آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۳ امان از نالیدن چرا آدما دوس دارن خودشونو بدبخت نشون بدن چراااااااااا؟که چی بشه؟که مثلا چشم نخورن؟مزخرفه طرف داره تو پول موج سواری میکنه پای صحبت که میرسه آه و ناله اش آسمونو به گره میندازه که چی بشه؟وقتی قراره داراو ندار هر دو باهم بنالن دیگه باید فاتحه خوند وقتی خوشبختی وقتی خدا بهت لطف کرده وقتی دست رنج تلاشتو میبینی چرا مینالیییییییییییی چرا مثل اونایی رفتاری میکنن که انگار هیچی ندارن یه بار خدا لطف میکنه دوبار سه بار اماااااااا چهارمین بار یکی میزنه پس کله آدم چشاش بیفته کف دستش :vahidrk: 14 نقل قول لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ طرف اومده سر صبی دعوا را انداخته چرا از گوشت مفتی که بهم دادین 300 گرم کمه ، حالا یارو دو تا خونه در اندشت داره ها بعضیا واقعا دیگه... 10 نقل قول لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ بعضی ها خیال می کنند دوست داشتن ساده است خیال می کنند باید همه چیز خوب باشد تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند اما من می گویم دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود که بی حوصله می شود که بهانه می گیرد که یادش می رود بگوید دلتنگ است یادش می رود با شیطنت بگوید دوستت دارم دوست داشتن از زمانی شروع می شود که خنده هایتان بغض شود بغض هایتان آغ وش بخواهد و ببینید آغ وشش کمرنگ است اگر در روزهایِ ابری و طوفانی دوستش داشتی شاهکار کرده ای 10 نقل قول لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ وقتی اعصاب آروم نباشه وقتی جاتون خالی ناهار قرمه سبزی باشه با یک ذهن پر از مشغله و جنگ اعصاب ادم دوست داره بره تو باغ و در کنار گل و بوستان!و در آغوشش غذا بخوره و روز و سپری کنه و به ارامش اعصاب برسه!!! اینه ارامش طبیعت و گل و بلبلو بوستان و ..... زدم تو طبع شاعری!!!!! 10 نقل قول لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ زندگی بی برنامه یعنی رسیدن به پوچی ، یعنی روز رو شب کردن های خسته کننده و تهی ، یعنی کلافگی، یعنی خجالت از خود و دنیا ، یعنی الکی به دنیا اومدن و دست خالی از دنیا رفتن ، یعنی عذاب وجدان کاش تو این دانشگاهها بجای دروس مزخرف عمومی چند واحدی مهارت زندگی و روش برنامه ریزی و ... اموزش میدادن بدرد زندگی و ایندمون میخورد 9 نقل قول لینک به دیدگاه
آتیه معماری 7543 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ خدایا شر این گروه داعش از سر مردم کم کن. خانواده ها دیگه تحمل جنگ، نبود فرزند، مرگ....ندارن خدایا این فصل خیلیا دارن دنبال خونه میگردن خودت بهشون کمک کن با این کرایه خونه های زیاد،درآمدهای کم... گاهی دلم فقط سکوت ،آرامش میخواهد ،آروم آروم آروم..... 11 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28824 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ امروز امتحانام تموم شد یه نفس راحت بعد یه ماه استرس وترس و....حالا ترس از اومدن نمره هام دارم دلم یه تغییر و تحول میخواد.... باید از خودم شروع کنم میدونم.. باید نذارم"من"عوض کنن"من"منم که هستم... باید جلو همه کس وهمه چیز وایستم... خدایا توکلم وامیدم به خودته که بهم اراده بدی...تنهام نذاری... دیگه بزرگ شدم "منم"که باید آینده و زندگیم رو از الان درست کنم...حتی باافکارام... خدایا باش کنارم..هستم کنارت همان گونه که میخواهی... نمیدونم چرا دلم میخواد تاریخ بزنم.. "93.4.4" 4 نقل قول لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ دلم خونه رو میخواد دلم دوستامو میخواد 8 نقل قول لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۳ برای اینکه یه ذهن آروم داشته باشی، برای اینکه دلت چرکی نشه، برای اینکه روان سالمی داشته باشی، بی خیال خیلیا شو. بی خیال اونایی که بی جهت بی خیالت شدن. دیگه خیلی وقته برام مهم نیستن، نیستین ... هرچیزی تا یه جایی ارزش داره 15 نقل قول لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ این جمله شباهت عجیبی به من داره زنان قـــــــــوی دردهای خود را مانند کفشهای پاشنه بلند می پوشند! مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند شما فقــــــط زیبایی آنهـا را می توانید بینیــد. 