رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یه وقتایی دلخوش میشی.. به خیلی چیزا به خیلی کسا

به اینکه داریشون

به اینکه هستن

به اینکه میتونی ته ته ته دلت بو وجودشون دلخوش باشی

 

اما... یهو... تلنگر میزنه تو ذوقت

همش پودر میشه...

نکه پودر بشه.... میبینی اینهمه دلخوشیت واقعی بود یا نه؟؟...

 

این اتفاق وقتی میفته که انتظاراتت بالا بره...از همه چیز ... از همه کس..:hanghead:

لینک به دیدگاه

کاش مثل پرنده بودیم

وقتی به یه سنی میرسیدیم مستقل زندگی میکردیم ، رها میشدیم

اونوقت زندگی میشد زندگی

اونوقت تو سن کم خیلی چیزا یاد میگرفتیم ، خوب و بد رو تشخیص میدایدم و میدونستیم باید بلافاصله از بد دوری کرد و به سمت خوبیها رفت

باید توی جامعه رها شد ، باید زندگی خوب رو بدست اورد حتی به زور

هر چی محدودتر ، هر چی بیشتر زیر پال و پر باشی ، هر چی حساسیت بیشتر روت باشه کمتر راه و رسم زندگی رو یاد میگیریم و این اصلا خوب نیست چون یه جایی یه وقتی دیگه هیچکس نیست که تو رو زیر پر و بال بگیره ، هیچکس...:ws37:

لینک به دیدگاه

ساعت 59 دقیقه بامداد!

وقتی تا این وقت شب پای نت نشستم چطوری میتونم فردا پس فردا به بچه م بگم زودبخواب!

به باباش غر بزنم بگم فوتبال نبین!

فک کنم به مشکل برمیخورم :|

لینک به دیدگاه

همیشه دختر بودن خودم رو دوست داشتم

ظرافتها ، حساسیتها و مهربونیهای درونم رو دوست داشتم

پس چرا جامعه باید برای من طوری باشه که گاهی این دختر بودن اذیتم کنه؟

چرا باید برای خیلی خواسته ها ، استقلالها ، آزادیها محکوم به دختر بودن باشم؟

چرا بین دو موجود زنده مذکر و مونث اینقدر تبعیضه؟

به چه جرمی؟

به چه گناهی؟

آزارهایی که برای جنس مونث هست خیلی دردناکه

و تلاشها و سعی هایی که مونث تو زندگی انجام میده ؛ جنگهایی که میکنه ، قطعا توی جامعه ما بیشتر از مذکر هست و این باز بخاطر محکوم بودن به مونث بودنه

حالا ای مرد تو قوی تری یا من؟

تو از زور بازو قوی هستی و همراه گفته هات دین هست و من جنگ با محدودیتها و عذابها و محکومیتها که هیچ همراهی ندارم

حالا ای مرد تو قوی تری یا من؟ ...

لینک به دیدگاه

همه مشکل دارن و همه بلدن چطوری غصه ی مشکلاتو بخورن اما کار بلدتر از همه اونی هست که یاد گرفته لبخند از لبش هیچوقت پاک نشه این شاید باعث بشه دیگران در مورد شما طوری تصور کنند که هیچ مشکلی نداری و بی غم هستید اما به این باور برسید که آدما به لخند شما نیاز دارن

لینک به دیدگاه

یه غلطی کردم عین اون گور خر!تو گل گیر کردم:4564:

سه روز پیش حس کر بانو گری بنده غلبه کزد کل وسایل خونه رو وسط هال جمع کردم که خیر سرم خونه تکونی کنم دقیقا نزدیک افطار بود که اوای غلط کردم و اینا از دهن مبارک بنده در میومد دیروز همسر جان کلی کمک حال شدن و وسایل سنگین رو جابجا کردن و امروز از هشت صبح ادامه کار رو دارم انجام میدم و مجددا غلط نمودمها داره شروع میشه

اخه یکی نیست بگه زن مثلاعاقل با دهن روزه وسط زل گرما خونه تکونی بیموقع چی بود:w000:

و حالا خود درگیری جدیدم چیه :من که اتاقا و هال رو تموم کردم فقط اشپزخونه مونده ک اونم نهایتش یک روز وقتمو میگیره بعد دوباره فکر میکنم میگم من ک پرده هال و شستم اتاقها و اشپزخونه رو هم میشورم اون چند تا پتو رو هم میشورم دیگه کارام تموم میشه بعد دوباره میگم عه حموم هم بشورم دیگه حله حله

حالا همه اینا یه طرف رسیدگی به بچه نه ماهه رو هم بهش اضافه کنید

و خالا یه سوال ایا من عین اون چارپا خوشکله با کلاس نیستم ک خط اول عرض کردم؟:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

یه دوستی میگفت :

چه خوبه ما زندگی و اتفاقات و علایق و تنفراتمون رو توی هر سنی بنویسیم تا وقتی بزرگ شدیم و بچه دار شدیم و بچه خواسته و تقاضایی داشت بهتر بشه درکش کرد

 

شروع کردم به نوشتن ...

لینک به دیدگاه

تقریبا8سال پیش دفتری رو پراز سوال کردم...

به هرکی میشناختم دادم و عقایدشون رو یادگاری واسم نوشتن...

امروز که میخوندم...

دلم یه لحظه شاد بود یه لحظه دنیا رو سرم خراب میشد...

دلم واسه کسایی تنگ شده که نیستن....

چقدر دنیا کوچیکه...

زندگی...

هیچوقت نفهمیدم چی شد که انقدر دیر شد...

هرثانیه که میگذره و بزرگ میشم...

ترسم بیشتر میشه...

از همه چیز...

وای 8سال گذشت خیلی اتفاقا افتاده ولی من امروز فهمیدم....

امروز دقیق بهشون توجه کردم...

چه خوب میشه بعضی وقتا واس خودمون باشیم...

خالص فکر کنیم...

 

تو "8"سال پیش چی بودی...کجابودی...

حالا...

 

خدایا شکرت زنده ام و سالم.

خیلی کمه واسه تشکر همه اون چیزایی که داده و نداده و گرفته...

 

ببخش زیادی حرف زدم...

لینک به دیدگاه

م نمیدونم چرا علاقه دارم ب دفاع از حقوق پایمال شده افراد بپردازم

نمیدونم چرا دوست دارم جلو زور بایستم

جلو کسی که فقط خودش رو برتر میدونه و با زدن خودش ب نفهمی ب هرکس و هرچیز بی احترامی میکنه ایستادم

فقط با یه جمله غیر مستقیم فهموندمش

البته خودش رو ب نفهمی زد اما گرفت مطلب رو

نیشش خیلی بده باید منتظر باشم ی جا ناخواسته نیشم بزنه

این ک حرف دلم رو زدم و حق نیش خوردگانش رو گرفتم دلم رو خنک میکنه

اما از اینکه چشم تو چشمش هستم و ی روزی نیش خواهم خورد ازش از شما چه پنهون میترسم

اعصابم خورده از خودم

خلاصه جنگی درونم اتفاق افتاده

لینک به دیدگاه

خیلیه ها نمرهات خوب باشن اونوقت یه نمره کم بشه مث چلچراغ تو نمرهات بتابه.

رفتم دنبال استادمون محل کارشو پیدا کردم ببینم بهم نمره میده چقدر بد که بری نمره طلب کنی البته از کل کلاس سه نفر قبول شدن فقط من نیستم.

کاش نمره بده نیوفتم کی باز این درسو میگیره.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...