رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

امان از نالیدن چرا آدما دوس دارن خودشونو بدبخت نشون بدن چراااااااااا؟که چی بشه؟:hanghead:که مثلا چشم نخورن؟مزخرفه

طرف داره تو پول موج سواری میکنه پای صحبت که میرسه آه و ناله اش آسمونو به گره میندازه که چی بشه؟وقتی قراره داراو ندار هر دو باهم بنالن دیگه باید فاتحه خوند

وقتی خوشبختی وقتی خدا بهت لطف کرده وقتی دست رنج تلاشتو میبینی چرا مینالیییییییییییی چرا مثل اونایی رفتاری میکنن که انگار هیچی ندارن

 

یه بار خدا لطف میکنه دوبار سه بار اماااااااا چهارمین بار یکی میزنه پس کله آدم چشاش بیفته کف دستش :vahidrk:

لینک به دیدگاه

طرف اومده سر صبی دعوا را انداخته چرا از گوشت مفتی که بهم دادین 300 گرم کمه ، حالا یارو دو تا خونه در اندشت داره ها بعضیا واقعا دیگه...

لینک به دیدگاه

بعضی ها خیال می کنند

دوست داشتن

ساده است

خیال می کنند

باید همه چیز خوب باشد

تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند

 

اما

من می گویم

دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود

که بی حوصله می شود

که بهانه می گیرد

که یادش می رود بگوید

دلتنگ است

یادش می رود

با شیطنت بگوید

دوستت دارم

 

دوست داشتن از زمانی شروع می شود

که خنده هایتان بغض شود

بغض هایتان آغ وش بخواهد

و ببینید آغ وشش کمرنگ است

اگر در روزهایِ ابری و طوفانی

دوستش داشتی

شاهکار کرده ای

لینک به دیدگاه

وقتی اعصاب آروم نباشه وقتی جاتون خالی ناهار قرمه سبزی باشه با یک ذهن پر از مشغله و جنگ اعصاب ادم دوست داره بره تو باغ و در کنار گل و بوستان!و در آغوشش غذا بخوره و روز و سپری کنه و به ارامش اعصاب برسه!!!

اینه ارامش طبیعت و گل و بلبلو بوستان و .....

زدم تو طبع شاعری!!!!!:whistle:

لینک به دیدگاه

زندگی بی برنامه یعنی رسیدن به پوچی ، یعنی روز رو شب کردن های خسته کننده و تهی ، یعنی کلافگی، یعنی خجالت از خود و دنیا ، یعنی الکی به دنیا اومدن و دست خالی از دنیا رفتن ، یعنی عذاب وجدان :4564:

کاش تو این دانشگاهها بجای دروس مزخرف عمومی چند واحدی مهارت زندگی و روش برنامه ریزی و ... اموزش میدادن بدرد زندگی و ایندمون میخورد :4564:

لینک به دیدگاه

خدایا شر این گروه داعش از سر مردم کم کن.

خانواده ها دیگه تحمل جنگ، نبود فرزند، مرگ....ندارن

خدایا این فصل خیلیا دارن دنبال خونه میگردن خودت بهشون کمک کن با این کرایه خونه های زیاد،درآمدهای کم...

گاهی دلم فقط سکوت ،آرامش میخواهد ،آروم آروم آروم.....

لینک به دیدگاه

امروز امتحانام تموم شد یه نفس راحت بعد یه ماه استرس وترس و....حالا ترس از اومدن نمره هام دارم:4564:

دلم یه تغییر و تحول میخواد....

باید از خودم شروع کنم میدونم..

باید نذارم"من"عوض کنن"من"منم که هستم...

باید جلو همه کس وهمه چیز وایستم...

خدایا توکلم وامیدم به خودته که بهم اراده بدی...تنهام نذاری...

دیگه بزرگ شدم "منم"که باید آینده و زندگیم رو از الان درست کنم...حتی باافکارام...

خدایا باش کنارم..هستم کنارت همان گونه که میخواهی...

نمیدونم چرا دلم میخواد تاریخ بزنم..

"93.4.4"

لینک به دیدگاه

برای اینکه یه ذهن آروم داشته باشی،

برای اینکه دلت چرکی نشه،

برای اینکه روان سالمی داشته باشی،

بی خیال خیلیا شو.

بی خیال اونایی که بی جهت بی خیالت شدن.

دیگه خیلی وقته برام مهم نیستن، نیستین ...

هرچیزی تا یه جایی ارزش داره:ws37:

لینک به دیدگاه

این جمله شباهت عجیبی به من داره

 

زنان قـــــــــوی دردهای خود را

 

مانند کفشهای پاشنه بلند می پوشند!

 

مهــم نیست چقـــــدر اذیت می شوند

 

شما فقــــــط زیبایی آنهـا را می توانید بینیــد.

لینک به دیدگاه

یادم نیست کجا خوندم که میگفت برای تحلیل هر چیزی باید ازش فاصله بگیری، اونقدر ازش دور شی که بتونی کلشو در یه نگاه ببینی

الان به نظرم بی نهایت این جمله درست میاد

گاهی وقتا درگیر یه رابطه‌ی احساسی میشیم و تا وقتی که تو اون رابطه هستیم نمی‌تونیم نظر درستی بدیم، ولی وقتی که میایم بیرون میبینیم چقدررررر احساسات اغراق شده خرجش کردیم. فردی که الان بود و نبودش کوچکترین فرقی واسمون نداره، چقدر تو یه برهه‌ای الکی بهش ابراز احساسات کردیم. چقدر بعدش حتی، وقتی که هنوز در حاشیه‌ی رابطه هستیم، ندونسته خودمون رو درگیر می‌کنیم و برای از دست دادنش خودمونو آزار میدیم

بعد چند سال، نمیدونم شاید ده سال هم طول بکشه، اگه از دور به زندگیمون نگاه کنیم چقدر این آدم‌ها کوچک‌ میشن و چقدر این خودآزاری‌ها بزرگ و چقدر افسوس‌هامون بزرگتر

بعضی‌ها هم که مثه یه گوله برفی در حال سقوط مشکلشونو با خودشون ور میدارن و هی میان جلوتر و هی بزرگترش میکنن هی شاخ و برگش میدن اونقدر که آخرش خودشونم زیر بهمنی که خودشون درست کردن می‌میرن

پ.ن: هیچ مخاطب خاصی نداشت، کلا به نظرم رسید:دی

لینک به دیدگاه

فک میکنم آخرش یکی از همین تماس های طولانی مزخرف و بی محتوا باعث میشه گوشی نازنینم رو بکوبم به دیوار خدایا کی فرهنگ استفاده از تکنولوژی رو به این ملت میدی

لینک به دیدگاه

دلم...

دلم میخواد کسی بود الان کنارم که بارفتنش دنیام پاشید ازهم...

خدایا چرا آدمای خوب رو زود میبری پیش خودت؟ما ارزش داشتنشون رو نداریم...

دلم با هیچی آروم نمیشه...از وقتی زندگی کردن رو فهمیدم بهترینام رو ازم گرفتی....چطور خوب باشم که منم ببری پیششون...

خدایا...

 

دایی جون خیلی دلتنگتم....

 

کاش بغض میذاشت حداقل بنویسم و سبک بشم...

خدایا...:ws44:

لینک به دیدگاه

یادش به خیر بچه که بودیم میرفتیم خونه مامان بزرگم و شب می‌موندیم. شبای تابستون گاهی وقتا یه پشه بند می‌زدیم و همه توش می‌خوابیدیم (بگذریم از این که پشه بنده بدتر پشه‌ها رو اونجا حبس میکرد:ws3: و بگذریم که چند بار نصف شبی دزدو رو دیوار خونه دیدیم:ws3:)

صبحش مامان بزرگم بلند میشد و پشه بندو جمع میکرد.

من و دختر خالم که هنوز از موندن تو جیاط سیر نشده بودیم چند تا چادر رنگی از تو خونه میاوردیم و گره میزدیم به داربست‌های درخت مو که گوشه‌های حیاط بود. اینجوری واسه خودمون یه خونه کوچیک درست میکردیم.البته گاهی همین کار به ظاهر ساده ساعت‌ها وقت می‌برد چون قدمون نمی‌رسید که سقفشو بزنیم و...

بعد به ترتیب وسایل و اثاثیه خونه رو منتقل میکردیم داخل خونه‌ای که ساخته بودیم. پشتی، قالیچه، بازی‌هامون... کلی خوراکی و هله هوله...

تا بعد از ظهرم می‌موندیم بیرون. اونقدر که هوا تاریک بشه

بعد چادرا رو یکی یکی باز میکردیم و میرفتیم داخل.

دوباره فردا صبحش روز از نو روزی از نو...

لینک به دیدگاه

الله اکبر ...خدابزرگتر است .

 

بزرگتر است از همه اندوه های من ، بزرگتر از غم ها و دلتنگی های من

 

بزرگتر از هر چه سختی و هر چه نومیدی ... ،

 

آری خدا بزرگتر است !

لینک به دیدگاه

مريم يكجوري از بچگي هاش تعريف كرد

 

دلم واسه بچگي هام تنگ شد !

چقدر خاك بازي ميكردم !

يك دوچرخه داشتم كوچولو پدرش رو در اورده بودم بعدش دوم دبستان گير دادم من دوچرخه بزرگ ميخوام !

بابام برام خريد ! هنوزم اون دوچرخه رو سوار ميشم :ws3: من نميدونم دوم دبستان چطوري سوار چرخي به اون بزرگي ميشدم :ws28:

 

 

تا اول دبيرستان همه چيزم بود .... موتورم ، ماشينم ، تراكتورم ... كل زندگيم بود !

كل شهر رو زير پا ميكردم ....

 

اون موقع ها فكر ميكردم 20 سالگي بهترين سن .... جوون .... مستقل ... پر انرژي ... عاشق ... كله پر از باد ... چقدر خوش بگذره 20 سالگي !

 

اما الان 8 ماه هم از سن 20 سالگيم گذشت ....

 

نه جووني كردم ... نه خوش گذشت ... نه تونستم عاشق باشم ... نه هيچ چيز ديگه...

 

سريع گذشت ! بعد از اينكه گذشت تازه فهميدم سن روياي من 20 بود ....

 

گذشت اما اون روياهاي كه داشتم هيچوقت براورده نشد !

 

زياد هم خوش نگذشت !

 

رخوت انگيز بود !

 

 

( يك مدت بود تصميم گرفته بودم پست دپرسي نزارم و فقط چرت و پرت بنويسم تا بقيه بخندن .... اما اين يكي رو نشد ) آخرش يكم ناله كردم :ws3:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...