10 نقل قول لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ ایشالله قسمت بشه امسال بتونم روزه بگیرم 8 نقل قول لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ یادم نیست کجا خوندم که میگفت برای تحلیل هر چیزی باید ازش فاصله بگیری، اونقدر ازش دور شی که بتونی کلشو در یه نگاه ببینی الان به نظرم بی نهایت این جمله درست میاد گاهی وقتا درگیر یه رابطهی احساسی میشیم و تا وقتی که تو اون رابطه هستیم نمیتونیم نظر درستی بدیم، ولی وقتی که میایم بیرون میبینیم چقدررررر احساسات اغراق شده خرجش کردیم. فردی که الان بود و نبودش کوچکترین فرقی واسمون نداره، چقدر تو یه برههای الکی بهش ابراز احساسات کردیم. چقدر بعدش حتی، وقتی که هنوز در حاشیهی رابطه هستیم، ندونسته خودمون رو درگیر میکنیم و برای از دست دادنش خودمونو آزار میدیم بعد چند سال، نمیدونم شاید ده سال هم طول بکشه، اگه از دور به زندگیمون نگاه کنیم چقدر این آدمها کوچک میشن و چقدر این خودآزاریها بزرگ و چقدر افسوسهامون بزرگتر بعضیها هم که مثه یه گوله برفی در حال سقوط مشکلشونو با خودشون ور میدارن و هی میان جلوتر و هی بزرگترش میکنن هی شاخ و برگش میدن اونقدر که آخرش خودشونم زیر بهمنی که خودشون درست کردن میمیرن پ.ن: هیچ مخاطب خاصی نداشت، کلا به نظرم رسید:دی 14 نقل قول لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ فک میکنم آخرش یکی از همین تماس های طولانی مزخرف و بی محتوا باعث میشه گوشی نازنینم رو بکوبم به دیوار خدایا کی فرهنگ استفاده از تکنولوژی رو به این ملت میدی 10 نقل قول لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ متاسفم برای یه سری از دوستان.. همین..... 9 نقل قول لینک به دیدگاه
Tamana73 28824 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۳ دلم... دلم میخواد کسی بود الان کنارم که بارفتنش دنیام پاشید ازهم... خدایا چرا آدمای خوب رو زود میبری پیش خودت؟ما ارزش داشتنشون رو نداریم... دلم با هیچی آروم نمیشه...از وقتی زندگی کردن رو فهمیدم بهترینام رو ازم گرفتی....چطور خوب باشم که منم ببری پیششون... خدایا... دایی جون خیلی دلتنگتم.... کاش بغض میذاشت حداقل بنویسم و سبک بشم... خدایا... 8 نقل قول لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۳ معجزه هست . . . همیشه . . . همین جا . . . کنارمون . . . باید دید . . . باید قشنگ دید . . . باید لمسش کرد . . . 12 نقل قول لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۳ یادش به خیر بچه که بودیم میرفتیم خونه مامان بزرگم و شب میموندیم. شبای تابستون گاهی وقتا یه پشه بند میزدیم و همه توش میخوابیدیم (بگذریم از این که پشه بنده بدتر پشهها رو اونجا حبس میکرد و بگذریم که چند بار نصف شبی دزدو رو دیوار خونه دیدیم) صبحش مامان بزرگم بلند میشد و پشه بندو جمع میکرد. من و دختر خالم که هنوز از موندن تو جیاط سیر نشده بودیم چند تا چادر رنگی از تو خونه میاوردیم و گره میزدیم به داربستهای درخت مو که گوشههای حیاط بود. اینجوری واسه خودمون یه خونه کوچیک درست میکردیم.البته گاهی همین کار به ظاهر ساده ساعتها وقت میبرد چون قدمون نمیرسید که سقفشو بزنیم و... بعد به ترتیب وسایل و اثاثیه خونه رو منتقل میکردیم داخل خونهای که ساخته بودیم. پشتی، قالیچه، بازیهامون... کلی خوراکی و هله هوله... تا بعد از ظهرم میموندیم بیرون. اونقدر که هوا تاریک بشه بعد چادرا رو یکی یکی باز میکردیم و میرفتیم داخل. دوباره فردا صبحش روز از نو روزی از نو... 13 نقل قول لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24157 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۳ الله اکبر ...خدابزرگتر است . بزرگتر است از همه اندوه های من ، بزرگتر از غم ها و دلتنگی های من بزرگتر از هر چه سختی و هر چه نومیدی ... ، آری خدا بزرگتر است ! 16 نقل قول لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۳ گاهی یک صدا ... یک دلگرمی ... یک دنیا به ادم انرژی میده ... 13 نقل قول لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۳ مريم يكجوري از بچگي هاش تعريف كرد دلم واسه بچگي هام تنگ شد ! چقدر خاك بازي ميكردم ! يك دوچرخه داشتم كوچولو پدرش رو در اورده بودم بعدش دوم دبستان گير دادم من دوچرخه بزرگ ميخوام ! بابام برام خريد ! هنوزم اون دوچرخه رو سوار ميشم من نميدونم دوم دبستان چطوري سوار چرخي به اون بزرگي ميشدم تا اول دبيرستان همه چيزم بود .... موتورم ، ماشينم ، تراكتورم ... كل زندگيم بود ! كل شهر رو زير پا ميكردم .... اون موقع ها فكر ميكردم 20 سالگي بهترين سن .... جوون .... مستقل ... پر انرژي ... عاشق ... كله پر از باد ... چقدر خوش بگذره 20 سالگي ! اما الان 8 ماه هم از سن 20 سالگيم گذشت .... نه جووني كردم ... نه خوش گذشت ... نه تونستم عاشق باشم ... نه هيچ چيز ديگه... سريع گذشت ! بعد از اينكه گذشت تازه فهميدم سن روياي من 20 بود .... گذشت اما اون روياهاي كه داشتم هيچوقت براورده نشد ! زياد هم خوش نگذشت ! رخوت انگيز بود ! ( يك مدت بود تصميم گرفته بودم پست دپرسي نزارم و فقط چرت و پرت بنويسم تا بقيه بخندن .... اما اين يكي رو نشد ) آخرش يكم ناله كردم 14 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .