آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ خدایا امشال یه چیز خیلی خوبی بهم هدیه دادی کگه ایشالله واسه همیشه در کنارمه و خیره.خدا جون من دیگه نمک پرورده شدم میشه سال 92ام یه چیر خوب بهم بدی 10 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ کار نداری تو؟ زندگی چی؟ الان فقط میتونم بگم تو روحت 7 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ بهار خیلی قشنگه...درختا خیلی خوشگل شدن:hapydancsmil: امیدوارم همه خوب باشن و امیدوار... و این که منم خوب شم دیگه!مامان بابام خسته شدن!!! 16 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ بعضی از دختر بچه های بیست و یکی دو ساله به عنوان یه بزرگتر توصیه میکنم زود از عروسکاشون دل نکنن عروسکا موقع اشک ریختن میتونن آرومشون کنن 16 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۱ ادما چه موجودات عجیبی هستند !!! یکی با همون 20 ، 21 سالی که مهدی گفت نی نی حرف میزنه ولی درک و شعور و معرفتش بیشتر از بعضی 40 ساله هاست . و یکی با همون 20 ، 21 سالی که مهدی گفت خودشو عقل کل میدونه ولی یه تبل تو خالیه و فقط ادعاست. ادما چه موجودات عجیبی هستند !!! 15 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ یادش بخیر ، حس شادی خیلی خاص روزهای تعطیل قبل سال تحویل! دلم برای اون روزا تنگ شده. 10 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ پدر بزرگم چند سالی هست که دو تا بچه یکی دختر یکی پسر رو با طرح اکرام ایتام ،حمایت میکنه.... امروز که خونه پدر بزرگم بودیم قرار بود اونها هم بیان.... رضا و زهرا ،هر دوتاشون هم کلاس چهارم بودند با معدل بیست..... فقط..... ،فقط هیچکدوم پدر نداشتن.... بچه بودن ، بردمشون حیاط سوار تاب کردمشون ، تاب رو هل دادم ،احساس کردم شاید اینطوری بتونم یه شادیه خیلی خیلی کوچیک برای یک ظهر زمستانی بهشون بدم.... اول اینکه الهی هیچ کس تو زندگی غم رو تجربه نکنه .... و بعد اینکه همیشه دوست داشتم من هم قدمی در این راه بردارم..... اگر شاغل بشم دوست دارم من هم لیاقت همچین کاری رو داشته باشم که شده حتی یک لبخند خیلی کوچیک روی لبهای معصوم بچه هایی بذارم که زندگی براشون اینطور در جریان هست.... 15 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ بعضیا انقدر راحت نمکدونا رو میشکنن که آدمو از خیلی چیزا پشیمون میکنن. ای کاش از نمکدونای فلزی استفاده میکردم. 16 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ اره. اما نمکدون فلزی هم زنگ میزنه و دچار خوردگی میشه! کلا جدیدا باید یاد گرفت غذا رو بدون نمک خورد ...! 12 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ همیشه خاطرات خوب داشتن دلیل ماندگاری نمیشه... دلم واسه اسپم(:دیییییییییی":gnugghender:) ..بحث و حرفهای گفتگو آزاد:vahidrk:،کل کل سر معماری و شهرسازی و دوستهای اینجا تنگ میشه.. اما از آدمهای مجازی اونهایی که رنگ واقعیت دارن واسم مهمتر هستن... سال نو همه مبارک. بابای اوری بادی. 11 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ امروز به دستور مامان باید کتاب قدیمیامو سرو سامون میدادم ، نشستم و طبق معمول رفتم تو گذشته کتاب فیزیک سال اول دبیرستانمو پیدا کردم صفحه آخر اینو نوشته بودم امروز 77/7/7 ساعت پنج بعد از ظهر دارم نیمرخ میبینم 11 سال دیگه 88/8/8 کجام؟ اگه زنده باشم حتما فوق لیسانسمو تموم کردم 12 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ این روزا حتی حوصله استدلال و استنتاج هم ندارم معولا جوابم در برابر سوال چرا اینه دوس نداری قبول نکن، به نظرم همین جواب بهترین جوابیه که تازگیا بهش رسیدم دوس نداری قبول نکن یک واقعیته ما براساس خواسته های شخصی حرفی رو می پذیریم نه بر اساس استدلال و استنتاج غیر ازین بود این سیاهی هم کم رنگتر میشد 20 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ در شب های تاریک تنهایی صدای گریه هایم در سکوت شب گم می شد.من برای که گریه کردم,برای تو,اما دیدم تو ایی در کار نیست.در گریه هایم تورا میخواندم,آره تو,باز این تو که بود که من برایش چشمانم را خیس میکردم.شب تنها در خیابان با خود میگفتم,به کجا میروم؟آیا این روزهای سخت واقعیت دارد؟من که همیشه از باران ترس داشتم از رعد و برق بیزار بودم این بار زیر باران تنها راه میرفتم...هر قطره اش چون ضربه چکش بر سرم این را میکوبید و نجوا میکرد: تو محکوم به مرگی,تو محکوم به رنجی,تو سراب هستی,تو پوچی. 13 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ و اینچنین شد که خداوند خر را شناخت و به او شاخ نداد 16 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ خدا پدر و مادر کسی ک پنیر لیقوان تبریزی رو ساخت بیامرزه..........لامصب روح ادمو ب پرواز در میاره........... از خوردنش و ستایشش سیر نمیشم........... 16 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ به عمل كار برآيد!...به سخنراني نيست!! فقط ادعا...نمكدون بي مزه 15 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ این موقع از روز تو این موقع از سال واقعاً منو روانی میکنه. چقدر هوا باحاله. اصن همه چیش به اندازه است. الان زنگ زدم به یکی از دوستام و گفتم بیا بریم یه چندتا تی شرت بخریم. الان تی شرت ارزون قیمت خوب پیدا میشه. البته بهانه است برای قدم زدن و گم شدن تو شلوغی خیابونا. 16 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ باز هم سکوت می کنم چون ؛ خدا جای حق نشسته! 15 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ تازه امروز رفتم عینکو گرفتم الان دارم با عینک مانیتور رو میبینم دنیا چقدر فرق کرده قبلنا آدما یه شکله دیگه بودن 13 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۱ مگه آدما از پشت مانيتور معلومن؟! 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده