لک میزنه ..... کلا سبک سنگین کردن برام غیر ممکنه :=)))) حیف ، بهتری ن کشور رو داریم اما یجوری قفلش کردن که آدم یهو داغ میکنه فیوز میپرونه همه دارو ندارو به آتیش میکشه بزنه بیرون یکم نفس بکشه بعدشم میای بیرون یک مدل دیگه درگیری .......الان باید خواب هفت پادشاه باشم ولی یخ کرده تنم نمیتونم بخوابم هی قهوه میخورم ، رسما رد دادم ، قرص میخورم آدرنالین بیاد پایین یخ میکنم قهوه میخورم بره یکم بالا آروم بشم ...... باز فردا آزمایش خون دارم .......... یک گالن تا حالا خون گرفتن ازمون ....... زبون نفهمه یارو ، کل اطلاعات پزشکیم رو داره ولی باز داره کار خودشو میکنه فقط هی میگن چرا آدرنالین بدنت اینقدر بالاست ، خب الدنگ اینو که هم تو اون برگه نوشته هم میدانی خودت دیدی دیگه این آزمایشا چیه ؟ بالاست دیگه داروهای مورد نیازمم نوشته دنبال شورت بروسلی میگردی ؟ نفرت دارم از سوراخ کردن رگ ........ اه ، گندتون بزنه با اون کاراتون..... لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۴۰۲ روزهای سختی رو پشت سر میزارم پر از فکر و خیال از نظر کاری ،شخصی ، خانوادگی ،... یه کوچولو و خوشگل ب دنیا اومده پر ارامش ،ولی چقد عذاب وجدان دارم ک نمی تونم جای خالی مامان مامانش رو پر کنم ?ای کاش می تونستم باعث حال خوش بقیه باشم لینک به دیدگاه
Mohammad-Ali 9729 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۴۰۲ خسته شدم از این مشکلات ..... لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۴۰۲ حجم فشار مشکلات کاری و شخصی ، بیش تر از ظرفیت منه تنهایی نمیتونم حلشون کنم ، پاشیدم بخوام هم انگار کسی نمیتونه کاری کنه وگرنه تا الان انجام میشد چرا حال و اوضاع ب نقطه نرمال نمیرسه ایده آل و خوشحال نمیخواماا معمولی مثل بقیه ادما لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۴۰۲ خدایا من توان این همه استرس ندارم خدایا قلبم درد میکنه خدایا من توان حرف زدن ندارم خدایا من میدونم تو داری منو قوی میکنی ولی آروم تر. من میدونم میرسم ولی تنهام نزار تنهام نزار من راه خوب برم درست برم تو قشنگترینهارو دادی به من و من مطمئنم که میرسم --- پارسال همین تایم ازت خواستم مهندس بودنم رسمی بشه امروز کارت عضویت مهندسیم صادر شد و تو فشنگترین خدای منی 1402/7/17 20:27 1 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۴۰۲ از اینکه بخوام با زور ساعت ۹ بخوابم تا فکرو خیال نکنم متنفرم بعد ۱۲ ساعت کار یک ساعت و خورده ای زیر بارون پیاده رفتم تا شب خوابم ببره ولی باز .... *امروز با همکارم درباره مشکل شخصیم حرف میزدم تهش برای اینکه ناراحت نشه گفتم اینا مهم نیس ما بدتر ازینا رو گذروندیم هنگ پشت فرمون منو نگاه کرد گفت حتی بدتر از این دیدی گفتم آره دیگه حوصله توضیح نداشتم * تو این اوضاع چ بی حوصله م ، دوستم پیام داده میگه ی باهم حرف بزنیم ولی چرا حوصله حرف زدن ندارم ?حوصله م برای ادما محدود شده ? میخوام همه چی تموم شه لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۴۰۲ نمی دونم بنویسم بالاخره تموم میشه ک امید داشته باشم یا بگم خسته شدم چرا تموم نمیشه انگار شدم عروسک خیمه شب بازی ادما اونجوری ک میخوان باشم باهام رفتار می کنن گاهی فک می کنم قابل درک برای ادما نیستم خواسته هام مسخره س براشون نمیشه ک همه ادما مشکل داشته باشن مشکل منم ک همیشه تنهام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده